طرفداری- خسوس خیل رده های پایه اتلتیکو را منحل کرد تا با کج کردن مسیر فرشته به سمت بهشت برنابئو ثابت کند در اسپانیا هم عدو می تواند سبب خیر باشد. از آن روز تا 29 اکتبر 1994 که معبد برنابئو میزبان هبوط یک فرشته بود. آنچه رخ داد رشد بود پیشرفت و ترقی. این که در دامن خانواده ای که طرفدار رقیب بودند به دنیا آمد و در محله فقیر نشین جنوب شهر که عمدتا خواستگاه طرفداران اتلتیکو است بالید و سرانجام طلایه دار سپاه رقیب شد آدم را یاد داستان های اسطوره ای می اندازد، خواب شیرینی که فقط و فقط یک تعبیر دارد و آن پدیدار شدن فرشته ای تکرار نشدنی در آسمان فوتبال است. فرشته ای که بارها و بارها با چرخیدن در حوالی برنابئو از معبدی که در آن بالیده بود محافظت کرد. گاه در کنار ردوندو و مورینتس، گاه با زیدان و فیگو، گاه همراه نیستلروی و روبن و این اواخر با رونالدو و کاکا، میان این همه نام اما، او همان خورشیدی است که سایر ستاره ها نورشان را از او دارند، حداقل برای هواداران رئال که داستان از این قرار است.
فصل 99-2000 بازی برگشت مقابل منچستر یونایتد در اولدترافورد. تساوی نا امید کننده بازی رفت در سانتیاگو بعلاوه اوضاع دراماتیک تیم با جان توشاک در آغاز فصل اخراج رکورددار گلزنی در لالیگا تا آن زمان و تن دادن به مرد کم نام و نشان در عرصه مربیگری برای تمام کردن فصل؛ فرصت رویا پردازی را از خرافاتی ترین هواداران رئال هم میگرفت. به این معادله ی تا اینجا سراسر باخت اضافه کنید برنده سه گانه فصل قبل را توی زمین خودش با آن خط میانی وحشتناک، گیگز-کین-اسکولز-بکام همه هم در اوج... برای بر هم زدن همه معادلات اما انگار یک آهن ربا توی کفش و یک فرشته کافی بود. جادوی "هافبک دفاعی تیم"ردوندوی آرژانتینی که مثل صاعقه ای بر سر هنین برگ فرود آمد و رائول که آنروزها هنوز زیر بمباران ستاره های پر زرق و برق پژمرده نشده بود، همان روزها که در آخرین صفحات مجله کیهان ورزشی همیشه اسمش بالای جدول گلزنان بالاتراز ریوالدو نقش بسته بود، بعدها در پایان این بازی به یکی از به یاد ماندنی ترین سکانس های تاریخ تیمی بدل شد که با نام هایی مثل ایوان کمپو، هلگرا، ساویو و صد البته ردوندو و رائول، دوست داشتنی بود بی اندازه دوست داشتنی...

همانطور که میان هم کار، هم کلاسی، هم سایه و "دوست" تفاوت ظریفی وجود دارد، به باور من میان یک بازیکن خارق العاده و یک اسطوره نیز تفاوت روشنی هست که خلط این دو مبحث خطایی نابخشودنی است. این که بهترین مهاجم رئال بود یا نه، اینکه بهترین هفت رئال بود یا نه، این که فقط می توانست گل ها ساده بزند، تکنیکی نبوده و... حرف هایی است که عموما در تگ موضوعات دوزاری قرار می گیرند، حرف هایی که عموما گواهی بر عدم تعریف درست ذهنی گوینده از میراث اصلی رائول برای رئال است. پیراهن رئال امروز در آفریقا و چین فروش می رود، بازی های رئال در استرالیا و آرژانتین چراغ ها رو در ساعات مختلف روز روشن نگاه می دارد زیرا که فوق ستاره های کهکشانی به خوبی رئال را به دنیا وصل کرده اند اما رائول آیینه ای است که مادرید می تواند خود را در آن ببیند، سنجه ای که می تواند به خوبی نقشه راه را تعیین کرده و گراهای مناسبی برای درک میزان انحراف از مسیر ارائه دهد. در روزگار قحطی سوپراستارهای از خود گذشته و بزرگترهای به معنای واقعی بزرگ، جای خالی رائول روی یکی از صندلی های کلیدی باشگاه بیش از هر زمان دیگری خالی است.
جایی گفته بود رئال مادرید بزرگترینِ تیم هاست اینجا خانه من است، من در اینجا بزرگ شدم، این باشگاه به من شکل داده و از من چیزی ساخته که هم اکنون هستم، روزی که دوران بازنشستگی من فرا برسد من باز هم با رئال مادرید ادامه خواهم داد، همین چند جمله کوتاه به خوبی نشان دهنده عمق ریشه های وابستگی او به خانه اش رئال مادرید است. از بین آن همه ستاره پر زرق و برق ، می شد سرش را چسباند روی پیرهن سفید و بی نقش رئال در دهه 60 بی آنکه هیچ خللی به تصویر وارد شود، می شد نامش را کنار خنتو خواند و به کلیت اثر اشکالی وارد نکرد، بی آنکه هیچ پسربچه ای دروغین بودن تصویر را در انبوه جمعیت فریاد بزند، می شد گذاشتش کنار قدیمی ها تا غربت رنگین چشم های او را میان آن همه ستاره خاموش را از یاد برد آخر قدیم ها بودند آدم هایی که یک عمر عاشق می ماندند، خوش به حال ما که با چند قدم از روی همه چیز رد میشویم...

داستان رائول گنزالس؛ تولد سود، مرگ کاریزما
به بهانه خداحافظی رائول گونزالس؛ پسری که یک بازی دیگر میخواست
در وصف پسر نیک برنابئو و رکوردی که به زودی می شکند