اختصاصی طرفداری- البته همین ابتدای کار داخل پرانتز بدم نمی آید این نکته را هم متذکر شوم که یکی از دلایلی که به علوم انسانی می گویند علوم انسانی تشابهاتی است که میان رفتار فرد و جامعه وجود دارد، شباهاتی که به هم قابل تعمیم است آنگونه که بررسی رفتار یک فرد در جامعه می تواند ما را در تحلیل رفتار جامعه در بین جوامع کم کند و برعکس، بر این اعتبار خیلی بار پیش می آید که یک فرد، درست یا نادرست تبدیل به قلب یک ایدوئولوژی شده یا نه فراتر از آن تبدیل به خود آن نه آرمان/جریان/جناح یا کشور می شود. به سیاق گفتن جملات خفن که X همان Y است و Y همان X های بی معنا نمی گویم نه، ولی حقیقتا کجایش بیراه است که بگوییم میلان همان مالدینی است و مالدینی همان میلان کما اینکه تمام بزرگی، ارزش ها، موفقیت ها و هر آنچه میلان با آن در تاریخش شناخته شده یک جا در پائولو پیدا می شود، یا مثلا قرآن کجایش غلط می شود اگر بگوییم زانتی همان اینتر است و اینتر همان زانتی آن هم وقتی شدت و حدت این انطباق و نزدیکی میان شخصیت و هویت درون و بیرون زمینی یک بازیکن با آن مجموعه به حدی می رسید که حتی قرابت عجیبی میان نام و نشان فرد و مجموعه به وجود می آید مثل رائول و رئال.
از این نظر البته کار چندان ساده ای نیست که یک بازیکن را مثلا از کلاس نود و دو بیرون بکشیم و بگوییم که یونایتد یعنی فلانی و فلانی یعنی یونایتد اما به عقیده من رصد رفتار و عمق فرو رفتگی آتش عشق شیاطین در بند بند وجود ریو فردیناند ایجاب می کند حداقل به خاطر این روزها که حال دل ریو مثل این سال های هواداران یونایتد برزخی و لرزان است به اندازه یک یادداشت که هزار سال دیگر هم به دست او نمی رسد یونایتد را ریو فردیناند بدانیم که بیراه هم نیست کما اینکه عشق و آتش را با زبانه های نمایانشان هیچ وقت نمی شود پنهان کرد.
به شخصه در این دو دهه ای که فوتبال بخش غیر قابل مذاکره ای از زندگیم را شکل داده هیچ گونه حس خاصی نسبت به یونایتد و جزیره نداشته ام در نتیجه فردیناند که جای خود را دارد. اما همیشه چیزی در یونایتد نظرم را جلب می کرد و تحسین مرا تمام قد بر می انگیخت که در کمتر مجموعه ورزشی می شود حتی لنگه اش را دید. عشق بی قید شرط همان که فرنگی ها به آن Unconditional Love می گویند یا در نمونه غنی شده اش جنون مساله ای است که آمیختگی خاصی با دیوانه وار ترین طرفداران عالم مستطیل سبز داشته است. اتفاقا همین فاکتور جنون به عقیده من رمز گذر شیاطین از تنگ ترین و صعب العبور ترین باریکه های تاریخی آنان است چه آن روز که بجای مدال های غرور آمیز طلایی آهن پاره های حزن آلود از کاروانشان برگشت و چه آن روز که روی تک تک ثانیه های اولدترافورد My Way فرانک سیناترا طنین انداز شده بود و برای همیشه واقعیتی لرزه آور تبدیل به بخشی از تاریخ شده بود و سر الکس رفته بود به عقیده من آنچه شیاطین را از دست سنگینی خفه کننده این لحظات مرگبار نجات می داد همین جنون بود و مگر غیر از این است که این زندگی لعنتی را با هیچ چیز غیر جنون نمی توان شست و پایین برد.
البته درک این رفتن های ویران گر و آنچه با خود می برند شاید برای هواداران خیلی از تیم ها کمی دشوار باشد کما اینکه رفتن سر الکس یک خداحافظی ساده نبود و سرالکس هم یک مربی ساده نبود که حتی خیلی خیلی بزرگتر از تمام سِر های فوتبالی و غیر فوتبالی جزیره همان کسی بود که بریتانیا را استعمار کرد و شد پادشاه بریتانیا، خون ریخت، گردن کشی کرد، به زیر کشید و بعد پرچم را جایی کوبید که شاید به عمر من و ما هم قد ندهد به زیر کشیده شدنش را ببینیم، اینکه یک اسکاتلندی آچار به دست به انگلیس بیاید درست وسط ترکتازی قرمزها ادعا می کند آمده ام آنها را از جایگاه لعنتیشان پایین بکشم و از قضی بکشد، حتی تصورش هم غیر ممکن است و اتفاقا نکته همین جاست، همین جاست که آدم حتی با شنیدن یک جمله باورش می شود در هم آمیختگیش با کسانی که تا روز دیدار حتی آنها را ندیده با کسانی که عمری دور برشان بوده هم بیشتر است و پیوندها در ازل شکل می گیرند و به همین خاطر ابدی هستند.
خواهشا دقت کنید سر الکس نگفت آمده ام تا قهرمان شوم، پیروز شوم یا چه و چه سراغ هیچ کدام از کلیشه های رایج نرفت، گفت آمده ام آنها را از جایگاه لعنیتشان پایین بکشم و همین کار را هم کرد، این همان جنونی است که به باور من در دی ان ای تک تکِ شیاطین می شود یافت، شناسنامه هوادارای آن هاست، اصلا انگار سردر اولدترافورد نوشته ورود عقلا ممنوع! منچستر بی نهایت شبیه همان پسر مستی است که تلو تلو خوران یقه هر کسی را با دلیل و بی دلیل می گیرد، این با یقه ایستاده با خرد کلان و کلان شهر یقه به یقه شدن همان شیطنتی است که شیاطین را از همه عالم متمایز می کند. البته اینکه در چند تای این زد و خوردها پسرِ مست سالم از مهلکه بیرون آمده هم مسئله ای است که اساسا توی هر زد و خوردی ده تا هم که بزنی به هر حال پنج تایی هم می خوری اما مسئله اساسا این نیست مسئله خود همین جنون است، جنونی که به شیاطین اجازه می دهد سینه به سینه کهکشانی های مغرور بایستند و بگویند حق با شماست اصلا هر چه شما گفتید درست اما دخیا را نمی دهیم.
چند وقت پیش توی اینستاگرام بود به گمانم که کلیپی از ریو فردیناند دیدم که پس از فوت همسرش فرزندش را به مدرسه می برد، کیفش را به دوش می کشد، مدادهایش را می تراشد، در جلسه اولیای دانش آموزان شرکت می کرد و مذبوحانه تلاش می کند برای فرزندش هم پدر باشد و هم مادر، البته این یک رنگی و دلیستگی دیوانه وار به رنگ سرخ عشق در زمینه رنگین کمانی این روزها و شاید سال های ما هم از آن دسته نوستالژی های اشک آلودی است که مثل یک ریمایندر لعنتی ما را به خودمان همان خودی که دوست داشتیم باشیم و نبودیم را یادآوری می کند. در اِشِلی بزرگ تر یونایتد که به اعتبار پاراگراف اول همان ریو فردیناند است به عقیده من مظهر عشقی لایزال و تمام نشدنی در فوتبال است آغوش گرمی که شاید زیباترین، بهترین و موفق ترین نبوده باشد ولی بی تردید مهربان ترین هست و برای فرزندان وفادار و بی وفایِ دیروز و امروزش همیشه جا دارد و آغوشی ابدی است. مسی توی نیوکمپ توهین شنید مالدینی افسانه ای وقتی که می رفت از دست کورواسود پنجه به پیشانی می سایید و از سوت های برنابئو حتی ابرستاره هایی مثل زیدان و رونالدو هم در امان نمانده اند، با این وجود برای درک معنای جنون که بیراه نیست اگر آنرا آخرین مرحله عشق بدانیم بد نیست یادمان بیاید از روزی که یکی از گران ترین بدترین های تمام فصل رادامل فالکائو را می گویم پس از یک فصل فاجه بار تعویض شد و تمام اولدترافورد به احترامش ایستاده کف زدند و همان دست ها با دلی دردمند برای مروان فلینی هم سنگ تمام گذاشتند.
این خاطرات را که مرور می کنیم شاید کج دار و مریز پی ببریم به ادله ای که به شیاطینِ دیوانه ایمان کافی می هد تا سینه به سینه غول این سال های اروپا بایستند و کری بخوانند و تهدید کنند که در سوپر کاپ منتظرتان هستیم. این یکی شدن این احساس وابستگی شدید به مجموعه حتی پس از بازنشستگی هم بخش دیگری از همان عشق به خانواده ای است که تمام نشدنی است و مثل تراشه ای می ماند که انگار توی مغز تک تک آنها کار گذاشته اند و پیوندی نامرئی و ناگسستنی با یونایتد در دل دارند. می خواهد دستمایه تمسخر طرفداران کم سن و سال سایر تیم ها باشد یا هر چه برای من تقلای ریو فردیناند توی شاسی بلندش برای متقاعد کردن دخه آ به ماندن یا به پیشباز رفتن بازگشت رونالدویی که همه می دانیم قرار نیست از خانه امنش تکانی بخورد، همه و همه زبانه های عشقی است که نمی شود مثل شعله های آتش پنهانش کرد، شعله ای که در مسیری رفت و برگشتی بین زندگی شخصی و مستطیل سبز در جریان است و خود را مقابل احساساتش حتی در غیاب و نبودنش هم مسئول می داند و مگر فوتبال چیزی غیر از زندگی چیزی غیر از عشق چیزی غیر از همین جنون است، شک ندارم توی اولترافورد که همه با من هم عقیده اند.
پیشتر گفتم آنها شاید زیباترین، بهترین و موفق ترین نباشند، درست! فوتبال هم که از قرار معلوم همین تالار افتخارات است، باشد درست، پس دلیل این رشک این حسادت به آنها این میل شدید به یونایتدی بودن چیست، با تاجی روی سر وجامه ابریشمی چه دلیلی دارد که حتی فرشته ها هم به شیاطین حسودی کنند، شاید همین عشق بی قید و شرط، شاید همین جنون ابدی.