طرفداری- فوتبال؛ عشق، جنون، نفرت، دیوانگی! هر روز با این فوتبال سر و کله می زنیم؛ می جنگیم و فریاد می کشیم. تا به حال فکر کرده اید برای چه؟ چرا باید فریاد بکشیم؟ چرا باید توهین کنیم؟ چرا باید دیوانه شویم؟
فوتبال حالا سقفی بی نهایت از ثروت است. سقفی بی نهایت از شهرت، از تکرار نام ها. وقتی وارد بطن این فوتبال می شوید تنها از فساد می گویید، تنها ازهزاران رانت و کار نادرست. اما بیایید از اشک های یک مرد بگوییم. از جان کندن برای این زندگی، از دویدن و نرسیدن، از پیشکسوتی که رفت در سکوت تا از تنهایی به دیار باقی برود، اما سهمی از این همه پول نخواهد، سهمی از حقش نخواهد.
عادت کرده ایم به مرده پرستی، به تعریف از پیشکوست مرده ای که حتی یک بارهم اسمش را نشنیده ایم. عکس گرفتن های متعدد با کسی که می دانیم امروز هست و مطمئنیم فردا نیست. وعده دادن برای راحت کردن وجدانی نیمه بیدار. وجدانی که حتی خودمان هم باور به بودنش نداریم. وعده می دهیم، دل خوش می کنیم و بعد رها می کنیم و می رویم به دنبال همان فریاد های الکی. کسانی که تا دیروز هزاران نفر برای دیدنشان بلیط می خریدند، امروز منتظر اند تا به قبری چند متری بروند تا ستون یک روزنامه ها شوند، تا مسئولین بیایند و تسلیت رفتنشان را بگویند و چند جمله زیبا کنار هم بچینند تا مسئولیت نبودن خودشان را توجیه کنند. فوتبال برای باهم بودن است، برای باهم شدن است. برای اینکه به هم عشق بورزیم.
مدتی پیش بود خبری از منوچهر شفقتیان در طرفداری منتشر شد. کسی که لب هایش را دوخت و پایش را از این فوتبال بی رحم کنار کشید. رفت در خلوتش با خدایش نشست و فقط به حال مردمانی که الکی فریاد می زنند با اشک خندید. این بار اول نیست و بار آخر هم نخواهد بود.
حالا یکی از پیشکسوتان باشگاه میلیونی استقلال در بستر بیماری است و گویی فقط خدا است که اسمش را صدا می زند. تنها مونسش بعداز خدا، همسرش است. مسئولین، تلویزیون را روشن می کنند، خبر می بییند و به سراغش می روند. این کاری روتین است. وعده می دهند، خداحافظی می کنند و برای همیشه جایی در افق محو می شوند. همسرش می گوید دستش را پیش هیچکس دراز نکرده است. دستش را برای گرفتن حقی که ازش گرفته اند دراز نکرده است. آن ها کمک با ذلت نمی خواهند، کمک با بنر و رسانه نمی خواهند. اکبر افتخاری سال ها برای تیمش دوید، سختی کشید. اما حالا گوشه ای از خانه اش برایش دردآور تر از سال ها سختی و زجر و مشقت کشیدن است.
ملاقات هواداران استقلال با اکبر افتخاری
اکبر افتخاری بازیکن دهه 40 استقلال است و کمتر کسی از جوانان این دوره او را به یاد دارند. به نقل از دوستانش او مردی شوخ طبع بوده است. او از اهواز روانه تهران شد تا راه افتخار آفرینی را آغاز کند. داریوش مصطفوی، همبازی سابقش می گفت او هر کسی را دست می انداخت. مصطفوی او را فردی بازیگوش خطاب کرده است، امام حال آن فرد بازیگوش در بستر بیماری اشک می ریزد...
اکبر افتخاری در دوران جوانی
همسر آقای افتخاری گفته است که همسرش کمی فراموشی گرفته است و در حفظ تعادلش هم دچار مشکل است و دیگر توان کار کردن با تاکسی را ندارد. اکبر افتخاری در مورد مسافر کشی اش می گفت نان بازو می خورم تا محتاج نامرد نشوم و نشد. در هنگام مصاحبه بغض فرو خورده همسر افتخاری شکست. او می گفت:" به خود اکبر هم گفته ام دیگر حق ندارد مصاحبه کند. حرفی نمانده است! بیایید با من حرف بزنید تا برایتان بگویم بر یکی از بزرگترین فوتبالیست های این مملکت چه می گذرد! تا امروز هر کسی فقط آمده مصاحبه کرده و رفته، می آیند تا صفحات روزنامه شان را پر کنند؛ وقت برنامه شان را پر کنند و ... چه سودی برای اکبر دارد؟ آیا یک نفر این آقایون مسئول به وعده هایی که داده عمل کرده است؟ از طرف فلان برنامه آمدند مصاحبه گرفتند و کل خانه ما را بههم ریختند و رفتند!"
"ما فقط خدا را داریم و دست مان را جلوی کسی دراز نمی کنیم اما اجازه هم نمی دهیم بیایند وعده پوشالی بدهند و بروند. وقتی همسرم جلویم راه می رود و بعد از چند قدم راه رفتن می ایستد و توانش را از دست می دهد انگار جگرم را ریش ریش می کنند، این همان اکبر افتخاری است که هیچ مهاجمی جلودارش نبود. حالا بیماری به مخچهاش رسیده و برای درمان نیاز به حمایت دارد. ما محتاج هیچکس نیستیم اما آقایان مسئول شما چه وظیفه ای دارید؟ آیا قهرمان ملی این مملکت باید با حقوق بازنشستگی اداره گمرک که آن هم خرج داروهایش می شود زندگی کند؟! 500 تومان عیدی اش را برداشتم بردم ناصرخسرو دارو خریدم! آیا روا است که کل پول عیدی اش برای خریدن دو شیشه قرص هزینه شود؟! یک آقایی آمد و وعده داد، من به ایشان گفتم ما با همین درآمد اندک زندگی مان را می گذرانیم،شما اگر راست می گویید فقط داروهای همسر مرا تهیه کنید! اصلا حقوق بازنشستگی اش را هم به شما می دهم!"
همسرش می گفت اگر بعد اکبر زنده باشد و ببینید مسئولی برای همسر مرحومش گل یا سر مزارش آمده است. مقام مسئول را از مزارش همسرش دور می کند و دسته گل را هم پس می فرستد.
وقتی کوچکترین هوادار استقلال به دیدار اکبر افتخاری می رود!
فوتبالی که در آن بیایید و بروید به درد هیچکس نمی خورد. فوتبالی که در آن پول بگیرد و بروید به درد هیچکس نمی خورد. اکبر افتخاری ماند برای ساختن اما بدانید او نساخت برای ماندن. درد های همسر اکبر افتخاری بنری برای تبلیغ نیست. این حرف ها پر است از مشقت، تلخی، دیدن پر پر شدن همسرش در جلوی چشمانش.
قهرمان مرده عشق ندارد، قهرمان مرده جان ندارد. قهرمان مرده گریه نمی خواهد، اشک نمی خواهد، سنگ قبر در قطعه نام آوران نمی خواهد. قهرمان، عشق می خواهد، قهرمان سر زدن می خواهد. او قهرمان است، احتیاجی به ترحم ندارد، احتیاجی به وعده ندارد. اما یادمان باشد یا یادمان بیاوریم که همه ما روزی این جهان را ترک می کنیم. خواه یا ناخواه.