اختصاصی طرفداری- تیم ملی ایران بعد از سال ها بیراهه رفتن، راه جدیدی آغاز کرد و حالا با کی روش شاید در انتهای آن باشیم. شاید بتوان اسمش را تقدیر گذاشت. ما کجا، کی روش کجا؟ بعد از امیر قلعه نویی و علی دایی و افشین قطبی، چه کسی فکرش را می کرد سرمربی سابق رئال مادرید بیاید و این ویرانه را تحویل بگیرد؟ این بار در کدامین جای جهان پلی سالم مانده بود برای رسیدن ما به یک مربی کاربلد؟ موناکو هر چند سال یک بار می تواند خوش رقصی کند میانه میدان؟
کی روش با یک انتخاب اشتباه وقتی هنوز پشت لبش برای نشستن روی نیمکت داغ برنابئو سبز نشده بود، رفت و هرگز کامل برنگشت. او مقداری از آینده اش را آنجا در جیب فلورنتینو پرز و مقداری از آن را میانه هیاهوی برنابئو جا گذاشت. حتی نزدیک بود مقداری از گذشته اش را هم آنجا جا بگذارد، اما آن پیر دیر فوتبال که نامش تا ابد بر تارک اولدترافورد خواهد درخشید، دستش را گرفت و دوباره بلندش کرد.
امان از اشتباه بعدی. وقتی پادشاه برای انتقال تاجش داشت برای او نقشه می ریخت، ثابت کرد که هر چقدر در عالم فوتبال بزرگ می اندیشد، در عالم احساس چند برابرش را در چنته دارد. پیشنهاد نیمکت پرتغال امانش را برید و این بار هم رفت و باز هم برنگشت. مقداری از آینده اش را در پرچم کمک داور دیدار با اسپانیا جا گذاشت و بعد از آن تقریبا تمام گذشته اش را از دست داد، وقتی حکم اخراجش را در پرتغال که سال ها میوه می داد از برکت حضور او، مُهر کردند.
او که می توانست سال ها یک تئوریسین در فوتبال مدرن باشد، همه چیزش را از دست داده بود. او حالا باید برای پیشنهاد از ژاپن سر و دست می شکست. پیشنهاد آمد اما او آبرویش را هم در پرتغال جا گذاشته بود. پرونده اش در مورد ماموران کنترل دوپینگ هنوز دست و پایش را برای رفتن به ژاپن بسته بود. ما از راه نه، از بیراهه رسیدیم. وقتی زخمی بود و تشنه برای اینکه خودش را ثابت کند، همانجا افشین قطبی پایش را روی ترمز فشار داد تا او سوار شود. برایش تعریف کردیم، از خوبی هایمان، از استعدادهایمان -نه سوختن هایشان- از لیگ کم نظیرمان، و با هم همسفر شدیم. او وقتی با واقعیت های ِ فرسنگ ها دور از رویاها رو به رو شد، تا اینکه فهمید اینجا سرزمین عجایب است، تقریبا همه چیزمان را به باد داده بود.
او از دردهایش ناله می کشید و ما خنجر می زدیم. صدای تیک تاک پایانِ داستانِ مرد موزامبیکی به گوش می رسید و سروهای همیشه سبز ما مدام می گفتند که او با قطر بسته است که ما را ته دره بفرستد. کی روش وقتی صدای ما را شنید، درست مثل فیلم های بالیوودی زمانی که صورتش خونین بود و افتاده بر زمین و ما فکر می کردیم که تمام، او چشم هایش را باز کرد و نفس کشید، برای اینکه امید ما را نا امید نکند. ما با کی روش رفتیم تا روی ابرهای بلوهوریزونته، همانجا که آخرش پاهایمان سست شد و باریدیم. خلاصه اینکه راه ما روشن بود و ما تشنه رسیدن. به کجا؟ ما نمی دانستیم اما اعتماد کردیم و سرهایمان را پایین انداختیم. این اولین اشتباهمان بود. ما نباید سرهایمان را پایین می انداختیم.
وقتی کی روش برای بِرند پوشیدن بازیکنان تیم ملیِ ما می جنگنید، وقتی برای داشتن و ایجاد یک زمین تمرین که بشود روی آن پاس های با سرعت بالاتر رد و بدل کرد، می جنگید، ما هنوز سرهایمان پایین بود. حتی وقتی برای داشتن ساختمان مرکزیِ تیم های ملی با عالم و آدم و حتی رسانه ها جنگید، باز هم ما سرهایمان پایین بود.
از همان ابتدا هم لیگ ما برای کی روش آنچنان که ما انتظار داشتیم، ارزش نداشت. او می دانست با این کیفیت لیگ برتر حتی اگر خودش هم موفق شود، هیچ تضمینی برای موفقیت ناخدای بعدی وجود ندارد. پس برای ما طرحی ریخت بلند مدت، برای اینکه اگر در کوتاه مدت به موفقیت رسیدیم - که رسیدیم- در بلند مدت هم حرفی برای گفتن داشته باشیم. کی روش ما را وارد چالش جدیدی کرد و برای رفتن بازیکن های لیگ برتر به اروپا، حتی از نوع کم کیفیتش هم تشویقی گذاشت. دعوت به تیم ملی پاداش آن هایی بود که برای عشق به تیم ملی می رفتند و از سودای پول رها می شدند. حتی قطر هم برای کی روش ارزشی بیش از لیگ ما داشت.
ما همچنان با اینکه ایمانمان سست تر شده بود اما هنوز هم در اطاعت از او سرهایمان پایین بود و گاهی زیر لب چیزی می گفتیم. وقتی میزان دقایق مفید بازی در لیگ قطر به 54 دقیقه می رسد و در لیگ ما هنوز روی 47 دقیقه مانده ایم، آیا وقت آن نبود که سرمان را بالا بگیریم و با کی روش شمشیر بزنیم برای راندن بازیکن هایمان از این لیگ کم کیفیت و بهتر نبود برای ماندنشان زنجیر به باشگاه هایمان هدیه نمی کردیم؟ در این 7 دقیقه چقدر دویدن بیشتر، چقدر پاس و چقدر فعالیت بدنی باید وجود داشته باشد؟ کی روش پیچش مو را می دید و ما حتی در دیدن مو عاجز بودیم.
او بعد از جام ملت های 2015 وقتی رو به روی عادل فردوسی پور نشست حرف های جالبی زد. وقتی حمایت 88 درصدی مردم از خودش را دید، وقتی عادل از او پرسید که حالا داستان چیست؟ پاسخ داد که « اجازه بدهید من شفاف حرف بزنم. ایران به من همه چیز داد. هوادارها به من همه چیز دادند اما من هیچ چیزی نتوانستم به آن ها بدهم. حالا دو راه وجود دارد. راه اول اینکه بخواهم خودخواهانه به این مسئله نگاه کنم و کارم را ادامه دهم و دیگر هیچ صحبتی نکنم و اما راه دوم که راه من خواهد بود، این است که این آمار را وظیفه سنگینی می دانم برای خودم. این آمار برای من تعهدی به وجود آورده که نمی توانم به مردم دروغ بگویم. ما به زیرساخت نیاز داریم».
پیرمرد داستان ما حتی بعد از صعود مقتدرانه به جام جهانی هم لرزش دستانش از دوران پس از خودش را پنهان نکرد. نماینده های رسانه ها را جمع کرد و به آن ها گوشزد کرد که در باد این پیروزی ها نخوابند. گفت که اگر او را به عنوان یک معمار قبول دارند، پس باید به هشدارش توجه کنند. او فوتبال ایران را به بنای در حال فرو ریختن توصیف کرد که دیر یا زود روی سر همه ما خراب خواهد شد.
هنگامی که لیگ ما با لیگ قطر و امارات هم در آمارها فرسنگ ها فاصله پیدا کرده است، لیگ کره و استرالیا و ژاپن را هم در پیش رو می بینیم و حتی به این فکر می کنیم که لیگ چین دارد به سرعت جلو می رود، باید هم ترس داشته باشیم. حالا برای نقد کردن و تخریب کی روش از همدیگر سبقت می گیریم اما وقتی او برود، ما با این بنای در حال فرو ریختن چه خواهیم کرد؟
ما که یک ماه است برای برگزاری یک بازی دوستانه در آلمان روز و شب تایید و تکذیبیه می دهیم، تاریخ عوض می کنیم و سوپرجام هوا می کنیم، ما چگونه از این بنای در حال ریزش حفاظت خواهیم کرد؟ این سروهای همیشه سبز که مدام هستند و نق می زننند ولی هیچ ثمری نمی دهند، این ها می خواهند ما را نجات دهند؟ وای به حال ما.