طرفداری- نوجوانی پانزده ساله مسیج می زند. مسیجش باز می کنم. نوشته چرا به شیث و نصرتی توهین کردی و بعد در ادامه فحش های جنسیتی به مادر و خواهر روانه می کند. کسی با عکس پروفایلی مذهبی مسیج می زند و مرتبا از کلید واژه حیا استفاده می کند و توهین به تمام زنان سرزمینی که از آن می گوید و انگار نمی شناسیمش. کسی دیگر می گوید بهتر است که از خانه خارج نشوید چون عکست را داریم و اگر ببینیمت، جانت پای خودت. کسی دیگر مسیج می زند و می گوید من هم وقتی دختر بودم دوست داشتم خط قرمزها را بشکنم اما بعد که شوهر کردم دیدم که همه کارهای دوره قبل از ازدواج به پتکی برای خانواده شوهرم تبدیل شده. از شما خواهرانه می خواهم که نکنید. گزک دست خانواده شوهر آینده خود ندهید. آسته بروید، آسته برگردید. کسی هم پرسید من اجرای ایشان را دیدم، چیز بدی به نسبت سایر اجراهای سایر شرکت کننده ها نداشت، چرا توهین می کنند؟ گفتم دردشان، جنسیت است. در دنیای طنز این مرز و بوم و آنچه برای زنان در نظر گرفته می شود، باید از جنس خانوم شیرزاد، با حداقل بهره هوشی باشی تا به تو و به برتری های خود نسبت به تو بخندند. این تنها کاراکتری است که برایت مناسب است.
مردانی از سرزمین من، پشت کیبوردهای خود نشسته، لیوان چای در کنار و خیره به احتمالا تنها زن حاضر در تحریریه، آن خانوم منشی که خم شده تا به گلدان ها آب بدهد، می نویسند که اصلا چرا زن باید در برنامه خندوانه باشد و قبح همه چیزها -یی که برای آن سانسور کرده اند- را بریزد؟
می گوید شب ها خواب اسید می بینم. می گوید شب ها خواب می بینم که شیشه ای به خانه نمانده. می گوید روزها با ترس به خیابان می روم. می گوید چادرم را رو می گیرم تا کسی نشناسد، جلو نیاید. می گوید نکند باید همان طور بی نام و نشان، بی چهره باقی می ماندم. می ترسد. می گویم نترس. ادامه می دهد.
در همین اثناء دختری هجده ساله هست که با کفش های کتانی قرمزرنگ به مسابقات جهانی می رود و با مدال، باز می گردد. کسی با کفش های تیره، پشت میکروفون می رود و از فضیلت زن می گوید. کسی دیگر نیز هست که به خیال خیرخواهی متن مسیج ارسال شده اش را همه جا می گذارند که گفته ببخشید که نشد قهرمان بشوم. او هم باور کرده که نقره جهان، ببخشید دارد. شاید مثلا بگوید ببخشید که طلا نگرفتم، عوضش ظرف ها با من.
آبان نود بود که کلمه انگشت نماها به شیوه ای دیگر به دایره لغات رفت. به طور کامل در رسانه ها به آن پرداخته شد؛ برنامه بیستوسی به آن پرداخت، برنامه نود به آن پرداخت و حتی طرفین به صورت تلفنی عذرخواهی کردند. کمی بعد محمد نصرتی از مسخره شدن خانواده اش می گفت. یک مرد سی ساله بود که در مقابل دوربین هایی که مطمئن بود صحنه را ضبط و پخش می کنند، حداقل دو بار اقدام به ... (می بینید؟ حتی معادل مودبانه ای ندارد) کرد. حالا چند سالی گذشته و کسی جایی اسمشان را در کنار اسم دیگری که در دایره لغات همگان کنار همند، آورد. واکنش آن مرد سی و چند ساله پیدا کردن شماره دختر بیست و چند ساله بود. تماسی گرفته شد و توهین ها و تهدید هایی که "فلان فلان شده، مثل اینکه تنت می خارد".
بازیکن فوتبال پول حرفه ای می گیرد، در زمین های نسبتا حرفه ای فوتبال بازی می کند و رفتار حرفه ای ندارد. تا وقتی که وضعیت این است، آقایان! باور کنید که مصونیت سیاسی ندارید. منِ ژورنالیست، به چهره زشتی که از ورزش گذاشتید و احتمال حضور بانوان در سکوها را حداقل یک دهه به تاخیر انداختید می پردازم، به اینکه با ندانم کاری امثال شما جاپای منشور اخلاقی و دخالت هایش پررنگ تر شد می پردازم. کمدین هم به شیوه ای دیگر شما را به سوژه کمدی خود تبدیل می کند. سوژه هم نه، کوچک ترین اشاره ای به جزئیات نیاز نیست. تنها لازم است که دو اسم کنار هم بیایند تا ذهن همگان به همان عصر پاییزی گیلان برود و تصاویر بی کیفیتی که به تلگراف، دیلی میل، سی بی اس، گل، ای بی سی، فاکس نیوز و ... هم رسید. و بله، این کثافتی است که خودتان بر جا گذاشته اید. بوی گندی که می شنوید از جو سازی و تهمتی علیهتان نیست، از یه سنگ ریزه میان آن دریای کارنامهتان پرت کردن است.
دختری جوان را می شناسم که هر روز به مرگ یا بدتر از آن تهدید می شود.