اختصاصی طرفداری - در حال دنبال کردن داستان پرواز شماره 571 و سرنشینان نگون بختش هستیم. پروازی که حامل تیم راگبی اروگوئه ای، به سوی شیلی بوده است.
قبل از مطالعه متن، قسمت های اول و دوم این ماجرا را بخوانید
تصمیمات سخت
قبل از وقوع بهمن، برخی از بازماندگان، به این نتیجه رسیدند که تنها راه نجات از این زندان سفید، صعود از کوه ها و پیدا کردن راه خروج است. کمک خلبان قبل از سقوط، گفته بود که آن ها منطقه کوریچو را رد کرده اند، (که ادعایی کاملا غلط بود و هواپیما در شرق آند قرار داشت.) به همین دلیل گروه باور داشتند که راه زیادی تا رسیدن به شیلی ندارند. هتل متروکه ای در شرق محل سقوط هواپیما قرار داشت و بازماندگان با 29 کیلومتر راهپیمایی می توانستند به این هتل برسند تا حداقل سرپناهی مستحکم داشته باشند. طی نمودن این مسافت، حدود 1 الی 2 دو روز طول می کشد و با در نظر گرفتن شرایط جسمی بازماندگان، مدت زمان سفر، طولانی تر هم می شود. تعدادی از افراد گروه در همان آغاز کار تلاش کردند که راه خروجی بیابند اما همه دچار ارتفاع زدگی، کم آبی، برف کوری، سوهاضمه و یخ زدگی شدند؛ با آن شرایط، طی نمودن مسافتی طولانی، تقریبا غیرممکن بود.
با این حال، گروه باید افرادی را انتخاب می کرد تا بخش زیادی از جیره غذایی و لباس های گرم را بردارند و به پویش برای آزادی بپردازند. ناندو پارادو و روبرتو کانسا، بیشتر از بقیه می خواستند عازم این سفر شوند اما گروه، به توانایی های آن ها اعتماد نداشت. در نهایت همه قبول کردند که نوما تورکاتی و آنتونیو ویزنتین، همراه با ناندو و روبرتو، عازم سفر شوند.
با اینکه آن ها امید داشتند از طرف غرب به شیلی راه بیابند اما رشته کوه های بلندبالایی، سر راه آن ها قرار داشت و مجبور شدند مسیر حرکتشان را تغییر دهند. آن ها در ابتدا به سمت شرق حرکت کردند و امید داشتند تا به انتهای رشته های کوه های سمت غرب برسند و بتوانند به غرب بروند. بعد از چند ساعت حرکت به سمت شرق، گروه به دم کنده شده هواپیما رسید. دم و وسایل درون آن سالم بود، پارادو و کانسا می گویند که در قسمت پشتی هواپیما، شکلات، سیگار، لباس های تمیز و حتی کتاب های کامیک پیدا کردند. صبح فردا، گروه دوباره شروع به حرکت کرد اما آن ها تا سر حد یخ زدگی پیش رفتند و در نهایت تصمیم گرفتند که چند باتری را که در دم هواپیما پیدا کرده بودند بردارند و به مقر بازماندگان برگردند تا با استفاده از باتری ها، رادیویشان را روشن و پیغام کمک ارسال کنند.
رادیو
باتری های درون دم، بسیار سنگین بود و نمی شد آن ها را تا بدنه هواپیما حمل کرد. در نتیجه کانسا و پارادو تصمیم گرفتند به جای اینکه باتری ها را پیش رادیو ببرند، رادیو را پیش باتری ها بیاورند. متاسفانه گروه متوجه شدند که جریان رادیو متناوب و جریان باتری ها، مستقیم است و تلاش هایشان خیره بوده. در نهایت بازماندگان به این نتیجه رسیدند که تنها راه رسیدن به آزادی، صعود از کوه های غربی است.
کیسه خواب
صعود از کوه های غربی، به دلیل سرمای وحشتناک بالای کوه ها، تقریبا غیرممکن بود اما در نهایت ایده استفاده از کیسه خواب، به ذهن اعضای گروه رسید. ناندو پارادو در کتاب "72 روز در کوهستان و سفر طولانی من به خانه" می نویسد:
دومین چالش، حفاظت از خودمان در برابر سرما بود؛ به خصوص وقتی خورشید غروب می کرد. در آن زمان از سال، در تمام طول روز، هوا بسیار سرد بود اما هوای شب، می توانست ما را بکشد. می دانستیم نمی توانیم در طول راه به سرپناهی دست یابیم؛ باید راهی پیدا می کردیم که بتوانیم شب های طولانی را بدون یخ زدگی بگذرانیم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که باید لحاف هایی را که از دم هواپیما برداشته بودیم را به هم بدوزیم تا کیسه خواب گرمی بسازیم.
کارلیتوس پاز، وظیفه دوخت و دوز را قبول کرد، مادرش در کودکی به او نحوه دوختن را آموخته بود. برای اینکه سرعت پیشرفت کار بیشتر شود، همه شروع به دوخت و دوز کردیم؛ کوچه اینچیارته، گوستاوو زربینو و فیتو استراوچ، بهترین دوزندگان جمع ما بودند.
قبل از آغاز سفر دوم، نوما تورکاتی بر اثر بیماری فوت کرد و گروهی سه نفره، شروع به صعود از کوه ها کردند.
12 دسامبر
در روز 12 دسامبر 1972، دو ماه بعد از سقوط هواپیما، پارادو، کانسا و ویزنتین شروع به صعود از کوه های غربی کردند. کمبود اکسیژن در هوا باعث سخت شدن این راهپیمایی شده بود؛ با این حال گروه موفق شد با استفاده از کیسه های خواب، از شر سرمای کشنده در امان بماند. روبرتو کانسا، در مستند "گیر افتاده"، آن شب را بدترین شب زندگی اش خواند.
آن ها در روز سوم به قله کوه رسیدند اما متوجه شدند که تازه یکی از کوه ها را (با ارتفاع 4650 متر) فتح کرده اند هنوز کوه های زیادی در مقابلشان قرار دارند. با وجود جیره غذایی کم، ویزنتین به لاشه هواپیما بازگشت تا این جیره، برای مدت بیشتری دوام بیاورد.
جستجو برای کمک
زوج خستگی ناپذیر ما، روزهای بیشتری حرکت کردند. هر قدم که بر می داشتند، بیشتر و بیشتر به انسان ها نزدیک می شدند؛ بالاخره به جایی رسیدند که خبری از برف ها نبود. در روز نهم، کانسا و پارادو، چند گاو دیدند اما کانسا در عصر همان روز، گفت که دیگر قادر به حرکت بیشتر نیست. پارادو شروع به جمع کردن هیزم کرد و در همین هنگام بود که روبرتو کانسا، مردی اسب سوار را آن سوی رود دید. گروه سعی کردند با سر و صدا توجه عابران را جلب کنند اما صدای رود، مانع انتقال بانگ آن ها می شد.
یک باربر به نام سرخیو کاتالان، صدای گروه را شنید و این موضوع را با دوستانش در میان گذاشت. یکی از باربران گفت که چند هفته پیش پدر کارلوس پاز، در کوهستان به دنبال پسرش می گشته است. باربران باور نمی کردند که بعد از گذشت این همه مدت، کسی زنده مانده باشد. روز بعد کاتالان همراه با چند تکه نان، به رود بازگشت و دو مرد را در سمت دیگر رود دید. کاتالان برای آن ها نان پرت کرد و آن دو مرد، که پارادو و کانسا بودند، بلافاصله آن نان را خوردند. پارادو متنی را درباره سقوط هواپیما نوشت و اعلام کرد که افراد زیادی به کمک نیاز دارند، او کاغذ را به سنگی گره زد و به آن سمت رود فرستاد. کاتالان خیلی سریع مسئولین را در جریان گذاشت و به یکی از دوستانش سپرد تا دو مرد آن سوی رود را به محلی امن منتقل کند.
صبح فردا، گروه تجسس سانتیاگو را ترک کرد و برای نجات بازماندگان عازم شد. ناندو پارادو، سوار بر هلیکوپتر شد تا خلبان را به طرف لاشه هواپیما راهنمایی کند. در روز سیزدهم اکتبر، رسانه های دنیا، خبر یافتن بازماندگان را منتشر کردند و خبرنگاران زیادی به شیلی آمدند تا پارادو و کانسا را ببینند و با آن ها مصاحبه کنند. جالب است بدانید پارادو، در طول سفر، 44 کیلوگرم وزن کم کرد!
روبرتو کانسا و سرخیو کاتالان در سال 2002
بازماندگان در دو نوبت سوار هلیکوپترهای امدادی شدند و تا پایان روز بیست و سوم دسامبر، فرد زنده ای در اطراف لاشه هواپیما نبود. اکثر بازماندگان به شدت بیمار بودند و بلافاصله به بیمارستان منتقل شدند؛ آن ها از عارضه های متعددی مانند ارتفاع زدگی، کم آبی، یخ زدگی، شکستگی استخوان، اسکوروی و یا سوتغذیه رنج می بردند.
بعد از حادثه
اولین کتاب درباره این ماجرا به نام "زنده ماندن" در سال 1973 توسط کلی بلیر نوشته شد. یک سال بعد، پیرس پائول، کتاب دیگری به نام "زنده: داستان بازماندگان آند" نوشت؛ هر دو کتاب به موفقیت های بسیار زیادی دست یافتند. ناندو پارادو هم کتاب دیگری به نام "معجزه آند: 72 روز در کوهستان و سفر طولانی من به خانه" را منتشر کرد. روبرتو کانسا، در سال 2016، آخرین کتاب را در این باره و با نام "من باید زنده می ماندم: چگونه سقوط هواپیما در آند، الهام بخش من برای نجات زندگی ها شد" را نوشت.
رنه کاردونا، در سال 1976 فیلمی با نام "زنده ماندن" پیرامون فاجعه آند ساخت. معروف ترین فیلم در این باره، فیلم "زنده"، تولید سال 1993 است؛ فیلمی ساخته فرانک مارشال که از روی کتاب پیرس پائول ساخت شده بود. فیلم ها و مستندهای متعدد دیگری در این باره ساخته شده و یا در حال ساخته شدن است.
بخشی از فیلم Alive 1993
ناندو پارادو در حال حاضر سخنوری حرفه ای است که با شرکت HSM، همکاری می کند؛ او در سال 2010، به عنوان بهترین سخنور دنیا انتخاب شد. روبرتو کانسا هم از بهترین پزشکان کشور اروگوئه محسوب می شود و سخنران انگیزشی شرکت های بزرگی مانند کوکا کولا یا جنرال موتوز نیز هست.
خورخه زربینو، خواهرزاده یکی از بازماندگان، بازیکن تیم ملی راگبی اروگوئه است
از همین سری یادداشت بخوانید:
وقتی اشک بر پیشانی آسمان جاری شد
حتی فکر صعود از کی 2 را هم نکنید!