طرفداری- جمعی از نویسنده های سابق بیست و چهارمین مهمان صندلی داغ در بیست و پنجم فرودین نود و پنج خواهند بود. این هم از آخرین صندلی داغ! می خواستم که نفرات بیشتری باشند اما متاسفانه برخی دوستان دیگر همکاری نکردند. به ترتیب سن، آن ها را ردیف کردم.
از کدامشان بگویم؟ از هرکدام اگر بخواهم مفصل حرف بزنم، یک دیوان حرف می شد. پس مختصرا می گویم. پیش از همه شان، در کل کل بود که بنیامین حکاک زرگر را با دعوا شناختم و تا روزی که بود در حال جدل و بلاک و کل کل بودیم. محمد رضا احمدی را از آن خون به پا می شود شناختم و بعد ها ماه ها در تحریریه هر روز می دیدمش. نکته کلیدی این که وقتی که سیبیل دارد، به مراتب بهتر است. سردبیر بود و چیزهای زیادی از او یاد گرفتم. علیرضا کردی را هم با یک جعبه شیرینی شناختم، از آن روزی که به برای اولین بار به تحریریه آمدم و پسرش به دنیا آمده بود. با هم دربی را دیدیم و با اسکوربرد سلفی گرفتیم. هدی رضایی یک طرفدار جان بر کف آرژانتین و مارادونا و باتیستوتا بود و وقتی خبری در این زمینه ها بود، می شد دید که چطور با ذوق و شوق آن را کار می کند. و در پایان زانیار بهروش عزیز، یک آلمانی تمام عیار که با اینکه به خاطر مشغله ها رفته، هنوز ارتباطش را حفظ کرده و در همه زمینه ها حمایت از تیم های آلمانی را بر دوش می کشید.
علیرضا کردی، نویسنده سابق بخش ایران |
راستش نمی دونم از کجا و از چه چیزی باید شروع کنم برای نوشتن. کاش حداقل یه چیزی میپرسیدی تا جواب بدم، اینجوری خیلی سخته که، ولی حالا یه کاریش میکنم دیگه.
علیرضا کردی هستم، متولد سال 1360 در تهران. نحوه آشنایی و ورود من به طرفداری هم مربوط به سال 92 میشه، که به صورت اتفاقی تو یکی از پیجهای فوتبالی فیسبوک آگهی سایت برای جذب نویسنده رو دیدم و بعد هم از طریق آرمین به سایت اضافه شدم و تا آذر سال قبل هم خدمت شما و کاربرای عزیز بودم. در ابتدا به عنوان نویسنده بخش آلمان و بعد هم به عنوان نویسنده و خبرنگار بخش داخلی. الان هم چند ماهی هم هست که دیگه رفع زحمت کردم. نکته جالب حضور من در طرفداری این بود که در ابتدا همه چیز برای من جنبه فان داشت و چون علاقه زیادی به فوتبال و نوشتن داشتم، کار برای من در حد تفنن فوتبالی دلچسب بود. اما دست برقضا اتفاقاتی در زندگی من رخ داد که ناخواسته مجبور شدم به این موضوع به دید شغل نگاه کنم و بعد هم کار جدی شد و هنوز هم با اینکه در سایت نیستم، اما شغل من همین کار هست و در خبرگزاری ایلنا مشغول کار هستم. این رو هم باید بگم که از طریق طرفداری بود که من به کار روزنامهنگاری هم کشیده شدم و در مجلات و روزنامه های مختلف نوشتم. تا انتهای سال قبل هم دبیر بخش فوتبال خارجی روزنامه نود بودم که ابتدای سال استعفا دادم البته. درکل طرفداری من رو وارد دنیای تازه و جدیدی کرد و به نوعی یه برگ جدید از زندگیم ورق خورد. اینکه قسمت چی بود و چرا اینطور شد هم مهم نیست واقعاً، مهم اینه که راضیم از این اتفاق.
دوران حضور تو طرفداری واقعاً دوران بسیار خوب و شیرینی بود، مخصوصا از وقتی که دفتر راه افتاد و رابطهها از حالت مجازی به حالت حقیقی تبدیل شد و کلی خاطرات خوب ازش به جا موند.
من از نظر سنی فکر کنم تقریباً از همه بچهها بزرگتر بودم، ولی از اونجایی که کودک درونم همیشه بدجور فعاله، هیچ وقت اختلاف سنی ام تاثیری توی رابطه ام با بچه ها نداشت. البته این از نگاه منه و شاید برای بقیه اینطوری نبوده باشه و بوده باشن کسایی که زیاد با رفتار و اخلاق من حال نکرده باشن (مثل خودت چقدر اذیتت میکردم خدایی)، ولی تا جایی که تونستم همیشه سعی کردم کسی از دستم نرنجه و امیدورام که همینطور هم بوده باشه و کسی چیزی از من به دل نگرفته باشه. این. مسئله در مورد کاربرای عزیز سایت هم بوده و هست. میدونم بودن کسایی که به خاطر مسدود شدن از طرف من از دستم ناراحت بودن، امیدوارم که به بزرگی خودشون ببخشن. بعضی وقتها شرایطی پیش میامد که مجبور می شدیم و این کار رو بکنیم و میخوام بگم یه وقت فکر نکنن قصد و نیت خاصی پشتش بوده. البته باید بگم که روزهای بد و خاطرات بد هم در مدت زمان حضور در طرفداری داشتیم. از بعضی جروبحث های بعضاً بی مورد بگیر تا اتفاقات روزای آخر کار در طرفداری که باعث شده بود خیلی دلخوریهای بی مورد پیش بیاد متاسفانه. و البته تلخترین خاطره هم مربوط به روز تلخ و سیاه درگذشت هادی نوروزی بود که واقعاً هیچ وقت فراموشش نمیکنم. صبح کله سحر با بغض علی کاوه رو بیدار کردم و بهش خبر فوت هادی رو دادم، بنده خدا هنگ کرده بود. بعد از رفتن من از طرفداری هم متاسفانه اتفاقی رخ داده بود که گویا با یه مقدار بی معرفتی از چشم من دیده بودن که وقتی به گوشم رسید به شدت ناراحت شدم، ولی گذشتم ازش و اینطور فکر کردم که شاید نیتی پشت نبوده و ایشالا هم که نبوده. همین چند وقت پیش هم در دو مورد جداگانه دوتا اختلاف نظر و بحث پیش اومد که یکیش برای دوتا از بچههای دیگه بود که از هم دلخور شده بودن و چون خیلی رفیق بودن کلی حالم گرفته شد و ناراحت شدم. یکیش هم بین خودمو و یکی از بچهها بود که بعدا بخاطر پیش آمدش خودم خیلی ناراحت شدم و امیدورام اگر این مطلب رو میخونه و از دست من دلخوره، ببخشه.
عکس سمت راست، یه قهرمانی فراموش نشدنی از پرسپولیس، روزی که تو استادیوم بودم و اگر اون بازی رو نمی بردیم شاید اتفاق بدی برای خیلیها می افتاد. تو کل زندگی قهرمانی های زیادی از تیمهای مورد علاقه ام دیدم، اما بی برو برگرد این قهرمانی پرسپولیس با گل دقیقه 96 سپهر رنگ و بوی دیگه ای داشت و تا ابد فراموش نمیشه.
عکس سمت چپ، اولین قهرمانی که از مانشافت دیدم. تیم رویایی سال 90 که قطعاً جزو بهترین تیمهای تاریخ فوتبال بود، با اون لباس بی نظیر و فوق العاده و کلی بازیکن متعصب و عالی که آخرش جام رو تو ایتالیا بالای سر بردن. هر موقع به عکسای اون جام نگاه می کنم تمام خاطرات اون اون دوران به وضوح اچ دی از جلوی چشمام رد میشن. خاطراتی درهم از جنگ و زلزله و شیطنتهای پسرکی که فوتبال تمام دنیاش بود.
در مورد علایق فوتبالیم اگر بخوام حرف بزنم، شاید تکراری باشه و فکر کنم دیگه همه میدونن تیمهای مورد علاقه من چه تیمهایی هستن، اما در هر صورت باز اینجا یه اشاره میکنم که من یه هوادار قدیمی پرسپولیس و بایرن مونیخ هستم. شدت تعصب و علاقه رو هم که خودت میدونی دیگه برای مشخص شدن میزانش یه چیز بنویس به دلخواه خودت. ضمن اینکه باید بگم تیمهای مارسی فرانسه و بلکبرن انگلیس هم تیمای دیگه ای هستن که بنا به دلایلی بهشون علاقه دارم که البته این تیمها الان تبدیل به تیمهای درجه دو شدن متاسفانه، اما خوب هنوز هم نتایجشون رو پیگیری میکنم. البته باید اعتراف کنم که از زمان یان راش و مک منمن هم یه نیمچه علاقه ای به تیم مورد علاقه شما یعنی لیورپول دارم هرچند که همیشه ناامیدمون کردین .مثل دو سال قبل که داشت قهرمان می شد و بعد اون سرخوردن بدموقع و بازی کذایی با کریستال پالاس و ادامه ناکامیها که هنوز هم ادامه داره. کی می خواد تموم بشه واقعاً؟ با این تیمتون. در تمام طول زندگیم فوتبال بخش جدانشدنی از زندگی من بوده و یه جورایی زندگی من حول فوتبال شکل گرفت. از پیدا کردن دوست بگیر تا بحث شغل که الان به صورت مستقیم مربوط به فوتباله. تقریباً حافظه فوتبالی خوبی دارم و خاطرات تلخ و شیرین زیادی از فوتبال دارم. تلخترین خطرات فوتبالیم شکستهای سال 92 و 94 آلمان در یورو و جام جهانی در کنار باخت بایرن در فینال مونیخه که هیچ وقت باهاش کنار نیومدم. خاطرات شیرین هم که زیاده، از قهرمانی مانشافت تو جام جهانی 90 و یورو 96 تا سه گانه بایرن و همین قهرمانی 2014 تو برزیل. از پرسپولیس هم که دیگه نگم که خود خود زندگی بوده برای من. هیچ وقت ابایی نداشتم از این که بخوام بگم یه هوادار متعصب پرسپولیس هستم و همیشه افتخار کردم به این موضوع. پرسپولیس برای من خود زندگیه.
حرف آخر؛ حرف برای گفتن زیاده، خیلی زیاد، اما همونجوری که قبلاً گفتم، طرفداری یه برگ جدید از زندگی برای من و همه بچهها بود، یک مشت آدم عشق فوتبال با سلایق مختلف جمع شده بودیم دور هم و در یک فضای دوستانه کار کردیم. همه از هم یاد گرفتیم و همه به هم کمک کردیم و در کنار هم پیشرفت کردیم. به نظرم مهمترین و بهترین بخشش هم همین شکل گیری رفاقتها بود که قطعاً تا مدتها و شاید تا ابد باقی بمونه. البته امیدوارم فضا به سمتی بره که درآینده باز هم همه کنار هم باشیم و با هم کار کنیم. برای من همه بچهها عزیز و قابل احترام هستن همیشه، دست تک تکشون رو می بوسم و بهترینها رو برای همشون آرزو دارم. امیدورام که همیشه موفق باشن.
دست گل خودت هم برای این کار قشنگ درد نکنه رفیق.
ممنونم ازت.
محمدرضا احمدی، سردبیر سابق |
صحبت هام رو با یه سخن بزرگان شروع می کنم! « هر چیزی تو دنیا بهترینش آلمانی ـه مگر اینکه خلافش ثابت بشه! آلمان رو از موسیقی و فوتبال و فلسفه و صنعت (و متاسفانه جنگِ!) تاریخ حذف کنید، چیزی ازشون نمی مونه، جذابیتی توی دنیا برای پیگیری باقی نمی مونه!» محمد رضا احمدی! :Dسیبیل از من خواست بنویسم، همینجوری و بدون هیچ سوالی و این کار رو یکم سخت می کنه، فکر کنم خودش هم چیزای جالبی برای اضافه کردن داشته باشه چون موقعی که من سردبیر بودم نسبت بهش سختگیری زیادی داشتم!
در زمان فعالیتم در طرفداری تجارب خیلی خیلی خوب و گران قیمتی به دست آوردم و طبیعتا کسب تجربه همیشه با خنده و شادی همراه نیست، گاهی با خاطرات تلخ و هزینه هایی همراه میشه که خب به اون قسمتش می گن #عبرت. هیچ وقت آدم اوور ری اکشن نشان دهنده ای! نبودم و همه خوبی ها و خاطرات رو به خاطر اون عبرت ها و خاطرات تلخ فراموش نمی کنم و خب طبیعتا برعکسش هم صدق می کنه و هیچ آدم عاقلی به خاطر خاطرات خوب، چشمش رو روی تجربیاتش نمی بنده. قطعا خیلی از کاربرای عزیزی که من رو میشناسن و همیشه بهم لطف داشتن درباره علت جدا شدنم از طرفداری خواهند پرسید که جوابم مثل قبله و تغییری نمی کنه؛ اول اینکه که من قرار نبوده تا ابد اینجا بمونم و دوم هم اینکه طرفداری برای من یه مثل یک خانواده بوده و برای من مسائل خانوادگی تو خانواده میمونه.
با ارزش ترین چیزی که از طرفداری عایدم شد، رفقایی بود که باهاشون زندگی کردم و هنوز با خیلی هاشون در اربتاطم و حتی چند نفر از کاربرای عزیز هم انقدر بهم لطف داشتن که از طریق تلگرام و اینستاگرام هنوز باهاشون در ارتباطم، به این دوستی ها و رفاقت ها واقعا افتخار می کنم.
از فوتبال بخوام بگم چیزی جز آلمان و بایرن و بوندس لیگا برای گفتن ندارم، به واسطه یادداشت خون به پا می شود من از اولین کسایی بودم که ماهیت و جهت علایق فوتبالیم مشخص شد، شاید اگه من تو آلمان به دنیا میومدم به این اندازه نسبت به آلمان تعصب و اطلاعات نداشتم! شروعش هم از اواسط دهه نود بود، ینی در واقع این رومنس برای من از حضیض و دوران سخت فوتبال شروع شد و به اوج رسید و این موضوع لذت قدرت و اقتدار این روز های فوتبال آلمان و بایرن رو به بیشتر میکنه، افتخاری هم نیست که از تیم های محبوبم ندیده باشم و از اونجای که بعد از بایرن تک تک تیمای آلمانی رو هم دوست دارم چیزی بیشتر از همه افتخارات دیدم! قهرمانی سی ال و سوپر کاپ و جام یوفا و جام باشگاه های جهان بوندس لیگا و جام حذفی و بایرن رو دیدم، قهرمانی جام جهانی و جام ملت های اروپای آلمان رو هم دیدم و دیگه چیزی نمونده و فکر کنم با قهرمانی احتمالی آلمان تو یورو باید تو اوج از فوتبال خداحافظی کنم! (ولی حسم بهم میگه بلژیک قهرمان میشه)
فرانک لوکاس (دنزل واشنگتون) توی فیلم گانگستر آمریکایی و دنیل پلین ویو (دنیل دی لوئیس) توی فیلم خون به پا خواهد شد دو تا شخصیتی هستن که من خیلی باهاشون هم ذات پنداری کردم، هر دو شخصیت های منفی ای هستن و من منفی نیستم، ولی از یه سری جنبه های شخصیتی و رفتاری شدیدا خودم رو بهشون نزدیک میبینیم، و ناپلئون بناپارت هم که شخصیت شماره یک از نظر جذابیت حساب میشه و جدیدا هم یه کتاب درباره ـش از یه دوست هدیه گرفتم و دوست دارم خیلی بیشتر درباره ـش بدونم و بخونم
عاشق خنده های مغرورانه نویر و مورینیوام، چون با هر لبخندی که از سر غرور میزنن تعداد کسایی که ازشون متنفرن رو صد برابر می کنن و بعد از هر اشتباه و باخت با غرور و توانی مضاعف از جاشون بلند میشن.
گواردیولا: پپ برای من نماد اغراق شدن و بزرگ نمایی ـه، توی فیلم Savages (وحشی ها) اولیور استون شخصیت چان به سلما هایک یه دیالوگی میگه که برای من بهترین توصیف برای گواردیولا و سبک و فلسفه (خخخخ) اونه؛ سلما هایک بعد از مطرح کردن یه پیشنهاد میگه نظرت چیه و اون میگه مثه این میمونه که مجبورم کنن [سانسور] بخورم و بگم خاویاره! باخت ها و حتی تحقیر های زیادی از تیم های مورد علاقه ام توی تمام این سال ها دیدم اما باخت های بزرگ و حساس بایرن تحت هدایت پپ بدترین هاش بوده، پیر شدم تو این سه سال!
و بدترین شب فوتبالیم که تا حالا اعصابم انقدر خرد نشده بود شکست جام حذفی سال قبل جلوی دورتموند بود، ما توی اون بازی خیلی خوب بازی می کردیم، سر بودیم، جلو بودیم، یک گل زده بودیم و چندیدن گل نزده بودیم و یک پنالتی هم داور برامون نگرفته بود، اما پپ یهو معجزه کرد و جوری گند زد به تیم و بازیش که هیچکس دیگه نمی تونست درستش کنه، تعویض های اشتباه و تصمیم احمقانه بازی دادن به روبنی که تازه از مصدومیت برگشته بود زحمات کل فصل رو از بین برد و در واقع آغازی شد بر از دست رفتن شانس برای سه گانه ای دیگه. فروش و خورج بازیکنای آلمانی و آکادمی توی این مدت و اصرار عجیبش به بازی دادن به برنات و ژابی آلونسوی تموم شده و فراهم کردن مقدمات رفتن شواینی که بماند! معتقدم که اگر ماجراجویی ها و تصمیم های عجیب پپ توی دو فصل قبل نبود و مثلا همون یوپ عزیزمون مربی می موند بایرن «به سادگی» سه گانه اش رو تکرار می کرد.
اگه بخوام کمی از دنیای شخصی تر خودم بگم میشه از کار و موسیقی و سینما و کتاب، کار که خب نیاز حساب میشه ولی وقتی علاقه هم باهاش مخلوط بشه برای من تبدیل به چیزی فراتر از کار میشه و خدا رو شکر به یه مقطع دو سه ساله همیشه درگیر کاری بودم که باهاش ارتباط برقرار می کردم.
زندگیم با موسیقی گره خورده اما شاید عجیب باشه که هیچوقت پیگیر و دنبال کار هیچ بند و خواننده ای نبودم و هر چیزی که با سلیقه ام خوانایی داشته گوش دادم، البته تا همین چند سال پیش کلا 5 تا خواننده ایرانی هم نمی شناختم و چند سالی ـه که مخاطب موسیقی ایرانی شدم، این حرفم شاید عجیب باشه ولی به جرات می تونم بگم اگه گیتار الکتریک اختراع (کشف؟!) نشده بود، من شاید هیچوقت مخاطب هیچ موسیقی ای نمی شدم! برایان می، کارلوس سانتانا، اریک کلپتون، استیو وی، کرت کوبین، آنگوس یانگ، گری مور، اسلش، مارک ناپفلر، جو ستریانی و ادی فن هالن برای من جایگاه خاصی دارن ولی بالاتر از همه اینا و در جایگاهی خاص جیمز هتفیلد قرار میگیره که ارادت ویژه ای بهش دارم (پوستر اختصاصی ای که حسین خسروی برام زد ازش هنوز والپیپر لپ تاپمه!)
درباره سینما هم خیلی کوتاه میگم چون به سیبیل قول داده بودم بیشتر از هزار کلمه نشه ولی همین الانش هم شده! از بچگی فیلم باز بودم و پیگیر سینمای دنیا (بازم زیاد مخاطب سینمای ایران نبود) فیلم های خوب قشنگ و استثنایی خیلی زیاده، اما اگه قرار باشه من فقط یک فیلم رو انتخاب کنم اون فیلم نمایش ترومن (The Truman show) خواهد بود، به دلایل خیلی زیاد، این فیلم تاثیر زیادی توی زندگی من گذاشت! و توی فیلم های ایرانی هم به درباره الی و میم مثل مادر علاقه خاصی دارم.
اسم بردن از همه مقدور نیست، ولی به یاد همه دوستان هستم، با اکثریت در ارتباطم ولی از این طریق بهشون میگم که افتخار می کنم که زمانی عضوی از این خانواده بودم و سهمی در شکل گیری این مجموعه فوق العاده داشتم، مرسی از سیبیل عزیز که وقت گذاشت و خوند و ازمون خواست که ما هم بنویسیم. از کاربرا و مخطبای عزیزی هم که بهم همیشه لطف داشتن تشکر می کنم و به همه کاربرای سایت این قول رو میدم که تک تک این نویسنده ها و آدمایی که می بینید خیلی وقتا در حقشون کم لطفی می کنید خیلی ساده تر و دوست داشتنی تر از چیزی هستن که فکر می کنید و البته بسیار زحمت کش. مخلص همگی!
زانیار بهروش، سردبیر سابق بخش آلمان |
طرفداری یکی از اتفاقات خوب زندگی من بود، یه اتفاق شیرین و دلچسب. از همان روزهای اول تاسیس سایت به واسطه آشنایی با تنی چند از دوستان با سایت آشنا شدم و در نهایت در اوایل تیر ماه نود و دو با واسطه دوست عزیزم، شهروز حدادیان وارد سایت شدم و در بخش آلمان شروع به فعالیت کردم. در حدود 30 ماهی که تو سایت حضور داشتم در اکثر بخش ها فعالیت کردم. کار کردن تو طرفداری کار کردن برای عشق بود، یه عشق ازلی و ابدی ...
فیلیپ لام و باز کردن دروازه ترکیه در نیمه نهایی یورو 2008. این بازی و این صحنه به این خاطر برای من ماندگار و متفاوته؛ اون موقع دانشگاه تبریز بودم. ترکیه چند بازی رو ناپلئونی وار برده بود و به نیمه نهایی رسیده بود.
کلیه بچه های آذری خوابگاه شده بودن طرفدار ترکیه و من از دست قضا این بازی یک از معدود طرفداری آلمان تو خوابگاه نبودم و کلیه بچه های دیگه از لج ترکیه شدن بودن طرفدار آلمان [شکلک خنده]
داستان درگیری های این بازی تو خوابگاه طولانیه فقط همینو بگم موقعی که این گل زده شد برق قطع شده بود و از رادیو بازی رو دنبال می کردیم. درگیری های بعد این بازی در نهایت منجر به اخراج و تعلیق چنتا از دوستای خودم از دانشگاه شد.
می توان چیزی بهتر از این پیدا کرد که همکارات از جنس خودت باشن و ساعت ها باهاشون سر و کله بزنی و بازم خسته نشی؟ فعالیت تو طرفداری بجز چند نفر برای بقیه دوستان فکر نکنم از لحاظ مالی تغییر خاصی تو زندگیشون ایجاد کرده باشه و اکثر بچه های قدیمی سایت حدود دو سال بدون گرفتن یه ریال با تمام وجود برای سایت کار کردند، اما تنها چیزی که مایه دلگرمی آن ها بود حضور در کنار دوستان، گام برداشتن به سوی هدف و کار برای عشق واقعیشون بود ... در مسیری به درازی 4 سال خیلی ها سوار قطار طرفداری شدند، خیلی ها پس از طی یکی دو ایستگاه پیاده شدند، و بعضی ها برخلاف میل باطنی و در حالی که قطار با تمام سرعت در حال حرکت بود و با آگاهی از تمامی خطرات از جمله درد سخت دوری از آن پائین پریدند ...
فوتبال برای من از زمانی آغاز شد که محیط اطرافم رو شناختم و به جاهایی رسید که به جز آن چیز دیگری نمی شناختم. از وقتی یادم میاد طرفدار آلمان و باشگاه بایرن مونیخ بوده ام و این علاقه تا روزی که باشم همراهم خواهد بود و لحظه لحظه بر آن افزوده می شود. از اولین فوتبال هایی که دیدم می توان به هایلایت های یورو 92، بازی 3-3 معروف آلمان برزیل در 1993 اشاره کرد. از جام جهانی 1994 ایالات متحده بیشتر بازی های تیم ملی آلمان رو دنبال کرده ام. چند بازی برای همیشه در خاطر من خواهند ماند، ایران-آلمان 98، آلمان-آرژانتین 2006، آلمان-ترکیه یورو 2008، آن هم به دلیل اتفاقات و خاطرات خاصی که این بازی ها برای من دارند و گر نه همه بازی های آلمان را به یک اندازه دوست دارم ...
علایق و سلایق؟ موسیقی برای من یه دنیای بی کرانه، هر چی که سرحالم بیاره و برای زمان خودش مناسب باشه رو گوش می دم. اگر بخوام از افراد خاصی نام ببرم در صدر لیست ابی خواهد بود، سیاوش قمیشی، کُلد پلی، توکیو هُتل، لینکین پارک، انریکه، سلن دیان و .... ولی حس و حالی که صدای ابی و ناصر رزازی بهم تکه ...
زندگی فرصتی تکرار نشدنی ست و دیگر در این قالب هرگز مهیا نخواهد شد. زندگی فرصتی ست برای لذت بردن از زنده بودنه ولی خواسته، ناخواسته یا زورکی ابعاد مهمی ازش رو فراموش کرده ایم یا فراموشمون داده اند. میگن زندگی لذت بخش تر از این حرفاست که دیدم و چشیدیم.
تو حوزه سینما و فیلم هم رابطه خوبی با فیلم ها علمی تخیلی و بزن و بکوب نذارم. از فیلم های مورد علاقه م می تونم به فارست گامپ، شاتر آیلند، پیانیست، اُلد بوی، پدر خوانده، هِر، اینترن، گرگ وال استریت، روننت، لرد آف وار، ذهن زیبا، غریزه اصلی، بی وفا، نجات سرباز رایان و کلیه کارای [سانسور] اشاره کنم.
در پایان واسه همه نویسندگان و دست اندرکاران سایت طرفداری آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم فرصتی پیش بیاد تا دوباره در سایت فعالیت داشته باشیم.
سخن بزرگان (یکی از دوستان): "طرفداری یه ایدئولوژیه که هیچ قدرتی نمی تونه جلوشو بگیره. "
بنیامین حکاک زرگر، نویسنده سابق بخش انگلیس |
بنیامین حکاک زرگر هستم متولد 9 دی 1374 شهر تهران با اصالتی جنوبی. چهار سال است که در ونکوور زندگی می کنم و سال دو رشته حرکت شناسی بدن انسان (کینزیولوژی) و تاریخ قرون وسطا هستم. دروس جالبی هستن ولی زمان زیادی رو از آدم می گیرن. علاقه زیادی به پزشکی دارم و به امید خدا بعد از لیسانس در این رشته برای دانشکده پزشکی اَپلــآی (مدل خارجی طور) می کنم.
علاقم به فوتبال خیلی دیر نسبت به همسن و سال هام شروع شد. سال اول راهنمایی بودم که برای دومین بار فوتبال دیدم. اولین بار بازی ایران و پرتغال در جام جهانی 2006 بود که به زور پسر عمه ام دیدم. بار دوم اگر اشتباه نکنم بازی منچستر یونایتد و اسپورتینگ لیسبون بود.
حوصله ام سر رفته بود وساعت 12-12:30 شب تلویزیون رو روشن کردم. دقیقه 60-70 بازی بود و بعد از اون بازی حس کردم علاقه خاصی به فوتبال پیدا کردم. به فوتبال دیدن ادامه دادم و بعد از اون فصل (که منچستر قهرمان اروپا و لیگ شد.) به صورت خیلی جدی فوتبال و منچستر یونایتد رو دنبال کردم.
تا دو، سه سال گذشته در جوامع یونایتدی ها به امام منچستر معروف شده بودم و در فیسبوک در چند پیج کل کل و فن پیج ادمین بودم. بعد از اومدن به ونکوور به خاطر اختلاف زمانی و بیش از حد مشغول بودن فعالیتم به شدت کم و به فقط دیدن بازی های تیم محدود شد.
داستان طرفداری: با پیشنهادهای وسوسه برانگیز شهروز حدادیان من ادمین پیج کل کل باشگاه های اروپا شدم، اون زمان فکر نمی کنم بیشتر از 2000 لایک داشت ولی خیلی پرطرفدار بود و بین کاربرا و ادمینا کل کل های اساسی ولی دوستانه ای بود. یک روز آرمین جنت خواه گفت که برنامه ای داره و می خواد یک چیزی مشابه این پیج کل کل رو در سایتی درست کنه تا هم مردم اخبار روز رو بدون نیاز به رد شدن از فیلتر دنبال کنن و هم با طرفداران رقیب بحث کنن. من و اکثریت بچه ها اعلام آماگی کردیم. در تیم ما تا جایی که یادم می آد کسی تجربه نویسندگی نداشت ولی از شانس خوب ما، مهیار میرزاپور که اون زمان در گروه منچستری های فیسبوک (ردز کافه) مطالب قشنگی می زاشت پینشهاد من رو قبول کرد و به طرفداری اومد. مهیار سابقه نویسندگی داشت و فوت و فن این کار رو به هم یاد داد.
شروع کار ما یورو 2012 بود. تک تک بچه ها از جون و دل مایه گذاشتن، ساعت ها بیدار می موندن تا اولین نفری باشند که مصاحبه مربی هارو ترجمه می کنند. من هرگز چنین چیزی ندیده بودم. همگی از جون و دل مایه می گذاشتند و تا به امروز هم به همین شکل بوده. بارها در دو سال اول سایت داون می شد ولی نه کسی غر می زد و نه کسی کم کاری می کرد. من متاسفانه همونطور که گفتم به خاطر اختلاف زمانی و مشغله درسی کم کم فعالیتم کم شد و الان نزدیک به دو سالی هست که در طرفداری ننوشتم و چندین بار تلاش کردم ولی موفق نشدم برگردم. اخبار رو روزانه از روی تلگرام و اینستا دنبال می کنم. واقعا کار بچه ها حرف نداره! یک خسته نباشید و خدا قوت از همین جا به تک تکشون می گم.
علایق و سلایق: آدم عجیب غریبی هستم. عاشق منچستر یونایتد و تیم ملی آلمان (!!!). همه انتظار دارن طرفدار انگلیس باشم، یا هلند، یا حتی جزایر قمر ولی آلمان نه. نظم، ثبات و کلاس تیم ملی آلمان من رو به وجد می آره. از دعوا، مشاجره و توهین بی زارم و همیشه همه رو به آرامش دعوت می کنم. برخلاف اکثر یونایتدی ها با لیورپول میونه خوبی دارم ولی از آرسنال اصلا. آرسنال برای من نماد یک شکست خورده که هیچوقت تلاش نمی کنه رو داره. یک شکست خورده که به دنبال بهانه برای توجیه کردن خودش هست. برعکس لیورپول و خیلی از تیم های دیگه که تمام توانشون رو می زارن و به دلایل مختلفی که در کنترل اون ها نیست به نتیجه دلخواه نمی رسن.
"مبادا روزی که شکست خوردن عادی بشه." من عاشق این جمله هستم و این رو سر لوحه زندگیم قرار دادم. شکست بار اول دردناکه، بار دوم دردناکه ولی مبادا اون روز که شکست به بخشی از زندگی تبدیل بشه و دیگر دردناک نباشه. من دوست ندارم مثل آ.ث میلان باشم، دوست دارم خودم رو بازنده بدونم و دوست ندارم تیمم همچین راهی رو دنبال کنه. یونایتد اگر به خودش نیاد به شکست خوردن عادت می کنه و این یعنی مرگ یک باشگاه، یک زندگی.
تو دنیای سینما و مد اصلا نیستم و هیچوقت جذب نشدم. به سلربیتی ها هم علاقه ای ندارم. حتی تو فوتبال بازیکن های که دنبال جلب توجیه هستند رو دوست ندارم. بازیکن های مورد علاقه ام پل اسکولز، دنیل اگر، توماس مولر،رایان گیگز، دیناتاله، شوچنکو و کینگ اریک هستند. کینگ اریک داستانش فرق داره و جز معدود سلربیتی های هست که عاشقشم.
به رمان های تاریخی خیلی علاقه دارم. کتاب های مورد علاقه ام مثل خیلی از هم سن و سال هام تن تن و هری پاتر هست.
در طول این چند سالی که طرفدار منچستر یونایتد هستم، چند شکست خیلی اذیتم کرد و حاضر بودم که تیمم به دسته اول می رفت و این شکست هارو نمی دیدم. اولی شکست 2-0 مقابل بارسلونا بود که دلیل اصلیش رو من نبود فلچر آماده می دونم. دومی تساوی مسخره 0-0 مقابل بلکبرن در فصل بعدش بود و همون تساوی قهرمانی رو تقدیم به چلسی کرد. برد 3-2 مقابل بایرن بدترین شبی بود که داشتم و بعد از اون شکست مقابل رئال مادرید. دلم برای این شب ها تنگ شده ولی.
این روزها انقدر بد بازی می کنیم که دیگر از شکست ناراحت نمی شم و دوست دارم دوباره به اون اوج برگردیم.
بهترین بازی هایی هم که از یونایتد دیدم، پیروزی 4-3 جلوی سیتی، پیروزی 8-2 جلوی آرسنال، فینال مسکو و پیروزی 4-3 برابر نیوکاسل بود.
من عاشق غذا هستم و همین من رو تبدیل به یک آدم تپلی کرد. 4 ماهی هست که رژیم گرفتم و فعلا 25 کیلو کم کردم و خیلی خوشحالم. عادات غذایی بد خودم رو ترک کردم و الان چهار ماهه لب به برنج و نون نزدم. به زودی به وزن ایده آل خودم می رسم و می تونم دوباره فوتبال و والیبال رو شروع کنم. آها یادم رفت بگم که من فوتبال همیشه دفاع بازی می کنم و سر بقیه داد می کشم. بیشتر نقش عربده کش دارم تا مدافع هاها.
دیگه اینکه به تاریخ قرون وسطا اروپا علاقه دارم. به نظرم یه دوره تاریخی بی نظیره و جواب خیلی از سوال های امروز در اون دوره پیدا می شه. در این ترم تصمیمم رو جدی کردم و می خوام در کنار کینزیولوژی مدرک تاریخ هم بگیرم.
دیگر عرض دیگری نیست. حرف آخر این است که مرسی طرفداری و مرسی تیم طرفداری بابت همه چیز. ایشالله یک روز دوباره با قدرت بر می گردم. پرچم رو بالا نگه دارید.
هدا رضایی، نویسنده سابق بخش انگلیس و تیم های ملی |
هدی رضایی هستم، بچه اخر خونواده، متولد 4 خرداد، دو روز بعد از تولد طرفداری! دوستام بهم لقب خاص دادن.چرا که اعتقاد دارن علاوه بر ویژگیهای چون بسکتبالیست ، خبرنگار و چپ دست بودن و یه برادر دو قلو داشتن، هوادار چند اتیشه ورزش و خصوصا فوتبالم. حکایت عاشقی من و فوتبال از 8 و با خوندن خبرهای مربوط به باتیستوتا تو روزنامه شروع شد و با طرفداریم از آرژانتین قوت گرفت. برخلاف خیلیا که هواداری فوتبال رو با تیمای پر زرق و برق و صدرجدولی شروع کردند، هواداری من از فلورانس و با زنبق های بنفش شروع شد. عشق به گابریل منو به سری آ برد تا پیگیر اخبار و گلزنیهای مداومش برای این تیم بشم. هرچقدر از علاقم به باتیستوتا تو اون سن کم بگم واقعا حق مطلب رو ادا نکردم. من دختری با یک تعصب خاص به یه بازیکن آرژانتینی بودم که دوست داشتم تنها مال من باشه. دوس نداشتم هیچکس دیگه طرفدار "باتیستوتای من" یا آرژانتینم باشه!یادمه جام 1998 بعد بازی هلند و ارژانتین اولین بازی ای بود که به پهنای صورت برای تیمم اشک ریختم و این احساس یک دختر بچه به یه تیم فوتبال برای همه خونوادم جالب بود.
"کلوزیوم رم که از سال 1983 گلادیاتورهایش را بر اریکه قهرمانی نمی دید، سال 2000 باتیستوتا را به جمعشان افزودند و او با گل ها و شوت های شبیه به شمشیرش همه تیم ها را از لب تیغ گذارند و اسکودتو را فتح کرد. او رم را قهرمان کرد. گابریل زانوهایش را در فوتبال از دست داده اغراق نیست اگر بگوئیم او زانوی فوتبال است، کسی که فوتبال بدون او نمی تواند سرپا شود
مرحله گروهی جام 2002 ژاپن خانواده برام یه پیراهن ارژانتین خریدن و سرازپا نمیشناختم! بار دوم که برای تیمم گریه کردم یک چهارم نهایی جام جهانی 2006 مقابل آلمان و حذف در ضیافت پنالتیهاو نتیجش خراب کردن کنکورم فردای او روز بود. تقدیر بود که بار دیگر تو جام 2010 و 2014 باز هم روبرویژرمنها قرار گرفتیم و باز هم خاطرات تلخ و باز هم یه دنیا حسرت و اشک تو غروب تلخ ماراکانا...انگار همیشه خدا ما رو تا مرز قهرمانی میبره و برمیگردونه، انگار میخواد بگه هنوز شادی قهرمانی بعد این همه سال براتون زوده، هنوز باید منتظر بمونید. هنوز باید رویای بالاسر بردن جام طلایی رو تو دلم مرور کنم تا زمانش برسه و این برای منی که از بچگی هوادار آرژانتینم ناراحت کنندس، باعث میشه بعضی وقتا به خدا بگم پس کی؟؟ پس چرا زمانش نمیرسه...هنوزم تنها آرزوی فوتبالی زندگیم قهرمانی ارژانتین و دیدن یه بازی آرژانتین تو جام جهانیه و امیدوارم تو جام قطر این ارزو رو عملی کنم.
6-7 سال پیش یه پیج فارسی برای لیگ قهرمانان اروپا تو فیسبوک زدم که بزرگترین پیج فارسی CL تو ایران شد. اونجا اختصاصی از بازیا و نتایج و نقد و بررسی و نظراتم پست میذاشتم و با کلی ادم فوتبالی دیگم آشنا شدم.
آشنایی با بچه های طرفداری و کانون مربیان و همشهری و خبرگزاریهای دیگه و همکاری باهاشون از اون خاطرات خوبه دنیای خبرنگاریمه. یادمه تو خوابگاه یادمه شبهایی که فوتبال داشت ساعت 11 از بلوک خودمون میکوبیدم میومدم تو بلوکی که تلویزیون داشت و ساعت 1 نیمه شب و موقع برگشت تو تاریکی و تنهایی فاصله بین دو بلوک رو از ترس میدویدم! یه دختر فوتبالی همیشه تنهاست و حداقل از این نظر دوست فوتبالی دختر کم داره و همیشه تنها فوتبال میدیدم. تماشای فوتبال بهم آرامش میده و باعث میشه فراموش کنم الان کجام و چه مشکلاتی دارم. فوتبال بهترین لذت زندگیه!
خیلیا ازم میپرسن هواداری ارژانتین و توباشگاهی چلسی؟! اما اینم واسه خودش داستان داره، بعد اینکه باتی از اینتر رفت، پیگیر خبرش و خبر دیگر ارژانتینا بودم. مثلا ورون با کجا قرارداد بست؟ سورین کجاست، یا کرسپو چیکار میکنه؟ و...به قول یاسقصه ازونجا بامزه شد که با خبر شدم دو تا ارژانتینی یعنی کرسپو و ورون تو یه تیم انگلیسی جذب شدن. اخه اکثرا ارژانتینیا سری آ را مقصد فوتبالشون انتخاب میکردن و واسم جالب شد بشینم پای لیگ جزیره تا ببینم نتیجه چی میشه. اون زمان رانیری مربی تیم بود. بعد اینکه هر دو از چلسی رفتن، دیگه دلم با چلسی مونده بود و دوست داشتم بازیاشو دنبال کنم، از بازی جیمی فلوید هاسلبنگ گرفته تا تری و لمپارد و داف و گودیانسن و ماکلله و چک و اسین و بازی زیبای فوق ستاره دیدیه دروگبا در کنار وجود مورینیو همه و همه باعث شد روز به روز به چلسی بیشتر علاقه مند شم و هواداراش بمونم. و بعد باتیستوتا تنها بازیکنی که لباسشو خریدم دروگباست.
یکم از علایقم غیرفوتبالیم بگم، من به شدت اهل هنر و عکاسی و موسیقی و شعر هستم. دوس دارم مسیرهای جدید رو امتحان کنم و رشته ام تو دبیرستان ریاضی، تو لیسانس مترجمی زبان و تو ارشد مدیریت اجرایی بود اما همیشه تو دلم دوست داشتم هنر رو دنبال کنم.یکی از خصوصیاتم اینه که فوتبال رو با رفاقت قاطی نمیکنم و همیشه دوستای فوتبالیم دوست میمونن. چه حذفمون کنن و چه ازشون ببازیم. به صراحت میتونم بگم بهترین دوستان فوتبالی من بچه های آلمان و تو باشگاهی بچه های منچستر هستند که در کنار رقابت، رفاقتم داریم. مخصوصا المانیها که واقعا بامعرفت و گلن. خیلیا میپرسیدن انقد فوتبال دوس داری خودتم بازی میکنی؟ و باید بگم بغیر از علاقم به فوتبال، ورزشی که عاشقشم بسکتباله و تقریبا از 11 سالگی دارم بسکتبال بازی میکنم و عضو تیم دانشگامون و به هدی جردن معروف بودم:Dیکی از بهترین خاطراتم آشنایی با خبرنگاران حرفه ایبسکتبال و یکی از بهترین کادوهای تولدم امضای حامد و صمد بود که سجاد بیات عزیز بهم هدیه داد و همیشه برام خاطره میمونه... از خاطرات خبرنگاری بسکتبالم هم باید به مصاحبه با اسلامی مربی بسکتبال هفت الماس اشاره کنم که برای طرفداری خبرشو کار کردم و یادمه با سختی و مشقت بعد سه بار که بهم اجازه ورود نداده بودن، تونستم حراست رو دور بزنم و خودمو به سالن تمرینشون برسونم [شکلک خنده] و یه خاطره خوب دیگر هم دیدار با علی کاوه، پیشکسوت عکاسی ورزشی بود و عکسی که حین یه مصاحبه ازم شکار کردو هیچوقت دستم نرسید :Pهمیشه عاشق عکاسی و خصوصا عکاسی ورزشی هستم، اما با این محدودیتی که خبرنگاران دختر تو ورود به سالنها دارن، فعلا باید واسه رسیدن بهش تلاش کنم. به شدت موزیک بازم و هدفون رفیق همیشگیه روزا و شبامه. چاووشی صداییه که از همون 12 سال پیش عاشقش شدم و روزای تنهایی و سختی و غربت رو باهاش گذروندم و امیدوارم یه روز کنسرت بذاره. چاووشی رفیق روزهای خوبمه، رفیق خوب روزها...
حرفام خیلی زیاده اما باید تمومش کنم! در اخر از طرفداری و علی امیری فر و همه بچه های گلش که همیشه و هنوزم باهاشون در ارتباطم ممنونم که یه عده عاشق فوتبال رو دور هم جمع کرد و فرصت رشد داد. باهم خندیدم، با هم رقابت کردیم و بزرگ شدیم. یاد روزهایی بخیر که سایت قبل یورو 2012 تازه میخواست بیاد بالا و تقسیم وظایف کردیم. بعدها برای بازیهای باشگاهی وظیفه من اماده کردن خبرهای چلسی بود و تو جام جهانی خبرهای مربوط به آرژانتین. یاد روزایی بخیر که با هم کتاب ترجمه کردیم و 2 خرداد به بهانه سالگرد تاسیسش دور هم جمع شدیم و خاطراتمون رو زنده نگهداشتیم. امیدوارم طرفداری به همین روند رو به رشد ادامه بده و بتونه به موفقیتهای بیشتر برسه.