اختصاصی طرفداری- فوتبال به اسپانیا معرفی شد و مادرید میزبان مستشارانی بود که آن طرف مرزهای جزیره، این بار از پی چیز ارزشمندتری از استعمار آمده بودند: فوتبال! دور همی های دوستانه یک شنبه شب های مونکلوآ، شد لژ کوچکِ دانش آموختگانِ آکسفورد و کمبریج برای طراحی نخستین نقشه ها برای برپایی نظم نوینی در دنیای فوتبال و حالا به فاصله چند سال در 6 مارس 1902 رئال مادرید با مدیریت خوآن پادروسِ اسپانیایی، مردی با ظاهری به غایت شبیه برندگان نوبلِ شیمی متولد می شود، به فاصله سه سال در فینال جام حذفی بیلبائو را شکست می دهد و نخستین جام را بالای سر می برد، جامی که البته در تاریخ 115 ساله این باشگاه از پایین ترین درجه اهمیت برخوردار بوده و هست: جام حذفی، جامِ پادشاهی! چند سال بعد، کینگ آلفونسو لفظ رئال را به ابتدای نام این باشگاه مادریدی اضافه می کند. عنوانی که البته با شروع جنگ از رئال گرفته می شود و بعد ها دوباره به آن باز پس داده می شود، در همین سال هاست که در نیمه نهایی کوپا دل جنرالیسیمو، رئال با یازده گل بارسای کاتالان را در هم می کوبد و فینال را به آزادی خواه دیگر اسپانیا یعنی بیلبائو واگذار می کند.
هر امپراطوری در کش و قوس تاریخی خود، دوره ای دارد که از هر زاویه ای که به آن بنگریم باید به احترام آن کلاه از سر برداریم، درست مثل عصر طلایی سانتیاگو برنابئو یسته با رئال مادرید. مردی که هر اندازه ستاره اقبالش در عرصه بازیگری کم فروغ بود در دنیای مدیریت نمونه کم نظیر موفقیت در همه ابعاد است. بردن 6 لیگ قهرمانان اروپا در سال هایی که بزرگان دیگری نظیر بارسلونا، میلان، منچستر، اینتراخت، پارتیزان بلگراد و... نیز دراین تورنمنت حاضر بودند و امضای قرارداد با نام آورانی نظیر دی استفانو، پوشکاش، خنتو و آمانسیو بیانگر نقشه دقیق و درست برنابئو برای تبدیل رئال مادرید به سمبل فوتبال در قرن بیستم است، رویه ای که تا به امروز با حضور بزرگ ترین های هر عصر در رئال و قدرت نمایی این تیم در چمپیونز لیگ، کما فی السابق رویه جاری باشگاه بزرگ مادرید است.
در روزهای جام جهانی 1978 آرژانتین اما سانتیاگو برنابئو می میرد، سه روز عزای عمومی برای فوتبال و سی و دو سال انتظار برای رئال مادرید برای دست آوردن جامی که مختصات دستان کاپیتان های رئال بهتر از هر کسی با زبری آن آشنا بود. پس از سال های درخششِ "یه یه" با ستارگانی بین المللی حالا نوبت خودی ها بود نوبت ستارگان مادریدی، نوبت بوترا، میشل، سانچز، وازکز و پاردزا تا گروه موسوم به کرکس ها را شکل دهند، عنوانی که البته خولیو ایگلسیاس ژورنالیست به آنها داده بود. کرکس ها در اسپانیا به همه چیز رسیدند، پنج قهرمانی در لالیگا، سه سوپرکاپ اسپانیا، یک جام حذفی و دو یوفا کاپ، تا یکی از دوست داشتنی ترین رئال های تاریخ با محصولات اکادمی این تیم رقم بخورد.
هر اندازه هم عصر کرکس ها برای رئالی ها شیرین باشد جای خالی چمپیونز لیگ، "لیگِ رئال" در آن برای مادریدسمو با آن طبع سخت پسند آزاردهنده بود. دهه هشتاد و نود گذشت، حالا نوبت به لورنزو سانز جاه طلب بود تا بر صندلی ای تکیه کند که از برنابئو به ارث برده بود. کلارنس سیدورف هلندی، میاتوویچِ یوگسلاو و داور شوکر آقای گل جام جهانی 98 به همراه روبرتو کارلوس به مجموعه ای اضافه می شوند که رائول، هیرو، ردوندو و زامورانا را در اختیار دارد تا با هدایت یوپ هاینکس رئال پس از 32 سال رئال با شکست یووه در فینال دوباره بر چمپیونز لیگ بوسه بزند. از این سال تا پایان 2002 دوباره سالهای درخشان رئال آغاز می شود. رئال بدون درد سر مثل آب خوردن یک سال در میان فاتح مهم ترین تورنمنت اروپایی می شود و یکی از درخشان ترین دوره های تاریخی رئال با نام هایی نظیر ردوندو، رائول، هیرو، ساویو، مورینتس، کارلوس و جوانانی مثل کاسیاس و هلگرا رقم می خورد، نسلی که یکی از زیبا ترین شب های هزاره سوم رئال را با پیروزی بی اندازه شیرین در مقابل یونایتدِ سرالکس در اولدترافورد رقم زدند.
قرن بیستم رو به پایان است و رئال پر افتخار ترین تیم قرن شده جایزه بزرگ ترین تیم قرن در دستان مردی است که می گفت عادت داشته از کودکی در برنابئوی شکوهمند بهترین های جهان را ببیند، او حالا مدیر تیم است: "بهترین ها را می خریم چون این بخشی از شخصیت ماست" فلورنتینو وارد می شود. تاریخ باشگاه رئال از برخی جهات با تمام تیم های دیگر متفاوت است شاید یکی از این تفاوت ها جایگاه مدیر در این تیم باشد، علی رغم بریز و بپاش چد صد میلیونی آبراموویچ باز هم نمی توان ادعا کرد چلسی آن سال ها، چلسیِ آبراموویچ بود و نه چلسی ژوزه، آن طور که نمی توان ادعا کرد این یووه، یووه آنیلی است ونه یووه آلگری، با این همه نقش مدیران رئال در رئال چیزی بیش از مربیان این تیم بوده است آن گونه که بارها دیده ایم بازیکنان ترجیح داده اند مسائل خود را مستقیما بجای مربی با مدیر در جریان بگذارند و همین عامل شاید یکی از علل چوبین بودن پایه های مربیگری در رئال باشد. پرز بزرگان جهان را به رئال آورد، زیدان را ، فیگو را، رونالدو را، بکهام و اوون را ولی در سه سال پیاپی 2003-2006 رئال هیچ چیز نبرد، هیچ چیز نبرد تا برای کودکان عشقِ فوتبال این سال ها مسئله ای لاینحل طرح شود که چطور ممکن است تیمی با این همه فوق ستاره حتی یک حاج حذفی هم نگیرد. پرز مثل همه پادشاهان خودکامه عاشق سرزمینش بود و درست مثل همه پادشاهان خودکامه به بدترین شکل ممکن معشوقه اش را دوست داشت! سال های لعنتی بی جام می گذشت، لوگزامبورگو با هزار دست کت و شلوار، کیروشِ برای رئال معمولی ، لوپز کارو بی نام ونشان در این سال ها آمدند و رفتند و از پی آنها پرز.
رامون کالدرون می آید: البته برای کوباندن پرچم فتح، بیش از هر چیز یک تیم نیازمند اقتدار در عرصه ملی است و رئال به لالیگا نیاز داشت. کاپلو می آید و از پی او کالدرون قول امضای قرارداد با فابرگاس، کاکا و روبن را می دهد که به جز آخری دیگر قول ها عملی نمی شود. به دراماتیک ترین شکل ممکن رئال در اولین فصل علی رغم حذف در کوپا و سی ال، لالیگا را به لطف تساوی دور برگشت مقابل بارسلونا در نیوکمپ در شب درخششِ گوتی و نیستلروی و ضربه سر دیوانه وار سرخیو می برد. یک هفته مانده به پایان فصل رئال در مقابلِ زمینِ سفت آن سالِ لیگ یعنی زاراگوزا تا آخرین دقایق 2-1 عقب است و بارسلونا با گل مسی اسپانیول را برده، لاپورتا در پوست خود نمی گنجد تا اینکه تامودو و نیستلروی امیدهای رئال را زنده می کنند. سوت پایان بازی می خورد و کل نیمکت رئال به زمین می ریزد آن ها به پیشباز جامی رفته اند که خیلی به آن نیاز دارند، خیلی زیاد درست مثل همین امسال.
شب پایانی فصل 2006-2007 رئال از مایورکا یک گل خورده و مادریدسمو باورش نمی شود که پس از سه سال انتظار باز هم قرار است این بار در معبد خود در برنابئو پشت درهای بهشت بماند، آن طرف بارسلونا حریف را گلباران کرده اما اینجا فرشته نجات رئال خوزه آنتونیو ریس از راه می رسد و رئال مایورکا را 3-1 شکست می دهد. میاتویچ پس از تساوی 3-3 رئال با بارسا در نیوکمپ در مصاحبه ای جنجالی علیه کاپلو متذکر شده بود که کاپلو بردِ شیرین ما را از دست داده در انتهای فصل با یک مربی بزرگ وارد مذاکره خواهیم شد، رئال با شوستری که در رزومه مربیگری خود تنها پیروی 4-0 مقابل بارسلونا با ختافه را دارد قرارداد امضا می کند و مثل آب خوردن لالیگا را در فصل کابوس وار بارسلونا که با تونل در برنابئو به اوج خود رسیده بود بدست می آورد. با این همه، نمایش های خفت بار رئال در فصل پایانی مدیریت سه ساله کالدرون، امضای قرارداد با انبوهی از بازیکنان متوسط، از دست دادن روبینیو و سه سال پیاپی حذف در اولین مرحله حذفی چمپیونز لیگ باعث می شود حتی با اغماض هم نتوان کالدرون را مدیری موفق در رئالی دانست که نام مدیر درخشش بیشتری از نام مربی داشته و دارد. تماشاگران با خارجی خواندن میاتوویچ خواهان استعفای او می شوند، او می رود و از پی او کالدرون و پرز دوباره می آید.
کهکشانی های دو آغاز می شود و این بار پرز با تجربه شکست پیشین پا به عرصه می گذارد، رونالدو، کاکا ، بنزما و ژابی و از همه آنها مهم تر ژوزه به رئال می آید تا مشخص شود این بار پرز فهمیده ریاست یک دسته شیر را باید به یک شیر بسپرد. رئالِ ژوزه به بهترین بارسلونای تاریخ می خورد. درحالی که در فصل اول مادریدسمو به اتکای نمایش های پیشین ژوزه در مقابل بارسا امیدوار به نقشه پیچیده ژوزه برای اولین تقابل دو تیم بود، رئال در نیوکمپ بازی را با 5 گل واگذار کرد اما همین شکست مقدمه پیروزی های بعدی شد. در فصل اول رئال کوپا را از پپ گرفت و فصل دوم که بی گمان بهترین فصل ژوزه بود لیگ را. رئالِ ژوزه که عمدتا محکوم به ارائه بازی دفاعی بود 121 گل زد، 100 امتیاز آورد و بارسا را در نیوکمپ برد. شیره جانش را گذاشت پشت پاس اوزیل و گل رونالدو تا نیوکمپ را ساکت کند منتهی دیگر جانی نمانده بود برای بازی چهارشنبه با بایرن. هاینکس گفته بود اگر در نیم ساعت اول گل نخوریم بازی را خواهیم برد. دقیقه 20 رئال 2 گل به بایرن زده بود اما دیگر جانی برای مادریدی ها نمانده بود و درهمین خستگی بود که راموس، رونالدو و کاکا پنالتی ها را به باد دادند تا واکنش های ایکر هم به کار نیاید تا تراژدی اروپایی ژوزه در رئال تکمیل شود.
سال سوم رسیده بود رئال برنده مطلق ال کلاسیکو بود، 3 گل به بارسا در نیوکمپ زد، سه روز بعد در برنابئو با تیم دوم هم بارسا را برد در عصری که دو سه بار تیرک بارسا لرزید و چندین و چند بار دست و دل هوادارانش، اما اردوگاه رئال در صلح نبود. ژوزه رفت و پرز برای اولین بار صحبت از مربی آینده نکرد، صحبت از کاریزمای جدید نکرد، آمد و اعتراف کرد که زیر بار فشار مطبوعات مجبور به اخراج مربی شده است که رصد ساده رفتار او در دروان تصدی مورینیو نشان می دهد، ژوزه مورد اعتمادترین مربی رئال برای پرز بوده است. کارلتوی صلح ساز می آید. رئال دسیما را می برد و همینطور کوپا را گرت بیل می درخشد و راموس می رقصد، رونالدو 17 گل در سی ال می زند آن هم نه به لژیا و آپوئل نیکوزیا که به دورتمند، بایرن و اتلتیکو همه چیز خوب است تا جایی که پرز دوباره اشتباهات دوره اول را مرتکب می شود. مثل دوره اول که پایه های قهرمانی اروپایی یعنی ردوندو و ماکه له له را فروخت این بار هم به جان ترکیبی افتاد که به زحمت خودش آن را ساخته بود، ژابی و دی ماریا پایه های دسیما می روند و خامس و کروس می آیند. رئال بدون هافبک دفاعی همه چیز را می بازد و نوبت به کارلتو می رسد تا قربانی اشتباهات فلورنتینو باشد.
کشتی به گل نشسته رافا به زیدان می رسد، آیا زیدان مربی بزرگی است، چه میزان از نبوغ درون زمینش را می تواند با خود به کنار زمین بیاورد، زیدان با مجموعه از دل نگرانی ها می آید، در اولین حضورش در نیوکمپ بارسا را شکست می دهد شکستی که البته داوری های فاجعه بار لالیگا با خطا دانستن گل بیل از لذتش می کاهد، رئال اختلاف 13 امتیازی با بارسا را به یک امتیاز می رساند و در آخر فصل اوندسیما را بالای سر می برد. قرعه های آسان؟ به عقیده من نمایش خیره کننده رئال در فینال مقابل اتلتیکو مادریدی که بایرن و بارسا را حذف کرده بود حجت را تمام می کند. رئال با زیدان به اوج می رسد و ماردیدسمو خوشحال از احتمالِ ثباتی که سال های سال در انتظارش بود. حالا 115 سال پس از تاسیس باشگاه، از گذر از برنابئو، کرکس ها، آن 32 سال لعنتی، دریبل ردوندو، شلیک زیزو، تراژدی دلبوسکه، سال های غم انگیز خشکسالی، پرواز راموس، اشک های ایکر و اوندسیما با زیدان، ماردیدسمو می تواند ازانتخاب خود خوشحال باشد از اینکه مثلا فردا که قرارشان ساعت بیست و سه و پانزده دقیقه شب است از ساعت ها قبل قند توی دلشان آب شود که چه پیروز و چه بازنده این معشوقه سپید پوش آن هاست که چنین بی مانند روی صحنه می رقصد و البته چه بی رحمانه زیباست.