اختصاصی طرفداری- آگوست 2013، کتاب "Red or Dead" به عنوان زندگی نامه بیل شنکلی و به قلم دیوید پیس منتشر شد. این کتاب 736 صفحه ای که کاندیدای جایزه گلد اسمیت در همان سال نیز شد، رویی دیگر از پدر لیورپول مدرن را به تصویر کشید؛ تصویری که جدا از اقتدار همیشگی بیل ویلیام شنکلی، شامل خوی انسانی و گاه شکننده مرد سخت کوش اسکاتلندی می شد.
دهم آگوست 1974، یک ماه پس از استعفای بیل شنکلی، لیورپول و لیدز یونایتد در جام خیریه با هم روبرو شدند. دیداری که چندان دوستانه پیش نرفت. کوین کیگان و بیلی برمنر به دلیل درگیری در این دیدار اخراج شدند. باب پیزلی برای اولین بار در آن بازی هدایت لیورپول را بر عهده داشت اما داستان آن بازی، داستان وداع تلخ بیل شنکلی با هوادارانی بود که روی سکوها یا داخل زمین به او التماس می کردند تا مربی باشگاه باقی بماند. در سمت دیگر، برایان کلاف نخستین بازی به عنوان سرمربی لیدزیونایتد را پشت سر می گذاشت. دوره معروف و عجیبی که تنها 44 روز به درازا انجامید. دیوید پیس، نویسنده کتاب معروف کلاف نیز بود؛ کتابِ یونایتد نفرین شده. او که متولد 1967 در یورکشایر غربی است، دانش آموخته پلی تکنیک منچستر است و مدتی در استانبول به تدریس درس انگلیسی پرداخته و تا این تاریخ 9 اثر به تالیف در آورده است.
خلاصه قسمت پنج قسمت اول.:
- مگر مت بازبی استعفا داده است؟
- "تو بزدل نیستی عشق من!"
- از هیئت کوچکِ مدیران تا لعنت در اولدترافورد
- رسیدن به آن لیگِ بزرگ
- تنها گام برنداشتن روی نیمکتِ رختکن تیم بازنده در هیلزبرو
روسای لیورپول که با وضعیت غم انگیزی در دسته دوم اسیر شده اند، به هادرزفیلد می روند تا با مربی این تیم به طور خصوصی دیدار کنند. بیل شنکلی گزینه پیشنهادی مت بازبی و سرمربی وقت انگلستان به تام ویلیامز رئیس باشگاه لیورپول به عنوان گزینه ای مناسب برای رهایی از منجلاب بود. آن ها خواسته خود را با سرمربی سرکش اسکاتلندی مطرح می کنند و در نهایت بیل شنکلی سرمربی قرمزها می شود. او همیشه آرزوی مربیگری در یک باشگاه بزرگ را داشت اما خیلی زود می فهمد که با یک استادیوم و زمین تمرین خرابه سر و کار دارد و هیئت مدیره ای فاقد بلندپروازی. او پیامی عمومی ارسال می کند و می گوید از تمام جوان های بومی استفاده خواهد کرد و درهای استادیوم به روی آن ها باز خواهد بود. لیورپول فصل را با بردی خوب در دسته دوم مقابل لیدز شروع می کند اما به سرعت شکست ها آغاز می شوند. هواداران، ارزش های شنکلی را زیر سوال می برند. او بازیکنانی جدید می خواهد اما هیئت مدیره پول لازم را به او نمی دهند. شنکلی به اولدترافورد می رود و به رفیق قدیمی، بازبی می گوید که قصد استعفا دارد. مربی وقت یونایتد او را از این کار باز می دارد و او را از پتانسیل های لیورپول مطمئن می کند. بیل شنکلی تغییراتی در تمرینات به وجود می آورد و تا نزدیکی های صعود به دسته اول پیش می رود اما در پایان فصل 61-60 باز هم سوم می شود.بیل شنکلی توجیح های هیئت مدیره را در مورد بدشانسی و احساس رضایت را نمی پذیرد. عضوی جدید به هیئت مدیره اضافه می شود و به او قول همکاری میدهد. می تواند مدافع و مهاجم رویاییاش سنت جان و یتس را بخرد. فصل جدید شروع خوب لیورپول را به همراه داشت اما در میانه های کار، تیم افت می کند. تیم با شکست چلسی در جام حذفی پیش روی می کند اما در بازی تکراری سوم به پرستون می بازد و حذف می شود. در ادامه قرمزها بهتر کار را ادامه می دهند و به عنوان قهرمان دسته دوم، مجوز حضور در دسته اول را می گیرند. مدیران لیورپول یکی از بازیکنان را بی اجازه به اورتون می فروشند و شنکلی تا نزدیکی استعفا پیش می رود اما باز هم مت بازبی او را مجاب به ادامه کار می کند. شروع متوسطی در دسته اول داشتند و دوباره صحبت های مردم علیه او آغاز شد اما پس از متوقف کردن یونایتدِ بازبی، تیم اوج می گیرد و هفته های متوالی برنده می شود تا اینکه زمستان سخت 1963 آغاز می شود و در عمده هفته های زمستان مسابقه ای انجام نمی شود. تیم پس از مدت ها شکست می خورد و در کشاکش جدول باقی می ماند. فصل نزدیکی آغاز شد. با یک کامبک رویایی تاتنهام را شکست دادند اما هفته بعد هفت گل در وایت هارت لین خوردند. شکست در جام حذفی مقابل لسترسیتی در هیلزبرو با درخشش بنکس، پرونده آن فصل تیم شنکلی را بست.
فصل سیزدهم: مردِ توده ها
پیش از شروع فصل جدید، پس از پایان فصل قبل، پیش از شروع تعطیلات، در اتاق هیئت مدیره آنفیلد، روسای باشگاه به آن سمت میز، به بیل شنکلی نگاه میکردند. آن ها به مربی خود لبخند میزدند. یکی از آن ها گفت فصل خوبی داشتیم آقای شنکلی. فصلی بسیار خوب. به نیمهنهایی جام حذفی رسیدیم و رتبه هشتم لیگ را به دست آوردیم. میانگین تماشاگران هم تقریبا چهل و سه هزار نفر بود. پس فصل خوبی بوده است آقای شنکلی. کارتان خوب بود.
بیل شنکلی به آن سوی طویل نگاه می کرد، به تک تک اعضای هیئت مدیره. به صدای تیک تیک ساعت گوش می داد و چیزی نمی گفت. تام ویلیامز برگهای کاغذ را مقابلش روی میز گذاشته بود. او پرسید نظرتان در مورد قرارداد چیست آقای شنکلی؟ بیل گفت هرگز پیش از این قراردادی نداشتهام. حتی هیچوقت آن را نخواستهام. تام ویلیامز به تصدیق سرش را تکان داد و گفت می دانم آقای شنکلی. اما میخواهیم به شما یک قرارداد پیشنهاد کنیم. میخواهیم که یک قرارداد وجود داشته باشد. این قرارداد بلندمدت است و باور داریم که بندهای آن برای ما و شما راضی کننده خواهد بود. شنکلی گفت اگر من را نمیخواهید، می توانید من را اخراج کنید و اگر من شما را دوست نداشته باشم، می توانم باشگاه را ترک کنم. این ها مفاد قراردادی است که من را راضی نگه می دارد آقای ویلیامز.
اعضای هیئت مدیره در سمت دیگر میز طویل لبخند زدند. تام ویلیامز گفت میدانیم که باشگاههای دیگری نیز شما را میخواهند آقای شنکلی. ما به شایعات گوش میدهیم و میدانیم که دیگرانی به شما علاقهمند شدهاند. اما میخواهیم بدانید که چقدر قدردان حضور شما در لیورپول هستیم. قدردان کارهایی که کرده و چیزهایی که به دست آوردهاید. ارزش آن دستاوردها را میدانیم. ارزش شما را میدانیم آقای شنکلی. و نمی خواهیم شما را از دست بدهیم. بیل گفت از شما ممنونم.
تام ویلیامز دوباره به برگه قرارداد نگاهی انداخت و گفت اما میخواهم با شما رک صحبت کنم. ما بابت این شایعات نگرانیم، نگرانیم که سایر باشگاهها برای جذب شما اقدام کنند. از دست دادن شما، ما را نگران میکند آقای شنکلی. به خاطر اینکه قصد ما، حفظ شما در باشگاه است. میخواهیم که بمانید و به سازندگی ادامه دهید. کارهای زیادی انجام دادهاید آقای شنکلی و می دانیم که میخواهید چیزهای بیشتری به دست بیاورید. همینطور میخواهیم بدانید که میل و عطش شما، بین ما نیز پخش شده است. اینکه میخواهید سازندگی بیشتری داشته باشید و چیزهای بیشتری به دست بیاورید. همانطور که می دانید جایگاه قدیمی کملین رود1 در حال خراب شدن است. یک جایگاه جدید و مسقف جای آن را می گیرد. سیصد و پنجاه هزار پوند برای ساخت آن هزینه خواهیم کرد. هزینه می کنیم چون به آرمان شما ایمان داریم آقای شنکلی. به اعتقادی که به لیورپول دارید. به بینشی که در مورد باشگاه دارید. پس قطعا نمی خواهیم شما را از دست بدهیم آقای شنکلی. نمی خواهیم میل، اعتقاد و بینش شما را از دست بدهیم. پس قراردادی به شما پیشنهاد می کنیم که نشان دهد به باور شما ایمان داریم. قراردادی که تعهد ما را به بینش شما نشان دهد. می خواهیم قراردادی وجود داشته باشد آقای شنکلی. قراردادی امضا کنیم که شما را پنج سال بیشتر در باشگاه داشته باشیم.
بیل شنکلی دوباره گفت از شما ممنونم. ممنون آقای ویلیامز. بابت محبت و نگرانیهایتان متشکرم. همینطور بابت تعهد شما. قرارداد را امروز با خود به خانه میبرم و آن را بررسی می کنم. پس از آن با شما تماس میگیرم آقای ویلیامز. تام ویلیامز لبخند زد و گفت ممنونم. منتظر تماس شما خواهم بود آقای شنکلی. آیا صحبت دیگری این بین وجود دارد؟ کاری که امروز بخواهید برایتان انجام دهیم؟ بیل شنکلی گفت بله، هست. می خواهم که پیتر تامپسون را از پرستون بخرید. قیمت او سی و هفت هزار پوند است. تام ویلیامز به بیل شنکلی نگاه کرد و برگه قرارداد را برداشت. برگه را به بیل شنکلی داد و گفت بسیار خوب. قطعا موضوع را دنبال میکنیم آقای شنکلی. به دقت به موضوع رسیدگی می کنیم و جوابی برای شما خواهیم داشت. پس حالا من منتظر پاسخی از شما و شما منتظر پاسخی از سمت من خواهید بود.
پس از پاسخ مثبت به درخواست هیئت مدیره، بیل شنکلی در اتاقش نشسته بود. هوراس یتس هم آنجا بود و در سریعترین زمان صحبتهای شنکلی را مینوشت. بیل سریع حرف می زد. فکر میکنم به سمت مدرن شدن گام بر میداریم هوراس. فکر میکنم من هم وارد آن چرخه شدهام. چرخه مدرن شدن. زمانهای جدید آمده است و نمیشود آن را نادیده گرفت. یتس دست از نوشتن برداشت. سرش را بالا آورد و به بیل شنکلی نگاه کرد. روی پاهایش ایستاده بود، مانند همیشه راه میرفت و تند و محکم صحبت می کرد. به هر حال، مشکلی ندارم که همگان بدانند میخواهم در لیورپول بمانم. چون حالا لیورپول خانه دیگر من است. مشکلی ندارم که دیگران از این موضوع مطلع شوند. پس همین را بنویس هوراس. چون در اعماق قلبم، هرگز نخواستهام لیورپول را ترک کنم. چون غرق در جذابیتهای این باشگاه هستم. قلب من جذب جو آنفیلد شده است. چون مشابهی برای آن نیست هوراس. به خاطر اینکه ما بهترین هواداران را در سطح کشور داریم هوراس. بهترینِ آنها را در تمام کشور. در اعماق قلبم خود را یکی از آنها میدانم. چون احساسمان را تقسیم میکنیم. احساس و امیدهایی یکسان داریم. امید و رویای آنها هوراس، امید و رویاهای من هم هست.
هوراس یتس دست از نوشتن برداشت و سرش را بالا آورد. بیل حالا دوباره روی صندلی نشسته بود. ادامه داد آنفیلد خونگرمانهترین اتمسفری است که میشناسم هوراس. نمیشود که جوی صمیمانهتر از آن داشت. آقای ویلیامز و من با هم دست دادیم هوراس. هوراس گفت بله اما همه چیز همیشه صمیمانه نبوده است. همیشه همه چیز خوشحالکننده نبودهاست بیل. خودت به من گفتی، بارها این را گفتهای. بیل گفت حق با توست هوراس. نمیشود چشم روی لحظات دشوار بست. نمیتوانم وانمود کنم که همیشه اوضاع خوب بوده است. هوراس یتس دست از نوشتن برداشت و سرش را بالا آورد. منتظر جمله بعدی بود. منتظر آنکه بیل شنکلی دوباره صحبت را از سر گیرد. بیل گفت اما همه آن لحظات را حالا پشت سر گذاشتهایم. آنها در گذشته اتفاق افتادهاند هوراس. حالا میتوانیم به جلو برویم. میتوانیم با هم به عصری جدید برویم. چون لیورپول دارد قدمهایی در جهت درست برمیدارد. کارهای زیادی انجام شده هوراس. حالا یک جایگاه جدید در حال ساخت است، یک جایگاه مسقف هوراس. کارهای زیادی مانده، کارهای دشوار زیادی اما باور دارم که در دورهای فوق العاده از تاریخ باشگاه خواهیم بود هوراس. قانع شدهام که لیورپول یکی از بزرگترین باشگاه های زمان و تمام دوران خواهد بود. و تا زمانی که به رفیعترین جایگاه این سرزمین برسیم، کوتاه نخواهم آمد. تا آن زمان استراحت نخواهم کرد. تا زمانی که لیورپول قهرمان این کشور شود. پس برای قهرمانی خواهم جنگید. با تمام ماهیچههای بدنم برای آن مبارزه خواهم کرد. تا روزی که لیورپول قهرمان بلامنازع این کشور شود، خواهم جنگید. و این را به تو میگویم هوراس که آن روز چندان دور نخواهد بود.
در تابستان، پیش از شروع فصل 64-63 پیتر تامپسون با ماشینش به آنفیلد آمد. او صدها نفری را دید که حوالی درهای اصلی استادیوم جمع شدهبودند. تامپسون از پارکینگ خارج شد و به سمت در اصلی رفت. دید که بیل شنکلی در مقابل دروازه ایستاده است. به او رسید و گفت سلام آقای شنکلی. آیا منتظر شخص مهمی هستید؟ بیل گفت بله. تامپسون نگاهی به اطراف انداخت. دوربین های تلویزیونی و گزارشگران رادیویی را دید. پرسید منتظر چه کسی هستید آقای شنکلی؟ بیل شنکلی گفت منتظر تو هستیم! پیتر تامپسون گفت من؟ من که معروف نیستم آقای شنکلی. شنکلی گفت به زودی خواهی شد. چون به لیورپول پیوستهای. کاری میکنم که به بزرگترین بازیکن تاریخ تبدیل شوی. بزرگتر از استنلی متیوس، بزرگتر از تام فینی. چون همین حالا از آن دو سریعتر هستی و کاری میکنم که از این هم سریعتر بدوی پسر. آنقدر سریع که بتوانی کبوتر را با دستهایت بگیری. سریعترین در انگلستان خواهی بود پسر. پیتر تامپسون گفت نه، من نمیتوانم. بیل گفت بله تو، تو می توانی پسر.
پس از تمرین، پیش از تمرین بعدی، زیر سکوها، در بوتروم؛ بیل شنکلی با باب پیزلی، جو فگن، روبن بنت و آلبرت شلی در مورد بازیکنان صحبت میکردند. در مورد بازیکنان زیادی صحبت میکردند. از یک بازیکن تیم اصلی تا جوانی در تیم رزرو. بازیکنان با تجربه یا پسرکی تازهکار. چه کسی باید کنار گذاشته شود، چه کسی جایگزین شود. چه کسی آماده است و چه کسی افت کردهاست. در مورد الف ارواسمیت، فیل فرنز، آلان جونز، کریس لاولر، تامی اسمیت، بابی تامسون و گوردون والاس2 صحبت کردند. در مورد اینکه چه کسی در باشگاه بماند و چه کسی فروخته شود. تامی لیشمن را با ده هزار پوند به هیبرنیان فروختند. کوین لویس هم با هجده هزار پوند به هادرزفیلد واگذار شد. همیشه در بوتروم در مورد بازیکنان صحبت می کردند. هر بازیکن تیم اصلی و هر بازیکن تیم رزرو.
شنبه بیست و چهارم آگوست 1963، لیورپول در ایوودپارک نخستین بازی فصل را برگزار میکرد. عصر آن روز برابر بلکبرن؛ لاورنس، بیرن، موران، میلن، یتس، استیونسون، کلگن، هانت، سنت جان، ملیا و تامپسون در ترکیب بودند. شصت و پنجمین دقیقه از فصل جدید بود که موران گل زد. ده دقیقه بعد کلگن گل دیگری به ثمر رساند. لیورپول فصل را با برد دو بر یک خارج از خانه آغاز کرد. چهار روز بعد ناتینگهام فارست به آنفیلد آمد. چهل و نه هزار و هشتصد و بیست و نه هوادار هم آمده بودند. دقیقه پنجاه و چهارم بود که مککینالی گل به خودی زد اما نتیجه پایانی شکست دو بر یک لیورپول در خانه بود. شنبه سی و یکم آگوست بلکپول به آنفیلد آمد. چهل و دو هزار و هفتصد و شصت و هفت هوادار هم آمده بودند. لیورپول دقیقه شصت و هفتم صاحب یک پنالتی شد. رونی موران ضربه را زد اما تونی ویترز توپ را مهار کرد. هشتاد و سومین دقیقه بود که ملیا گل زد. لیورپول باز هم دو بر یک در خانه شکست خورد.
همان روز، نخستین جدول فصل منتشر شد. لیورپول تیم پانزدهم دسته اول بود. لستر سیتی در صدر جا گرفته بود. فردای آن روز لیورپول به سیتی گراندِ ناتینگهام فارست رفت. بازی صفر صفر تمام شد. چهار روز بعد لیورپول به استمفوردبریج رفت. دقیقه نهم سنت جان گل زد. دقیقه هفتاد و دوم هانت گل زد و در آخرین لحظات سنت جان بار دیگر گل زد. لیورپول سه بر یک پیروز شد. دو روز بعد آن ها به مولینکس رفتند تا با وولوز بازی کنند. دقیقه اول هانت گل زد. دقیقه پنجاه و پنج ملیا گل دوم را زد. دقیقه شصت و نهم هانت باز هم گل زد تا لیورپول دیدار خارج از خانه دیگری را نیز سه بر یک پیروز شود. پنج روز بعد وست هم به آنفیلد آمد. چهل و پنج هزار و چهارصد و نود و هفت هوادار نیز همینطور. دقیقه شصت و پنجم راجر هانت گل زد اما لیورپول دو بر یک شکست خورد. تا آن تاریخ لیورپول سه بازی در آنفیلد برگزار کرده و هر سه را دو بر یک باخته بود.
دو روز بعد، در رختکن خبری از تامی لاورنس نبود. او مصدوم بود. سنت جان هم غایب بود، او هم مصدوم شده بود. بیل شنکلی در را بست و به سراغ تک تک بازیکنان رفت. از فونرل تا بیرن، از بیرن تا موران، از موران تا میلن، از میلن تا یتس، از یتس تا فرنز، از فرنز تا استیونسون، از استیونسون تا کلگن، از کلگن تا هانت، از هانت ارواسمیت، از ارواسمیت تا ملیا و از ملیا تا تامپسون. کنار هر بازیکنی مینشست. دستش را روی شانه آنها می گذاشت و با هر کدام حرف میزد. مثلا میگفت میدانم که میخواهی خوب بازی کنی. میدانم که میخواهی بازیکن خوبی برای لیورپول باشی و باعث خوشحالی هواداران شوی. اما فشاری که این موضوع میآورد را هم میشناسم. میلی که دوست داری خوب کار کنی و فشاری که آن میل با خود دارد. میلی که مردم را شاد کنی، فشار آن را می دانم. وزنِ انتظارات را میدانم که بسیار سنگین است. آن فشار، بسیار زیاد است اما فراموش نکن که اگر احساس نمیکردم که میتوانی خوب بازی کنی، اگر احساس نمی کردم که میتوانی بار سنگین آن فشار را به دوش بکشی، آن وقت تو را نمیخریدم پسر. تو را انتخاب نمی کردم. تو را خریدم و انتخابت کردم چون میدانم که می توانی سنگینی فشار را تحمل کنی. میدانم که بهترین هستی. همان دقیقه اول الف ارواسمیت گل زد. اولین گلش برای لیورپول بود. دقیقه سی و سوم پیتر تامپسون گل زد. اولین گل او برای لیورپول بود. دقیقه پنجاه و هفتم کلگن گل زد. دقیقه شصت و هفتم هانت گل زد. دقیقه هفتاد و نهم گوردون میلن گل زد. دقیقه هشتاد و هفت باز هم هانت گلزنی کرد. لیورپول شش بر صفر وولورهمپتون را در خانه، در آنفیلد شکست داد.
پنج روز بعد لیورپول به برامال لین شفیلد رفت. کسی برای لیورپول گل نزد و شفیلد یونایتد سه بر صفر برنده شد.
شنبه بیست و هشتم سپتامبر اورتون به آنفیلد آمد. پنجاه و یک هزار و نهصد و هفتاد و سه هوادار هم آمده بودند. بلیتهای بازی از هفتهها پیش به پایان رسیده بود. ساعتها پیش از شروع بازی درهای ورزشگاه بسته شدهبود. پیش از سوت شروع، بیل شنکلی کریدور را به سمت رختکن طی می کرد. درهای رختکن را باز کرد و قدم به داخل گذاشت. در را بست و کلاهش را برداشت. کلاه را پشت در آویزان کرد. نگاهی به دور تا دور رختکن انداخت. از لاورنس تا بیرن، از بیرن تا فرنز، از فرنز تا میلن، از میلن تا یتس، از یتس تا استیونسون، از استیونسون تا کلگن، از کلگن تا هانت، از هانت تا سنت جان، از سنت جان تا ملیا و از ملیا تا تامپسون. بیل شنکلی لبخند زد و تکهای کاغذ از جیب در آورد. آن را به دیوار رختکن سنجاق کرد. گفت من هری را دیدهام، هری کتریکِ پیر را پسرها. در کریدور او را دیدم. عجب مرد بدبختی. امروز فقط بدبخت به نظر نمیآمد. خسته هم به نظر میرسید. خسته و ویران بود. همه بازیکنان تیم آن ها خسته بودند. می دانید چرا پسرها؟ دلیل خستگی آن ها را می دانید؟ بازیکنان در رختکن آنفیلد با لباسهای قرمز رنگ و کفش های آماده بازی، به بیل شنکلی نگاه میکردند. آن ها سرهای خود را تکان دادند. بیل دوباره لبخند زد و با انگشت کاغذ سنجاق شده به دیوار را نشان داد. گفت به خاطر این پسرها. به خاطر همین برگه کاغذ.
بازیکنان لیورپول در رختکن به کاغذی که به دیوار سنجاق شده بود نگاه میکردند. نقشه اروپا بود. نقشهای با خطی قرمز و پررنگ که لیورپول را به میلان3 وصل کرده بود. شنکلی انگشتش را به سمت نقشه گرفت و آن را در امتداد خط قرمز تکان داد، از لیورپول تا میلان. بعد انگشتش را به سمت نقطه اول کشید، از میلان تا لیورپول. پرسید می دانید که این مسیر چند مایل است؟ از لیورپول تا میلان پسرها. بازیکنان لیورپول باز هم به سمت کاغذ نگاه کردند و سرشان را تکان دادند. بیل شنکلی گفت خوب، من به شما می گویم. هشت هزار مایل است. آن ها از لیورپول به میلان رفتند و بعد هشت هزار مایل دیگر را طی کردند که از میلان به لیورپول باز گردند. هجده هزار مایل را طی کردهاند پسرها. آنها در یک هفته پیش تا این اندازه سفر کرده اند. به شما می گویم پسرها، وقتی که از لیگ قهرمانان حذف میشوید، آن فاصله بسیار بیشتر از شانزده هزار مایل به نظر میآید. انگار که صد هزار مایل سفر کردهباشید. یا حتی یک میلیون مایل. متوجهید پسرها؟ می دانید که وقتی برگشتند، هری چه کرد؟ بلافاصله پس از اینکه از میلان بازگشت. پس از اینکه شکست خورده، از اروپا حذف شدند. پس از اینکه شانزده هزار مایل را پرواز کردند. می دانید که هری چه میکند؟ دقیقا فردای بازگشت به شهر. یک روز پس از آن همه مسیر سپری شده.
بازیکنان در رختکن بار دیگر سر خود را به نشانه ندانستن تکان دادند. بیل گفت خوب من به شما میگویم. چون می دانم. چون آن ها را میدیدم. از خانهام، از پنجره خانهام آنها را زیر نظر داشتهام. میدیدم که هری چه میکند. باورتان نمیشود پسرها. روز بعد از بازگشت به خانه، یعنی وقتی که با شکست از اینتر از اروپا حذف شدند و شانزده هزار مایل پرواز کردند؛ هری کتریک برای آن ها تمرینهای کماندویی ترتیب داد. تمرینات کماندویی در بلفیلد. اما میدانم که چرا هری این کار را کرد. چون میدانست که شما چقدر آماده اید پسرها. میدانست که چقدر سخت تمرین کردهاید. پس نگران شدهاست. او سعی کرد که تیمش را برای این بازی آماده کند اما نتوانسته پسرها. او فکر میکند که موفق شده اما اشتباه میکند. کاری که او کرد حتی در روزی معمولی کمک نمیکند چه برسد به روزی که تازه از میلان برگشته باشید. همان روزی که از اینتر باختند و از اروپا حذف شدند. عجب روز بدی. آنها را از پنجره اتاقم میدیدم پسرها و به شما می گویم که آن ها بسیار خستهاند. آن ها از پا افتادهاند. نمیتوانستند سر پا بمانند و مانند حشرهها سقوط میکردند. چپ، راست به زمین میخوردند. دقیقا مانند حشرهها بودند پسرها. پس کار آنها تمام است. آن ها را همین حالا شکست خورده بدانید. پیش از اینکه داور سوت آغاز بازی را به صدا در بیاورد. پیش از آنکه اولین ضربه به توپ زده شود. پس باید کار را تمام کنید پسرها. باید آنها را خلاص کنید. به خاطر خدا هم شده دخلشان را بیاورید. دو دقیقه پیش از پایان نیمه کلگن گل زد. سه دقیقه بعد از شروع نیمه دوم کلگن باز هم گل زد. روی ورنون برای اورتون گل زد اما مهم نبود. لیورپول دو بر یک اورتون را شکست داد، در خانه، در آنفیلد.
بیل شنکلی با سر و صدا به رختکن آمد و با تک تک بازیکنان رقصید. شانههای آن ها را نوازش کرد و با تک تکشان دست داد. در مرکز رختکن ایستاد و خندید. گفت میدانید چه چیزی به دست آوردید پسرها؟ کاری که امروز کردید. نه تنها اورتون، که تیم قهرمان را شکست دادید. شما قهرمان فصل گذشته انگلستان را شکست دادید پسرها. پس دیگر چیزی برای ترس باقی نمیماند. در ادامه فصل نمیترسیم. چون قهرمان را شکست دادهایم. بهترین تیم کشور را. پس اگر بتوانید آنها را شکست دهید، میتوانید قهرمان انگلستان باشید. میتوانید هر تیمی را شکست دهید، هر تیمی. میدانید که میتوانید. چون امروز آن را به من نشان دادید. امروز فهمیدیم که میتوانیم قهرمان شویم. میتوانیم قهرمان انگلستان باشیم پسرها.
فص چهاردهم: پس از اشتیاق، پیش از اشتیاق
آخرین دوشنبه اکتبر 1963، بیل شنکلی در اتاق کارش نشسته بود. روزنامه را باز کرد و به جدول مسابقات دسته اول نگاه کرد. جدول در بیست و هشتم اکتبر می گفت که لیورپول سه بازی خانگی اخیر را با برد برابر استون ویلا، شفیلد ونزدی و وست بروم پشت سر گذاشته است. آن ها در اکتبر یک بازی خارج از خانه هم داشتند که توانستند اپسویچ را شکست دهند. تا انتهای اکتبر آن ها چهارده بازی برگزار کرده بودند و نوزده امتیاز داشتند. عصر آن روز، لیورپول تیم سوم انگلستان بود. آرسنال، اورتون، لیورپول، تاتنهام و منچستر همه نوزده امتیازی بودند. شفیلد یونایتد بیست و یک امتیازی و صدرنشین بود. شفیلد ششمین تیمی بود که در آن فصل به صدر جدول میرسید.
بیل در کشوی میزش را باز کرد و قیچی و چسب را بیرون آورد. با قیچی، جدول را از روزنامه برید. جدولی که روی آن تاریخ بیست و هشتم اکتبر 1963 خورده بود. آن را به دفترش چسباند، دفتر نامها و نوشتهها. سپس سررسیدش را برداشت. سررسیدی که در آن تاریخ مسابقات را درج کرده بود. بیست و هشت بازی مانده بود. بیست و هشت حریف مانده بودند. بیست و هشت مسابقهای که باید برنده میشدند. بیست و هشت فرصتی که قهرمان انگلستان باشند. بیل، سررسید را ورق زد تا به بازی بعدی برسد، به شنبه بعدی. لسترسیتی به آنفیلد می آمد. سررسید را بست و به تیغههای قیچی خیره شد.
در سکوت شب، بیل در آشپزخانه بود. نس و دخترها در طبقه بالا خوابیده بودند. دوباره به سه قاشق، چهار چنگال و چهار چاقو خیره بود. بعد چهار چنگال، سه قاشق و چهار چاقو شروع به حرکت کردند. شروع به چرخیدن کردند. نمیشد آن ها را متوقف کرد. سریعتر از آن که چشم بتواند دنبال کند، میچرخیدند و فرار می کردند. مکث نمیکردند. متوقف نمیشدند. تنها تکان میخوردند و می چرخیدند. در سکوت شب، بیل نشسته بر صندلی پشت میز آشپزخانه چشم هایش را بست و دوباره دید که آنها می چرخند، تکان می خورند و متوقف نمیشوند. چشمهایش را باز کرد و قاشق ها، چنگال ها و چاقو ها را به اطراف پرت کرد. بعد بلند شد و آشپزخانه را به قصد اتاق دیگر ترک کرد. به سراغ سررسیدش رفت، تقویمی که در آن تاریخ مسابقات پیش رو را می نوشت. سررسید را ورق زد. به دنبال تاریخ یک مسابقه خاص می گشت. ورق زد تا رسید به بیست و هشتم مارس 1964، روز عید پاک. به دیدار آن روز خیره بود، به روزی که قرار بود لیورپول خارج از خانه در فیلبرت استریت، با لسترسیتی روبرو شود. در سکوت شب، بیل چشم هایش را بست و یک قول به خود داد. عهدی به خود بست. اینکه لسترسیتی هرگز نباید مجددا لیورپول را شکست دهد، تحت هیچ شرایطی.
در کنار دیوار مرمت و رنگ شده ملوود، بیل در مقابل تمام بازیکنان لیورپول بود. روزنامه را بالا گرفت و به صفحه جدول مسابقات رفت. آخرین جدول نوامبر 1963 بود. بیل گفت ما بولتون را بردیم. یونایتد را در اولدترافورد بردیم. برنلی را از پیش رو برداشتیم و نگاه کنید که کجا ایستادهایم پسرها. ما بالای جدولیم. برای اولین بار از سال 1947! لیورپول صدرنشین لیگ انگلستان است. پس کارتان خوب بوده است پسرها. اما باید چیزی به شما بگویم. چیزی که نمیخواهید بشنوید. همه کارهایی که کردهاید، اهمیتی ندارد. صدرنشینی در نوامبر ارزشی ندارد. کسی به آن اهمیت نمیدهد. تنها چیزی که مهم است، این است که در آوریل4 صدرنشین باشید. در آخرین روز فصل صدرنشین باشید پسرها. همه تنها به آن روز اهمیت می دهند. پس ممکن است در نوامبر صدرنشین باشیم، اما مهم است که صدرنشین باقی بمانیم. در دسامبر، ژانویه، فوریه، مارس تا آوریل آنجا باقی بمانیم پسرها. باید این بالا بمانیم. همینطور باید چیز دیگری به شما بگویم. چیزی که نمیخواهید بشنوید. اینکه کار سختی خواهیم داشت. نیاز به تمرینات سخت داریم پسرها. یک چیز دیگر هم هست که باید بشنوید. ارزشش را دارد پسرها! به خاطر اینکه در پایان قهرمان می شویم. قهرمان انگلستان پسرها. اگر سخت در کنار هم کار کنید.
زیر باران، بازیکنان در زمین تمرین میدویدند. بیل هم با آن ها میدوید، میخندید و شوخی میکرد. بازیکنان صدای سوت را میشنیدند و در گروه های خود قرار میگرفتند. دستهای به سراغ وزنه میرفت، دسته ای طناب میزد، دستهای پرش ارتفاع میکرد، دستهای اسکات میزد، دستهای روی عضلههای شکم خود کار میکرد و دستهای دوی سرعت انجام میداد. بیل هم وزنه زد، طناب زد، سراغ اسکات رفت، روی عضلات شکم کار کرد و با قدرت دوید. میخندید و شوخی میکرد. بعد زیر بارش باران بار دیگر بازیکنان صدای سوت را شندیدند و این به معنی شروع تمرین با توپ بود. گروهی دریبل میزدند، گروهی ضربه سر تمرین می کردند، گروهی پاسهای هوایی میدادند، گروهی روی کنترل توپ کار میکردند و گروهی تکل میزد. زیر باران، بیل پاس داد، دریبل زد، هد زد، توپ بلند فرستاد، توپ را کنترل کرد، تکل زد و همچنان میخندید و شوخی میکرد. دوباره زیر باران صدای سوت را شندیدند. دو دیوار کاذب با فاصلهای معین در زمین قرار گرفته بود. بازیکنان باید توپ را بین دو دیوار با ده ضربه به آن حمل میکردند. به سمتی میرفتند و با ده ضربه به نقطه اول باز میگشتند. باید توپ را در کنترل خود نگه میداشتند، حرکت میکردند و میچرخیدند. زیر باران، بیل هم همین تمرین را انجام داد. بین دو دیوار رفت، با توپ به راه افتاد و به سمت دیوار مقابل پیش رفت، سعی کرد توپ از کنترلش خارج نشود و بتواند چرخش خوبی داشته باشد. تنها با ده ضربه به توپ. زیر باران میخندید و شوخیمی کرد.
دوباره بازیکنان صدای سوت را شنیدند. زیر باران به جعبه تعریق میرفتند. دو بازیکن به جعبه میرفتند و توپ را به سمت دیوار مقابل شوت میکردند. در برگشت هر بار بازیکن دیگر، در ریباند شوت میکرد. ابتدا در زمانهای یک دقیقهای و بعد دو دقیقهای. زمان تا سه دقیقه افزایش پیدا میکرد. توپی بعد از توپ دیگر. بیل میخندید و شوخی میکرد. زیر باران، بازیکنان صدای سوت را شنیدند. زیر باران در تیمهای سه نفره، پنج نفره، هفت نفره و یازده نفره فوتبال بازی کردند. بیل هم با آن ها بازی میکرد، در حالی که میخندید و شوخی میکرد. بعد زیر باران برای آخرین بار دور تا دور ملوود را دویدند. بیل هم با آن ها دوید، در حالی که میخندید و شوخی میکرد.
بعد زیر باران بازیکنان به اتوبوس بازگشتند. باب، جو، روبن و آلبرت هم سوار شدند. بیل هم سوار شد. میخندید و شوخی میکرد. زیر باران به سمت آنفیلد میرفتند. همه میخندیدند و شوخی میکردند. زیر باران و در حالی که میخندیدند و شوخی میکردند، از اتوبوس پیاده شدند و به آنفیلد رفتند. بیل هم به آنفیلد رفت. در رختکن، بازیکنان کفشها و لباسهای تمرین را در آوردند. بیل هم کفشها و لباسهای تمرین را در آورد. بیل میخندید و شوخی میکرد. بازیکنان به وان حمام رفتند و بیل هم همینطور. خود را شستند و لباس ها را عوض کردند. بازیکنان و بیل با هم خداحافظی کردند و به سمت درهای خروج رفتند، در حالی که هنوز میخندیدند و شوخی میکردند. سوار ماشین های خود شدند و به سمت خانه ها به راه افتادند. اما بیل به سمت ماشین و خانه نرفت. بیل دیگر نمیخندید و شوخی نمیکرد. بیل باید میدید، باید می شنید. همیشه در حال یادگیری بود. همیشه تلاش میکرد تا چیزی جدید یاد بگیرد.
روی میز آشپزخانه، بیل سعی داشت نهار یکشنبهاش را بخود و مکالمهای با خانواده داشته باشد. اما نمی توانست غذایش را بخورد و مکالمهای داشته باشد. روی صندلی پشت میز نشسته بود که دخترها غذایشان را تمام کردند. همانجا نشسته بود که نس غذایش را تمام کرد. دخترها و نس بلند شدند. دخترها شروع به جمع کردن بشقاب ها کردند. نس شیر آب را در سینک باز کرد. بیل هم بلند شد. دستش را روی شانه نس گذاشت و گفت رهایشان کن عشق من. ظرف ها با من. نس دستش را خشک کرد. دخترها بشقابها را در سینک گذاشتند. نس و دخترها لبخند می زدند. نس به اتاق دیگر رفت و شروع به حل جدول کرد. دخترها هم به اتاقشان رفتند و آهنگی گذاشتند.
بیل به پشت میز بازگشت و بشقابش را برداشت. به سمت شیر آب بازگشت و بشقاب را در سینک گذاشت. نمک و فلفل را برداشت و آن ها را سر جایشان در کابینت گذاشت. به سمت میز بازگشت و رومیزی را برداشت. بیل در پشتی را باز کرد و رومیزی را بیرون خانه تکان داد. بیل به سمت آشپزخانه بازگشت و در پشتی را بست. بعد رومیزی را به کناری گذاشت و رومیزی تازه ای روی میز قرار داد. به سمت سینک بازگشت و شیر آب را باز کرد. شاسی مایع ظرفشویی را زد و روی اسکاچ ریخت. تابه را شست. بشقاب ها را شست. چاقو و چنگال ها را شست و در آبچکان گذاشت. پلاگ سینک را برداشت تا آب پایین برود. دست هایش را با دستمال آشپزخانه خشک کرد. تابه و بشقاب ها و چنگال ها و چاقو ها را هم خشک کرد. سپس آن ها را در کابینت گذاشت. بشقابی پس از بشقاب، چنگال و چاقویی پس از دیگری. به سمت سینک برگشت. رومیزی استفاده شده را برداشت. آن را به دقت پاک کرد و روی آن کمی مایع ظرفشویی ریخت و بعد آب را به سمتش گرفت. رومیزی را روی آبچکان گذاشت. به سمت عقب برگشت.
نگاهی به آشپزخانه انداخت. خم شد و کابینت زیر ظرفشویی را باز کرد. سطلی و بعد هم اسکاچی برداشت. در کابینت را بست. سطل را در سینک گذاشت و آن را تا نیمه آب کرد. در فِر را باز کرد. نگاهی به داخل آن انداخت. کثیفی را می دید. بوی روغن به مشام میرسید. روی زمین آشپزخانه زانو زد. دکمه سردست را باز کرد. آستین ها را بالا زد و با اسکاچ به جان کوره اجاق افتاد. اسکاچ را در سطل پر از آب گذاشت. خوب که خیس شد، آن را بیشتر در دستش فشرد. دست به داخل اجاق برد، به داخل کثیفی ها، بین روغن ها. در داخل آشپزخانه، بیل شنکلی در مقابل فر نشسته بود و داخل آن را می سابید.
لیورپول به بلکبرن باخت. بیل روی زانوهایش در حال سابیدن بود. لیورپول به وست هم باخت. بیل داشت کوره را تمیز می کرد. لیورپول به اورتون باخت. با تمام قدرت در حال تمیز کردن بود. لیورپول دیگر صدرنشین5 نبود. حالا تیم چهارم لیگ انگلستان بودند. روی زانوهایش بود تا هر کثیفی دیگری را پیدا کند. تا دیگر بوی روغن نباشد. اما پس از تساوی با ویلا و برد برابر بیرمنگام، لیورپول بار دیگر به صدر رفت. همه چیز سریع اتفاق می افتاد، با یک شکست سه رده سقوط می کردند و با یک برد به صدر می رسیدند.
مرحله ششم یا یک چهارم نهایی جام حذفی از راه رسید. سوانزی به آنفیلد آمد. آن ها در دسته دوم بودند، در رده نوزدهم دسته دوم بودند. لیورپول تیم صدرنشین دسته اول بود. در جمع بهترین ها بود. مردم می گفتند که بی شک لیورپول، سوانزی را شکست می دهد. مردم می گفتند که بی تردید لیورپول به نیمه نهایی جام حذفی می رسد. می گفتند که این بار لیورپول به فینال می رسد. می گفتند که این بار قهرمان می شوند. می گفتند که تیم می تواند لیگ را هم همزمان برنده شوند. می گفتند که تیم می تواند هر دو جام را در یک فصل به دست بیاورد. می گفتند که لیورپول دوگانه را به دست می آورد، دبل می کند!
زیر سکوها، بیل در اتاقش بود اما پشت میز و روی صندلی ننشسته بود. راه می رفت و راه می رفت. چهار گوشه اتاق را می گشت. دست هایش روی گوش هایش بود.
در رختکن تیم میزبان، بیل به تک تک بازیکنان نگاه می کرد. بعد انگشت هایش را به سمت گوش هایش گرفت و گفت می شنوید پسرها؟ عجب صدایی. صدای آنفیلد است و شما به آن صدا عادت کرده اید. چون صدای ماست. چون صدای لیورپول است، صدای هواداران ماست. در سمت دیگر کریدور، بازیکنان سوانزی هرگز چنین صدایی نشنیده اند. و آن ها ترسیده اند پسرها. آن ها رنگ پریده و لرزان خواهند بود وقتی گام از کریدور بیرون می گذارند و به سمت زمین می روند. می توانید ترس را در آن ها ببینید. چقدر کم آورده اند. اما قرار نیست به آن ها رحم کنیم پسرها. احساسی به اسم ترحم نداریم. چون هنوز ضربه ای به توپ نخورده است. هنوز بازی را نبرده ایم. نه تا زمانی که کار تمام شود و داور سوت بزند. نه تا وقتی که سوانزی را شکست داده باشیم. تنها آن زمان می توانیم برای آن ها احساس ترحم داشته باشیم. وقتی که از سد آن ها عبور کرده باشیم.
بیل استارت ماشین را زد. شب بود و بیل از پنجره خودرو به خانه نگاه می کرد. احتمالا نس و دخترها خوابیده بودند. خانه گرمشان، ساکت بود. بیل سفت فرمان ماشین را در دست گفته بود و به تصویر گنگی که از آینه ماشین می دید خیره بود. لیورپول آن روز تحقیر شد، زخمی که هرگز جای آن التیام نیافت. بیل می دانست که فشاری متفاوت روی سوانزی بود. فشار روی بازیکنان که می خواستند توسط باشگاه های دیگر دیده و به خدمت گرفته شوند11. اما آن فشار به سقوط آن ها نینجامید. آن ها کم نیاوردند. دقیقه سی و هفتم سوانزی گل زد. دو دقیقه بعد آن ها گل دیگری به ثمر رساندند. برای زندگی کردن با پنجاه شیلینگ در هفته می جنگیدند.
لیورپول داشت تحقیر می شد و این تنها باعث شد که عصبانی تر بازی کنند. فشاری که روی شانه های بازیکنان حریف بود، فشار برای خرید مایحتاج خانوادهشان بود. بارها و بارها لیورپول حمله کرد. اما نوئل دویر دروازه بان سوانزی بارها و بارها مانع گلزنی تیم میزبان شد. فشار کافی نبود. یک ساعت از بازی گذشته بود که پیتر تامپسون گل زد. فشار بیشتر و بیشتر شد. دقیقه هشتادم بود که داور سوت زد. پنالتی برای لیورپول. رونی موران پشت ضربه ایستاد. به عقب آمد، فاصله گرفت، دوید و شوت کرد اما ضربه ارتفاع زیادی داشت و به بیرون رفت. موران پنالتی را از دست داد. لیورپول باز هم حمله کرد. از پا نیفتادند، خسته نشدند. در پنج دقیقه پایانی، دویر توپ های بسیاری را مهار کرد. تلاش آن ها ثمر داد. زمان به پایان رسید. سوانزی دو بر یک لیورپول را در دور ششم جام حذفی شکست داد. دیگر صحبتی از نیمه نهایی نبود. دیگر صحبتی از فینال نبود. دیگر صحبتی از دوگانه نبود. دیگر هیچ صحبتی نبود. در ماشینِ بیل شنکلی، تنها سکوت بود. هیچ صدایی به گوش نمی رسید. دستش را در جیب کت گذاشت و سررسید را بیرون آورد. تقویمی که در آن تاریخ ها و زمان بازی های درج شده بود. ورق زد، چند صفحه به جلو چند صفحه به عقب. حساب و کتاب می کرد. دو ماه دیگر از فصل مانده بود. سیزده بازی دیگر. دست از ورق زدن برداشت. به یک صفحه خیره بود. به روز عید پاک. بیل ساکت در ماشین، در تاریکی نشسته بود. دستش را محکم تر روی فرمان ماشین فشار داد. چشم هایش را بست و برای روز موعود دعا کرد.
فصل پانزدهم: تمام قدرت از آنِ کاپ
چهارشنبه چهارم مارس 1964 لیورپول به هیلزبرو رفت تا با شفیلد ونزدی روبرو شود. نتیجه بین دو نیمه، دو بر صفر به سود شفیلد بود. بیست دقیقه به پایان مانده بود و نتیجه همان بود. اگر ونزدی برنده می شد، به رده دوم می رفت و آنگاه لیورپول به تیم ششم جدول بدل می شد؛ تیم ششمی که از جام حذفی هم کنار رفته بود. اما دقیقه هفتادم ایان سنت جان گل زد. صدای عجزِ روی سکوها به غرش بدل شد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. پس از آن، صدای دیگری بود که آغاز شد: گام بردار، با امید در قلبت گام بردار. صدای هواداران لیورپول بود که شعار هرگز تنها گام بر نخواهید داشت را می خواندند. صدا بلند تر می شد و در سراسر هیلزبرو به گوش می رسید. صدایی که بازیکنان لیورپول را تنها نمی گذاشت. دقایق آخر بود، نتیجه هنوز دو بر یک بود و لیورپول به تیم ششم جدول بدل شده بود. ویلی استیونسون قدرت لازم را از سکوها گرفت و با سر به توپ ضربه زد. توپ وارد دروازه شد. توپی که با قدرت مردم وارد دروازه شد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. در پایان آن روز، لیورپول به رتبه ششم نرفت. لیورپول تیم دوم باقی ماند. چهل امتیاز داشتند اما تاتنهام با چهل و چهار امتیاز صدرنشین بود. اسپرز دو بیشتر انجام داده بود و از سویی هنوز دو بازی خود با لیورپول را برگزار نکرده بود، در آنفیلد و در وایت هارت لین.
شنبه هفتم مارس 1964 اپسویچ به آنفیلد آمد. سی و پنج هزار و پانصد و هفتاد و پنج هوادار هم همینطور. دقیقه چهل و یکم، سنت جان گل زد. دقیقه چهل و هشتم هانت گل زد. الف ارواسمیت دقیقه هفتادم گل زد. پیتر تامپسون گل زد و دو دقیقه بعد هانت در هشتاد و سومین دقیقه گل زد. ارواسمیت آخرین گل بازی را زد تا لیورپول شش بر صفر در خانه برنده شود. چهارمین بار در آن فصل بود که لیورپول شش گل در آنفیلد به ثمر می رساند. عصر آن روز تاتنهام چهار بر دو به اورتون باخت اما هنوز صدرنشین بود. اختلاف با لیورپول به دو امتیاز کاهش یافته بود. بلکبرن هم چهل و دو امتیازی بود، اورتون هم همینطور. اما لیورپول هنوز بازی های کمتری انجام داده بود. بازی های بیشتری از لیورپول به تعویق افتاده بود.
شنبه چهارده مارس 1964 لیورپول به کراون کاتیج رفت. زیر باران و در گل و لای، لیورپول یک بر صفر بازنده شد. یک ناکامی بزرگ بود. همان روز اورتون شش بر یک ناتینگهام را برد. حالا تاتنهام و اورتون چهل و چهار امتیازی بودند. آن ها تیم های اول و دوم انگلستان بودند و لیورپول به رده چهارم سقوط کرد. اتفاق بدی رخ داده بود.
شش روز بعد در روز گرندنشنال6، بولتون به آنفیلد آمد. سی و هشت هزار و پانصد و هشتاد و سه هوادار هم آمده بودند. دقیقه بیست و هشتم الف ارواسمیت گل زد. دقیقه چهل و سوم سنت جان گل زد. لیورپول دو بر صفر بولتون را شکست داد و چهل و چهار امتیازی شد. لیورپول به دلیل تفاضل گل بهتر، به صدر جدول بازگشت. فردای آن روز، اورتون توانست بلکبرن را شکست دهد و صدر را پس بگیرد.
در جمعه مقدس7 سال 1964، لیورپول به لندن رفت تا در وایت هارت لین با تاتنهام روبرو شود. درهای استادیوم یک ساعت پیش از شروع بازی بسته شده بود. پنجاه و شش هزار و نهصد و پنجاه و دو هوادار آمده بودند. هنوز نیم ساعت از بازی نگذشته بود که لیورپول سد دفاع تاتنهام را شکست. پاسی سریع و بلند برای ارواسمیت ارسال شد و او توپ را به هانت داد که مدافع حریف ران هنری را به اشتباه انداخت. هانت به سرعت توپ را درون دروازه جا داد. در ادامه همان روز، کمی بعد از اینکه یک ساعت از بازی گذشت، بیرن توپ سریعی برای ارواسمیت فرستاد. اوبه سرعت توپ را به تامپسون داد. پاس کوتاهی برای سنت جان فرستاده شد و او توپ را برای هانت سانتر کرد. ضربه سر سریع هانت وارد دروازه شد. سه دقیقه بعد کلگن در میانه های زمین به سرعت صاحب توپ شد. توپ را فرستاد که هانت خود را به سرعت به آن رساند و گل دیگری به ثمر رساند. راجر هانت هت تریک کرد و لیورپول خارج از خانه موفق به شکست سه بر یک تاتنهام شد.
عصر جمعه، در اتاق غذاخوری هتل بودند. بیل شنکلی، باب پیزلی، جو فگن و روبن بنت دور میز خود نشسته بودند. بازیکنان به اتاق ها بازگشسته بودند تا بخوابند. فردا لیورپول به فیلبرت استریت می رفت تا با لسترسیتی روبرو شود. سالن خالی شده بود و سکوت همه جا را فرا گرفته بود. گارسون ها مشغول تمیز کردن میزها بودند. بشقاب ها، قاشق ها، چاقو ها و چنگال ها را می بردند. صبر کنید! این را بیل شنکلی با فریاد گفت. ادامه داد لطفا چاقو ها و چنگال ها را باقی بگذارید. و قاشق ها را. آن ها همین کار را کردند. بیل شنکلی بلند شد و به سمت دیگر میز رفت. سه قاشق کثیف برداشت، چهار چنگال کثیف و چهار چاقوی کثیف. آن ها را روی رومیزی، همان طور که می خواست چید. به قاشق ها، چنگال ها و چاقوها خیره بود. این تیم آن هاست، تیم لسترسیتی. آن ها دیگر آن تیم سابق نیستند. مصدومانی دارند اما سیستم همان سیستم است. بنکس، نورمن، اپلتون در عقب، مک لینتوک، کینگ، کراس، هاجسون، سوئینی، رابرت، گیبسون و استرینگفلو. این تیم فردای لستر است. نظر شما چیست؟ باب پیزلی، جو فگن و روبن بنت به قاشق ها، چنگال ها و چاقو ها خیره بودند. آن ها سرشان را به نشانه تصدیق تکان دادند.
بیل گفت درست است و بعد به سمت میز کناری رفت. آن میز برای صبحانه آماده شده بود. سه قاشق تمیز، سه چنگال تمیز و پنج چاقوی تمیز برداشت. به میز خودشان بازگشت و قاشق، چنگال و چاقوی تمیز را آنطور که مد نظرش بود چید. بعد گفت و این ما خواهیم بود. ما هم مصدومانی داریم. هنوز ران بزرگ بیرون است. اما این سیستم فردای ماست. لاورنس، بیرن، موران، میلن، لاولر جوان، استیونسون، کلگن، هانت، سنت جان، ارواسمیت و پیتر تامپسون. این سیستم ماست، درست است؟ باب پیزلی، جو فگن و روبن بنت به قاشق ها، چنگال ها و چاقو ها خیره بودند. آن ها سرشان را به نشانه تصدیق تکان دادند. بیل شنکلی به آن پنج چاقو اشاره کرد. کلگن، هانت، سنت جان، ارواسمیت و تامپسون. این ها پنج چاقوی ما هستند. بیل یکی از چاقوی های تمیز را برداشت و آن را به باب پیزلی، جو فگن و روبن بنت نشان داد. گفت این شبیه چاقو است، اما چاقو نیست. چنگال است! چنگالی به اسم ایان سنت جان. شماره 9 می پوشد و در لیست مهاجم خوانده خواهد شد، چاقو خوانده خواهد شد اما ایان سنت جان چنگال خواهد بود. یک چنگال مخفی چون به عقب تر می آید. ایان سنت جان چنگال مخفی و کلیدی ما خواهد بود. او کلیدی می شود که قفل لسترسیتی را باز کنیم. باب پیزلی، جو فگن و روبن بنت به چاقویی که در دست شنکلی بود خیره بودند. چاقویی که به سمت آن ها گرفته شده بود. آن ها سری به نشانه تصدیق تکان دادند و لبخند زدند. لبخند زدند و بعد با هم خندیدند.
شنبه، روز عید پاک سال 1964 لیورپول به فیلبرت استریت رفت. در باران و گل و لای، سنت جان سریع بود. او قدرت بدنی لازم را داشت. او کیفیت های لازم برای بازی در این زمین را داشت. او از اسکاتلند آمده بود. توپ را با سینه مهار می کرد و با ران پیش می برد، توپ را با ران مهار می کرد و با پاشنه به پیش می برد. در باران و گل و لای، توپ زیر پاهای سنت جان به مانند پنبه از سمتی به سمت دیگر می رفت. لحظه ای دکتر جکیل8 بود و لحظه ای بعد آقای هاید. در گل و باران، ایان سنت جان دفاع تا حمله را به هم وصل می کرد؛ در میانه زمین و در قلب بازی بود. در دقیقه هفدهم او توپ را به چپ، به جایی که تامپسون بود پاس داد. او از چهار نفر گذشت و توپ را برای هانت سانتر کرد. هانت از جایی نزدیک به نقطه پنالتی شوت زد. توپ به نورمن برخورد کرد و بنکس با توجه به باران و گل و لای موفق به جمع توپ نشد و گل! دقیقه هشتاد و پنجم سنت جان به ارواسمیت پاس داد. یک پاس بی نقص. ارواسمیت گل زد. در باران و گل و لای، سنت جان قفل لسترسیتی را گشود. لیورپول دو بر صفر در باران و گل و لای، لسترسیتی را شکست داد. سرانجام، بالاخره!
فردای آن روز، در دفتر باشگاه، در سمتی تخت کمپ به چشم می خورد. کیسه هایی حاوی نامه ها روی زمین بودند. پشته ای از کیسه ها که تا میز کار ادامه داشت. جیمی مک اینس، صدای قدم هایی را از کریدور شنید. قدم هایی سریع، قدم هایی سنگین. سرش را از نامه ها بالا آورد و بیل شنکلی را در چارچوب در دید. بیل لبخند می زد. گفت عیدت مبارک جیمی. جیمی چشمکی زد و گفت ممنون بیل. دو نتیجه عالی، کارتان خوب بود. تبریک می گویم بیل. شنکلی گفت آرزو داشتم که می توانستی آنجا باشی جیمی. در تاتنهام و لستر. بچه ها بی نظیر بودند. هر کدام از آن ها. نمی شد چیز بیشتری از آن ها بخواهم. نه حتی از یکی از آن ها. همه فوق العاده بودند جیمی. بی نظیر بودند.
جیمی دوباره لبخند زد و گفت همین را شنیده ام بیل. مردم همین را به من گفته اند و این نشانه خوبی برای فردا است. بیل گفت همینطور است. فردا روز خوب دیگری است. آن را احساس می کنم. نگران نیستم جیمی. برای فردا هیجان زده ام. استادیومی کاملا پر خواهیم داشت. شنبه نیز برای بازی با یونایتد همینطور؛ دو بازی با سکوهایی کاملا پر.
جیمی نگاهی به نامه های روی میزش انداخت. پشته نامه هایی که پست آورده بود. کیسه کیسه نامه های مردم. جیمی گفت حق با توست بیل. هزاران نفر را فردا خواهیم دید. از پلیس درخواست نیروهای بیشتری برای حفظ امنیت مسابقه کرده ام. تعداد زیادی پلیس نیاز خواهد بود بیل. تعداد زیادی از مردم برای خرید بلیت می آیند. باور نکرردنی است. صادقانه بگویم این همه درخواست بلیت بیش از توان من است بیل. بیل گفت همیشه باید همینطور باشد. همیشه می خواستم که وضعیت همینطور باشد جیمی. همیشه رویای همین روزها را داشته ام. لیاقت آن را داریم. لیورپول شایسته همین است. پس همیشه وضعیت همینطور باید باشد و همینطور خواهد بود جیمی، همیشه.
نمونه یکی از نامه هایی که شنکلی به آن ها جواب داد. پسر و دختری رابطه داشتند. دختر، ازدواج می خواست اما پسر می گفت باید از بیل شنکلی اجازه بگیریم. دختر نامه می فرستد و جواب می گیرد و ازدواج می کنند!
جیمی به یکی از کیسه ها اشاره کرد که در کنار در قرار داشت. گفت کیسه ای که آنجاست، برای تو است بیل. نامه هایی که برای تو رسیده اند. شنکلی گفت باورنکردنی است. فوق العاده است. به آن ها پاسخ می دهم. قول می دهم جیمی. به تک تک آن ها جواب می دهم. جیمی لبخند زد و گفت می دانم که این کار را انجام می دهی. بیل پرسید سایر کیسه ها چیست؟ نامه ها برای چه کسانی است؟ برای بازیکن هاست؟ جیمی گفت نه، آن ها برای من هستند. بیل خندید و گفت می بینی؟ تو هنوز محبوب ترین مرد در آنفیلد هستی جیمی. شکی در این موضوع نیست. جیمی سرش را تکان داد و گفت نه، نیستم. آرزو داشتم که باشم اما نیستم. من نامحبوب ترین فرد در آنفیلد هستم. بیل گفت بی معنی است جیمی. می دانم که همیشه سعی تو خوشحال کردن مردم بوده است. می دانم که همین کار را کرده ای. جیمی سرش را تکان داد، لبخند زد و گفت سعی کرده ام بیل. واقعا سعی می کنم. بیل گفت همین را می خواهم جیمی. از همه می خواهم که تا جایی که می توانند مردم را خوشحال کنند. جیمی باز هم لبخند زد و دوباره به نامه ها خیره شد. جیمی مک اینس دوباره صدای قدم هایی از کریدور شنید. قدم هایی سریع، قدم هایی سنگین.
پس از نهار روز عید پاک، ران یتس در خانه نشسته بود که صدای زنگ تلفن را شنید. بلند شد و به آن سمت رفت. تلفن را برداشت و گفت سلام. آن سمت خط بیل شنکلی گفت سلام ران، منم. خرگوش عید پاکم9. چطوری پسر؟ ران گفت بله رئیس. ممنونم. احساس خوبی دارم. بیل گفت عجب خبر خوبی. خیلی خوب است اما امیدوارم تخم مرغ زیادی در عید پاک نخوری. ران گفت نه رئیس. هرگز این کار را نمی کنم. بیل گفت خوب است ران. پس برای بازی فردا آماده ای؟ ران گفت بله رئیس. آماده ام. سخت منتظر بازی فردا هستم. بیل گفت عجب جمله گوش نوازی. خوشحالم که این را می شنوم. چون نگران بودم که آماده نباشی. چون اگه آماده نبودی ممکن بود دیگر به ترکیب باز نگردی ران. طوری که ما بازی می کنیم ران، نگران بودم که دیگر نتوانی به ترکیب بازگردی پسر. اگر هنوز آماده نیستی... ران گفت اما آماده ام رئیس. کاملا آماده بازی شده ام. می خواهم بازی کنم. بیل گفت خوب تو، من را می شناسی ران. قولی نمی دهم که نتوانم آن را انجام دهم. اما اگر فردا صبح بسیار زود به آنفیلد بیایی، وضعیتت را بررسی می کنیم. که ببینیم می توانی بازی کنی یا نه. ران گفت ممنون رئیس. بیل گفت پس ذهن خود را از شکلات ها و تخم مرغ های عید پاک دور نگه دار. چون آن ها سمی هستند پسر. برای مردی مانند تو، شکلات و تخم مرغ سم است ران.
دوشنبه، تاتنهام به آنفیلد آمد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. پنجاه و دو هزار و نهصد و چهار هوادار هم آمده بودند. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. ده هزار هوادار بیرون درهای بسته استادیوم باقی مانده بودند. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. در کاپ، مردم موج بر می داشتند و تکان می خوردند. لیـ ور پول، لیـ ور پول، لیـ ور پول. هانت دقیقه سی و ششم پاسی را از رونی موران گرفت و گل زد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. دو دقیقه بعد جری بیرن توپ را به الف ارواسمیت داد. توپی که در ادامه به سنت جان رسید و او با ضربه ای زمینی توپ را وارد دروازه کرد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. دقایقی بعد، لری براون زیر توپ زد که یتس توپ را با هد برگرداند اما توپ برگشتی با ضربه والی آلان مولری وارد دروازه شد. دقیقه پنجاه و سوم، ایان کلگن از سد ران هنری گذشت و تامپسون را در مرکز صاحب توپ کرد. تامپسون شوت کرد و ضربه برگشتی را ارواسمیت به سمت دروازه شلیک کرد. توپ وارد دروازه شد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. لیورپول سه بر یک تاتنهام را در آنفیلد شکست داد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول پنجاه امتیازی شد. اورتون چهل و نه امتیاز و یونایتد چهل و هفت امتیاز داشتند. عصر آن روز لی-ور-پول باز هم صدرنشین بود. شش بازی تا پایان مانده بود.
شنبه چهارم آوریل 1964 منچستریونایتد به آنفیلد آمد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. پنجاه و دو هزار و پانصد و پنجاه و نه هوادار هم آمده بودند. آن ها در استادیومی با درهای بسته نشسته بودند و باز هم ده هزاران نفر پشت درها باقی مانده بودند. در کاپ جمعیت فشار می آوردند و موج بر می داشتند. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. دوباره خورشید مشغول تابیدن و گرم کردن زمین بود. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. آن ها که در استادیوم بودند، از دقیقه اول فریاد می زدند: لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. و لیورپول حمله می کرد. دقیقه پنجم یک کرنر برای لی-ور-پول. پیتر تامپسون آن را فرستاد و ران یتس توپ را با سر به سمت دروازه فرستاد. هری گرگ توپ را برگشت داد و یان کلگن ضربه برگشتی را وارد دروازه کرد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. آفتاب می تابید و لیورپول حمله می کرد. هواداران شعار می دادند: لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. گرگ توپ را مهار می کرد، از سنت جان، از هانت، از ارواسمیت. این اتفاق بارها رخ داد. لی-ور-پول. کوتاه نمی آمدند. زیر تابش آفتاب، به دقیقه سی و نهم رسیدند. گرگ گیر افتاده بود. کلگن شوت زد، دنیس لاو توپ را از روی خط برگشت داد. توپ به کلگن رسید. اما کلگن شوت نزد. آن را برای ارواسمیت فرستاد و مهاجم جوان، توپ را با سر وارد دروازه کرد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. زیر تابش قدرتمند آفتاب، آن ها حمله می کردند. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. در نیمه دوم سنت جان توپ را به تیرک کوبید. همینطور گرگ ناباورانه ضربه هانت را از فاصله نزدیک مهار کرد. دقیقه پنجاه و دوم بود که میلن توپ را به سنت جان پاس داد. لی-ور-پول. سنت جان توپ را به هانت سپرد. لی-ور-پول. هانت توپ را به ارواسمیت داد. لی-ور-پول. و ارواسمیت بار دیگر دروازه را باز کرد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. لیورپول سه بر صفر منچستریونایتد را در آنفیلد شکست داد. سوت پایان که به صدا در آمد، مت بازبی به سمت بیل شنکلی آمد. دست بیل را در دست هایش فشرد و نگاهی به کاپ انداخت. به اسپین کاپ. هنوز تکان می خوردند و موج بر می داشتند و می خواندند: لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. مت بازبی گفت تو از آن ها هم بدتری بیل. آنقدر که اشتیاق و هیجان داری. بیل گفت این را نگو، خواهش می کنم اینطور نگو مت. من هم کسی مانند آن ها هستم. بازبی لبخند زد و دست هایش را روی گوش هایش گذاشت. گفت حق با توست بیل. اما صدایشان را می شنوی؟ تو به آن ها اعتبار دادی و حالا جزئی از آن ها هستی. تو هم یکی مثل تک تک آن ها هستی بیل.
شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی! بیل شنکلی لبخند زد و سرش را به سمت کاپ چرخاند. کاپ، اسم او را صدا می زد. بیل شنکلی دست هایش را بالا برد و به آن ها ادای احترام کرد. شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی! مت بازبی باز هم لبخند زد. گفت آن ها تو را در قلب خود دارند بیل. در قلب های سنگین خود. شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی! بیل گفت درست است. دارند و من هم آن ها را در قلب خودم دارم. شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی! بازبی گفت اما آن ها هرگز نمی گذارند که بروی بیل. این را می دانی؟ هرگز نمی گذارند که اینجا را ترک کنی. امیدوارم که این را بدانی. شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی! بیل گفت این را می دانم مت. اما هرگز آن ها را ترک نخواهم کرد. هرگز از اینجا نمی روم. چون نمی توانم آن ها را ترک کنم. هرگز نمی توانم. شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی، شنکلی!
سه شنبه چهاردهم آوریل 1964 لیورپول به ترف مور برنلی رفت. آن روز اسپین کاپ هم به ترف مور آمده بود. هزاران نفر از آن ها. بیست هزار نفر از آن ها. کاروانی سرخ در حرکت بود. با اتوبوس ها، با قطارها. یک خط قرمز از ماشین ها، همینطور آن هایی که پیاده10 می رفتند. یک لشکر قرمز رنگ. شعار پیروزی می دادند. دقیقه دوازدهم ارواسمیت گل زد. دقیقه پنجاه و دوم ایان سنت جان گل زد. دقیقه پنجاه و نهم باز هم ارواسمیت گل زد. لیورپول سه بر یک برنلی را خارج از خانه شکست داد. آن شب، لیورپول در صدر جدول بود. پنجاه و چهار امتیاز داشتند و تنها به یک امتیاز از چهار بازی آینده نیاز داشتند. یک امتیاز دیگر تا قهرمانی.
شنبه هجدهم آوریل 1964 آرسنال به آنفیلد آمد. دوباره آفتاب بود. آفتابی دوست داشتنی در آخرین روزهای زمستان. پنجاه و هشت هزار و ششصد و بیست و سه هوادار هم آمده بودند. بیست هزار نفر پشت درهای استادیوم باقی مانده بودند و درها بسته شده بود. بادکنک های قرمز رنگ به هوا فرستاده شدند. بادکنک ها خارج از زمین مسابقه بین مردم فرود آمدند. جمعیت کاپ، شعار می داد. در آفتاب دوست داشتنی زمستانی، آن ها سرود می خواندند. در جایگاه های ایستاده آنفیلد، مردم موج بر می داشتند و در نوسان بودند. می خواندند و موج بر می داشتند. با هم می خواندند و با هم تکان می خوردند. می خواندند و منتظر بودند. منتظر بودند و دعا می کردند. برای لیورپول می خواندند، برای لیورپول دعا می کردند. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول.
پیش از سوت شروع بازی، در رختکن تیم میزبان، روی نیمکت ها، بازیکنان با لباس ها و استوک های خود نشسته بودند. تامی لاورنس، جری بیرن، رونی موران، گوردون میلن، ران یتس، ویلی استیونسون، یان کلگن، راجر هانت، ایان سنت جان، الف ارواسمیت و پیتر تامپسون آنجا نشسته بودند و به بیل شنکلی نگاه می کردند. بیل در مرکز رختکن ایستاده بود و انگشتش را به سمت آسمان گرفته بود. به بالاترین نقطه ای که می توانست. گفت در آستانه قله کوه ایستاده ایم پسرها. اما آنجا تنها نایستادهاید. شما امروز آنجا با ده ها هزار هوادار در آنفیلد ایستاده اید. و ده ها هزار هواداری که پشت درها مانده اند. در کنار آن ها ایستاده اید پسرها. همه در کنار هم، در قالب یک نفر ایستاده ایم. پس بروید و به بالاترین نقطه برسید پسرها. بروید و به آن مردم، چیزی که استحقاق آن را دارند بدهید. چیزی که می خواهند را بدهید. بروید و این مردم را خوشحال کنید.
هفت دقیقه از بازی زیر تابش آفتاب گذشته بود که سنت جان گل زد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. اما آرسنال تسلیم نمی شد. بازیکنان لیورپول مضطرب بودند و بازیکنان آرسنال این را احساس می کردند. بازیکنان لیورپول مرتکب اشتباهی شدند که آرسنالی ها سعی می کردند از آن ها استفاده کنند. جو بیکر توپ را با فاصله کمی از دست داد. جری بیرن توپ را از روی خط برگرداند. کمی بعد آرسنال صاحب یک ضربه پنالتی شد. جرج ایستام پشت ضربه ایستاد. لاورنس پرید و توپ را مشت کرد. تامی لاورنس یک پنالتی حساس را گرفته بود. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. دیگر اضطرابی در کار نبود، اشتباه دیگری اتفاق نیفتاد. تک تک آن ها در ادامه بازی درخشیدند. مانند تکه های الماس می درخشیدند. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. آرسنال را تکه تکه کردند. دقیقه سی و هشتم پیتر تامپسون دفاع حریف را به هم ریخت و پاس خوبی به نزدیکی های تیر دروازه فرستاد. سنت جان توپ را با سر برای ارواسمیت مهیا کرد. توپ با ضربه مهاجم جوان وارد دروازه شد. پل لندن داشت فرو می ریخت. دقیقه پنجاه و دوم، تامپسون، جیمی مگیل را از پیش رو برداشت و شوت زد. توپ وارد دروازه شد. سقوط می کردند. پنج دقیقه بعد، تامپسون همان کار را در جناح راست تکرار کرد. پل لندن سقوط کرده بود. دقیقه شصتم زیر تابش دوست داشتنی آفتاب زمستان، میلن توپ را به تامپسون داد. او توپ را هانت سپرد. شوت هانت رعد آسا بود و وارد دروازه شد. لندنی ها بیچاره! آن صدا می آمد: لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. لیورپول پنج بر صفر آرسنال را شکست داد. لیورپول قهرمان انگلستان شد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. تورا دوست داریم، بله، بله، بله! لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول...
تکه ای از مستند BBC در مورد جایگاه کاپ. مربوط به همان ساعات، مربوط به بازی آرسنال و جشن قهرمانی
قهرمان های جدید انگلستان دور تا دور آنفیلد دور افتخار زدند. ران یتس جام قهرمانی را دور تا دور استادیوم چرخاند. البته آن جام، جام اصلی نبود. اتحادیه نپذیرفته بود که اورتون جام اصلی را از استنلی پارک عبور دهد و پیش از موعد به آنفیلد بیاورد. اما زیر تابش آفتاب مهربان زمستانی، کسی اهمیتی نمی داد. ران یتس جامی دست ساز را چرخاند و به همگان نشان داد. دور تا دور آنفیلد. کاپ، اسپین کاپ شعار می داد. همه می خواندند: ما قهرمان شدیم، ما قهرمان شدیم. ای آی آدیو، ما قهرمان شدیم.
پاورقی ها:
- یک جایگاه قدیمی در آنفیلد که در سال 1963 بازسازی شد. 350 هزار پوندهزینه شد و جایگاه به روز شده، 6700 نفر گنجایش داشت. ابتدا یک طبقه بود و بعد دو طبقه و پس از هیلزبرو صندلی دار شد. آن جایگاه حالا به اسم جایگاه کنی دالگلیش شناخته می شود.
- از این بین اسمیت و لاولر به بازیکنان مهمی برای باشگاه تبدیل شدند. اسمیت سه سال کاپیتان باشگاه بود. ارواسمیت هم فصل بی نظیری داشت اما با مصدومیتی بسیار بد در چریتی شیلد همان سال، تقریبا دوره بازی اش را به پایان رساند.
- اورتون قهرمان سال 1963 انگلستان و نماینده آن ها در لیگ قهرمانان بود. آن ها در همان مرحله اول در بازی رفت با اینترِ هررا مساوی کردند و در بازی برگشت یک بر صفر باختند و حذف شدند. سه روز بعد از بازی برگشت در سن سیرو، اورتون به آنفیلد آمد.
- آن زمان و آن فصل، بازی های در 29 آوریل به پایان می رسید.
- روایت توالی نداشت. برای مثال دیداری که از آن صحبت شد با لسترسیتی را لیورپول یک بر صفر باخت. پس از آن 4 بازی را برد و صدرنشین شد. تساوی با آرسنال و بعد باخت به بلک برن. تیم بعد از آن، دو باره سه بازی را برد و بعد به وست هم باخت. بعد شش بر یک شفیلد یونایتد بالانشین را برد و سپس به اورتون در گودیسون باخت.
- گران ترین مسابقه اسب دوانی جهان که سالانه در لیورپول برگزار می شود.
- روزی است که در آن مسیحیان مراسمی را به یاد به صلیب کشیده شدن مسیح در نقاط مختلف جهان برگزار میکنند.
- رمانی اسکاتلندی (هموطن شنکس و سنت جان) که در اواخر قرن نوزدهم منتشر شد. داستان به مبحث دوگانگی شخصیت می پردازد. آقای هاید، مریضِ دوشخصیتی دکتر جکیل بود.
موجودی تخیلی است که بنابر داستان ها، تخم مرغ عید پاک را می آورد. روز عید پاک به ویژه بچهها تخم مرغهای رنگین را، که «خرگوش» در گوشه و کنار باغ پنهان کرده، پیدا میکنند و با لذت میخورند. و خرگوش، نماد زایش و باروری است، حیوان چالاکی است که در آغاز بهار با تمام توش و توان در امر زاد و ولد کوشاست!
فاصله دو شهر 52 مایل است.
اگر سوانزی به لیگ پایین تر سقوط می کرد، باید رویکرد آماتور را در پیش می گرفت و آنگاه بازیکنان دستمزدی نداشتند. آن ها در پایان فصل با یک امتیاز اختلاف نسبت به منطقه سقوط، در دسته دوم ماندند.