اختصاصی طرفداری- شهوت کلام. لب زدن برای کر ها. بافتن تار و پود ادبیات برای کردن آن بر تن جغرافیای لخت. سوالی که این نوشته میخواهد به آن پاسخ دهد این است. چرا ما اینقدر حرف میزنیم؟ این حجم مصاحبه برای چیست؟ چرا برای ما موجودهای کر، الکلام یجر الکلام؟
جوکهای راننده تاکسی. چیزی که در گوشیهای ما میگیرد. میسازیمش. از تحلیلهای آبکی آنها میگوییم. انسانهای خل که ما نابغهها را گیر آوردند و حالا میخواهند کیلویی برایمان قضایا را بشکافند. همه ما این جوکها را دوست داریم. چرا؟ جوکهای رانندههای تاکسی احساس مشترکی میدهد به ما. همه ما فکر میکنیم ته و توه قضیه را میدانیم. پس میخندیم به کسی که میگوید: همش کار خودشونه!
البته که ما خفه خون میگیریم در برابر آنها. آنهایی که شرایط را طوری قرار دادند که شما باید میلیونها بار از یک بزنید دو. از سه به چهار. بیا بیا بیا. خوبه. زدی حاجی. چیزی نشد. فقط چراغشه. ما به کسی که بالای ۱۰ ساعت دنده عوض میکند و هنوز پول دانشگاه پسرش را ندارد میخندیم چون کتاب نخوانده است و تحلیل بلد نیست. کافه نرفته است. اورول نخوانده است. اما وقتی میرسیم به اینکه چرا یک انسان آزاد باید در سال ۲۰۱۶ بیش از ۸ ساعت کار کند، میشود ولش کن حاجی. سلامتی همین جمع. نوش.
ما به این رانندههای خل میخندیم اما به جوک بزرگ تر در این مساله نمیخندیم. مگر تعویض دایرهای مربیان درجه چندم در لیگ برتر کار خودشان نیست؟ مرفابی ها، مجید جلالی ها، مایلی کهن ها، تور ۳۶۵ روزه گرفتند در لیگ برتر ما. کار خودشان نبود؟
پارادوکس بالاتر اینکه ما همه راننده تاکسی هستیم. حرفهای ناشناس در توییتر میگیرد. چرا؟ چون ما فانتزی آدم معروف بودن داریم. در جوامع بسته، مردههای متحرک بیشتر حرف میزنند. پر است از فتح الله زاده ها. برنامههای صدا سیما پر است از حرف. خالی است از سکوت. ما دوست داریم از ما مصاحبه کنند. بیرون از خانه ما در صف ادارهها نمیتوانیم حق خود را بگیریم پس دوست داریم پشت مانیتور حرف بزنیم. کنفرانس مطبوعاتی بعد از بازی در کشور ما یک کنفرانس ساده نیست. نابغهای که باخته است قرار است برای ما تحلیل کند.
حقیقت این است که فتح الله زاده آدم مهمی نیست. برای بالاترها او کوچک است. پس باید جای خالی را با کلمات مناسب پر کند. اینقدر بگوید تا احساس کند ما را منور کرده است. فوتبالیهای ما در کنفرانس مطبوعاتی حرف زیاد میزنند. لب خط اما آنها میگویند: خودت یک کاریش بکن علی. ما مهم نیستیم. نظر هیچکدام از ما ارزشی ندارد برای آنهایی که باید ارزش داشته باشد. پس بزرگترین کلک دنیا را به خودمان زدیم. ما اینقدر مصاحبه میکنیم و میگوییم تا خالی شویم. تا مهم شویم. تا شهروند شویم نه مرده متحرک.
نتیجه این کار این است که وقتی فردی گوشه گیر است و حرف نمیزند، لقب افسرده میگیرد. کسی که به حرفهای ما که غلط است جواب نمیدهد، چیزی برای عرضه ندارد. در شهر ما تنهایی سم است. زندگی یعنی حرف زدن. حرف زدن از ارزشهای بی ارزش!