طرفداری- محمد محمدخانی دومین مهمان از سری دوم صندلی های داغ طرفداری در بهار، در عید و روز دوم سال 1395 خواهد بود. وقتی که باشد آچار فرنسه است و در همه بخش ها می شود پیدایش کرد. وقتی که ددلاین نقل و انتقالات باشد، محمد خانی است و جیانلوکا دی مارتزیو که از همه دنیا بیشتر قبولش دارد. ایتالیایی است اما گیلفی (سیگوردسون) صدایش می زنیم و علاقه خاصی به سوانزی و تیم ملی ایسلند دارد. هر سال وعده می دهد که تیم های ایتالیایی قرار است سال بعد در مسابقات اروپایی همه را شکست دهند و سهمیه انگلستان را بگیرند و همینطور قویا اعتقاد دارد که به خاطر اشتباهات فابیو کاپلو بود که در جمع هشت تیم لیگ قهرمانان سال 2005، به لیورپول باختند. سفرنامه هایش را همه دوست دارند و خوب بلد است که احساسات و فریاد ها را به کلام تبدیل کند و کلام را بر جان مخاطب. همین کار را هم در ادامه کرد، که به آن هم می رسیم. برون گراست و به چیزهای زیادی می شناسیمش اینطور بود که به سراغ تک تک آن ها رفتم.
مرام نامه:
اما کمی به عقب تر باز می گردیم که چرا صندلی داغ و چرا ایده ای تا این اندازه تکراری. این ایده دو سال پیش انجام شد و با توجه به فرم غیر پویایی که به کار گرفته شد، سوء تفاهمی همچون تفاوت بین نویسنده ها و خواننده ها به وجود آورد. به عنوان یک وبسایت مستقل که دوست دارد شبکه ای اجتماعی و جامع باشد، هدف وجود یک ارتباط دو سویه است. ارتباطی که به هر هوادار فوتبال، که فوتبال را می فهمد و دوست دارد؛ اجازه دهد که حرف بزند، بنویسد و دیده شود. صندلی داغ قرار است به خودمانی ترین و شخصی ترین شکل از کسانی که به شما و رنگ های نارنجی سایت اهمیت می دهند، نشان دهد که ما، آدم هایی متفاوت از شما نیستیم. که اگر اهمیت می دهید و وقت دارید و البته علاقه، با ما باشید تا این شبکه اجتماعی را آنطور بسازیم که آدم های بیشتری را جذب و راضی کند و البته نسل های بعد، فوتبال را بیشتر لمس کنند.
بیوگرافی خواستم. ساده و مختصر توضیح داد: محمد محمدخانی هستم، صرفا (شوخی می کرد) یک عاشق محض فوتبال، هنر، سیاست و چیزهای دیگری که همه به آن علاقه دارند! کلا از بچگی خوره تکنولوژی بودم و کار چند سال اخیرم طراحی سایت، برنامه نویسی و مشتقات علم کامپیوتر بود و در چند ماه اخیر تمام تمرکزم رو فیلدی به نام Machine Learning بوده و خواهد بود. خواستم که بیشتر توضیح دهد و داد: فیلدم به طور ساده کار کردن با سیستم هاییه که قابلیت یادگیری دارند. ما اطلاعات هر چیزی در این دنیا رو می گیریم، سعی می کنیم باهاش بازی کنیم بر حسب تجربیات و در نهایت بهترش کنیم! البته تمام این کارها در چارچوب علم کامپیوتر و با کمک کامپیوتره! چیز جالبیه، دنیا شدیدا درگیرشه و به کسانی که دوس دارند یه چیز جدید و جالب رو تجربه کنند، توصیه می کنم پیگیرش باشند.
تفاوت هایی در موسیقی داریم و آهنگ هایی که گوش می دهد، ریتم سریع تری دارند و زنده ترند. اما محمد محمد خانی را که بشناسید، می دانید درصد زیادی از زندگی او آهنگ هایش هستند. و آهنگ های خوبی هم هستند. از موسیقی گفت: فک کنم از اولین چیزایی بود که توجهم رو تو بچگی جلب کرد. دنبال ساز زدن هم بودم و خیلی هم زود رفتم ساز یاد بگیرم که تاثیر زیاد داشت کلا تو سبک زندگیم. کلا زندگیم اینطوری بوده موزیکی که گوش می دادم، داشته وضعیت روحی روانیم رو نشون می داده. نوجوونی همش متال و هارد راک بود اما بزرگ که شدم، به یه آرامشی رسیدم که کلا برم هر سبکی گوش کنم و الان کلا هر چیز خوبی گوش میدم، اگرچه سخت گیرم. چون موزیک مقدس ترین چیزیه که من تو این دنیا دارم، در نتیجه روش زیادی حساسم. به آخر های صحبت رسیده بودیم، که با توجه به این که کمی جلوتر خود را غرب زده مفلوک معرفی می کند، یادم آمد که از گروه های محبوبش نگفته است. به اصرار، یک لیست ده تایی : radiohead، norah jones، nada surf، james blake، kings of leon، diiv، megadeth، interpol، rachael yamagata، wilco و دو آهنگ را هم پیشنهاد داد: norah jones come away with me و Radiohead - Weird Fishes / Arpeggi .
(گفتم بخشی از مصاحبه، معرفی عکس است. عکس که فراموش نمی کنی و مثلا یک خط در مورد احساس خود در مورد آن توضیح بده. اما محمد محمد خانی، این حرف ها را در یک جمله نمی تواند تمام کند. گفت و گفت. اینطور: بهترین شب عمرم شاید. هنوز به آن چند دقیقه آخر فکر می کنم، دیوانه می شوم. تک تک قاب های کارگردان تلویزیونی تا آخر عمر از یادم نمی رود و این عکس عملا بخش مهمی از اتفاقاتی که آن شب در وستفالن افتاد را تداعی می کند. بعد از این بازی بود که به آن تقدیر معروف مارچلو لیپی در فوتبال ایمان آوردم و نگاهم به برد و باخت های زمین چمن، کاملا تغییر کرد. برای من، سینمایی ترین قهرمانی تاریخ فوتبال است که در هپی اندینگ، شخصیت اصلی سیگارش را روشن می کند و در میان فلش دوربین عکاسان، در افق محو می شود. در مورد شب وستفالن قبلا یه چیزی نوشتم: فتح وستفالن و تقدیری که باید نوشته می شد!)
یکی از اولین مرتبه هایی که دیدمش، تیشرت هایزنبرگ بر تن داشت و به طبع به سراغ آن حوزه رفتم و می دانستم که جوابی مخصل خواهد داشت: هایزنبرگ اول قرار بود یک کلیشه هالیوودی باشد اما به حدی شخصیت والایی داشت که همه را غافلگیر کرد. هایزنبرگ هم دست کم گرفته شد اما حالا احتمالا بهترین سریال تاریخ ایالت متحده است. برکینگ بد سال ها بخش مهمی از زندگی روزانه ام بود و با قسمت آخرش گریستم. بعد از برکینگ بعد کمی نسبت به سریال دیدن بی حس شدم و البته کمی حساس. واقعا سریال کم ندیدم سال های قبل، طوری که وقتی با دوستان آمریکاییم صحبت می کنم، یه سری جاها دیگه اونا کم میارن [شکلک خنده] اما برکینگ بد یکی بود. از پیش و پس از هایزنبرگ هم گفت: عین خیلیا بخش اعظمی از دوران نوجوانی و جوانیم رو شامل میشه و اصلا دلیل اصلی اینکه بدون شرکت تو هیچ کلاسی انگلیسی راحت حرف می زنم، همون دوران فیلم و سریاله. الان درگیریای زندگی اجازه نمیده اونطوری بشینم سریال و فیلم ببینم. شدیدا هم دارم حسرتش رو می خورم اما امیدوارم که سال آینده بتونم به این جنبه بیشتر بپردازم. الان تمام چیزی که می بینم، برنامه های دیلی شوی آمریکاس + یه سریال به اسم horace and pete. البته با توجه به زمان چیزای متفرقه زیاد می بینم، مثلا این چند ماه اکثر مناظره های انتخاباتی آمریکا رو دیدم.
(عکس دوم: فریاد "ایتالیا-ایتالیا"در ورزشگاه طنین انداز می شود. و البته برای او که فقط یک ماه در زندگی اش خوب بود. برای او که فقط آمده بود ما را قهرمان کند. برای فابیو گروسو...)
کلاه موضوع دیگری است که با شخصیت ظاهری محمد محمد خانی گره خورده است. گرمای تابستان یا سرمای زمستان ندارد؛ لبه کلاه گیلفی، زودتر از خودش می آید! کلاه ها هم داستان داره [شکلک خنده] من به هیچ وجه تو زندگیم کلاه نمیذاشتم سرم، یک بار کاملا تصادفی این کار را کردم و تمامی حاضرین معتقد بودند که آقا خیلی خووووبه. منم تحت تاثیر قرار گرفتم سعی کردم کلاه بزارم. که البته چند ماه اخیر کمتر شده این داستان باز [شکلک خنده].
خواستم از کتاب هایش بگوید، آن را اینطور شروع کرد شعور کتاب ادبیاتی زیاد نداشتم. البته یه سری بدیهیات که خیلیا خوندن رو خوندم اما واقعا آدمش نبودم. مطالعه م زیاده اما بیشتر معطوف به روزنامه و سایتای مختلفه، از نیویورک تایمز بگیر تا تابناک. هر هفته مجله هم می خونم معمولا که بیشتر واسه آگاهی از شرایط دنیاست. مجلات مورد علاقه م، نیویورکر و اکونومیست هستن. این دو مجله را هم پیشنهاد داد. الانم کتاب، فقط کتابای آکادمیک.
طرفداری اول قرار بود بخش کوچیکی از ۲۴ ساعت زندگیم باشه این اتفاقی بود که برای همه ما افتاد. اما با جدی شدن همه چیز و هدف بندی ای که داشتیم، خیلی جدی شد. دلیل این موفقیت قطعا اعتماد کاربران به سایت بود و البته افرادی که واقعا، تاکید دارم واقعا بدون هیچ چشمداشت خاصی و فقط برای به سرانجام رسوندن کاری که با هم آغاز کردیم، در طول شبانه روز تلاش کردند. شاید خیلیا باورشون نشه اما کار کردن در طرفداری، ضررهای مهمی هم به زندگی عادی بسیاری از بچه های سایت زد که برخی حتی مجبور به جدایی شدند اما در نهایت، تجربه حسی که هر روز صبح از باز کردن سایت پیدا می کنم برایم کافیست که به همه چیز افتخار کنم. این ها را که میگفت، اینطور بودیم که جانا سخن از زبان ما می گویی. به چه چیزی بیشتر از همه افتخار می کنم؟ به جامعه چند ده هزار نفری ای که در مملکت خودمون ساختیم و اینکه خیلی از افراد ۱۰ سال بعد زمانی را به یاد می آورند که بخشی از اوقات فراغت خود را در طرفداری سپری می کردند.
(عکس سوم: این عکس را خودم گرفتم. ۹ سال پس از فتح برلین، سرانجام خودم را در دوست داشتنی ورزشگاه دنیا یافتم. مارچلو لیپی چند ماه قبل در یک مصاحبه گفت که وقتی برای اولین بار بعد ازجام جهانی ۲۰۰۶ به برلین رفته، یه روز صبح زود تاکسی می گیرد و تا ورزشگاه می رود. وسط زمین چمن می نشیند و ساعت ها فقط نگاه می کند. شاید یک هوادار ایتالیا فقط بفهمد لیپی چه می گوید. من هم شرایط مشابهی را تجربه کردم. وسط یک روز کاری، پا شدم عین شخصیت جوئل تو فیلم Eternal Sunshine of the Spotless Mind. بی هدف سوار مترو شدم و در ایستگاه المپیا اشتادیون پیاده شدم. دقیقا جلوی در ورودی ورزشگاه بود که قفل شدم و برای نیم ساعت از جایم تکان نخوردم. فقط صدای فینال بود و من تا برگشت به مرکز شهر، یک کلمه حرف نزدم.)
از خبرهایی پرسیدم که رفته، از اتفاقات خوب و بدی که پیش و بعد از هر دکمه ارسال اتفاق افتاده است. موقع خبر رفتن در مورد هر تیمی، زیاد واسم از نظر احساسی مهم نیست که دارم چه خبری رو نقل می کنم اما مصاحبه بوفون بعد از حذف از جام جهانی ۲۰۱۴ و نبودنش در مراسم توپ طلا، جزو خبرایی بود که دوست داشتم. شاید عجیب باشه اما بدترین خبری که تو ذهنمه کار کردم، خبر خداحافظی فدریکو بالزارتی از فوتبال بود! از یورو گفت. از رویاش: می دونی چه خبری رو دوست دارم کار کنم؟ خبر پیروزی های ایتالیا در یورو یا جام جهانی. راستی همیشه تو ذهنم یه حسی دارم که دوست داشتم یه بار یه خبر کار کنم و کاربران رو از حقایق زیادی که نمی دونند در مورد خود طرفداری، آگاه کنم. یه سری فکت های جالب! شاید یه روزی این کار رو بکنم. از شگفتی ها و در نهایت زشتی ها گفت: سورپرایزهای ورزشی که زیاد بوده که بیشترش به فصول نقل و انتقالات بر می گرده اما سورپرایزهایی که تو طرفداری شدم، یکیش تغییر موضع افراد در قبال نتایج تیم مورد علاقشون بوده و یکیش توهین های بی دلیل برخی به برخی دیگر!
از همکاران یا بهتر است بگوییم، دوستانش گفت: یه چیزی میگم که شاید کاربران فکر کنند این از غرور تیم نشات می گیره اما صادقانه می گویم در مقیاس ایران، بخش مهمی از نویسندگان ما، طوری عاشق فوتبال هستند که به راحتی می توانند هر چیزی را به خوبی تحلیل کنند. ما از قدیم تا کنون، گروهی مجازی داشته ایم در تمام ۲۴ ساعت شبانه روز با هم در مورد فوتبال حرف می زنیم. همین است که طرفداری بدون وابستگی به کسی، تا اینجا دوام می آورد. یادم میاد ماه ها قبل حوالی ساعت ۳.۵ صبح جلوی در سفارت بودم و فکر می کردم چند ساعت از بیکاری تلف شم، اما در گروه بچه ها مشغول دیدن و تحلیل کوپا آمریکا بودند و من تا ۷ صبح حوصله م سر نرفت [شکلک خنده].
از پشت صحنه سفر نامه ها و ورزشگاه هایی که دوست داشت گفت: جو ورزشگاه های شرق آلمان رو تجربه کرده ام. تا الان بهترین جوی بوده است که در عمرم دیده ام. احتمالا انگشت شمارند تیم هایی که هوادارانی پرشور مثل هواداران باشگاه های شرق آلمان داشته باشند. در فصل بهار سفرنامه ای در سایت از تجربه تماشای یک بازی بوندسلیگای ۳ در ورزشگاه تیم ماگدبورگ می نویسم. در آلمان در ورزشگاه فولکس واگن آرنای وولفسبورگ هم بودم و بازی با بایرن مونیخ را از نزدیک دیدم. شاید شخصیتی که انتظار داشتم در هواداران وولف ندیدم اما بخش افراطیان باشگاه جالب انگیزند. باواریایی ها هم در هر ورزشگاهی که می روند، آن را از آن خود می کنند. در ایتالیا به سن سیرو رفتم که بازی اینتر و لاتزیو بود. فکر می کنم تا ۶۰ هزار نفر در ورزشگاه بودند. سن سیرو هم تاثیری در من داشت که خیلی فوتبال را نفهمیدم چون فقط لحظاتی به یادم می آمد که شب های زندگی ام را به دیدن بازی های کالچو سپری کردم یا حتی در PES، سن سیرو را برمی داشتیم! در مورد سن سیرو سفرنامه هم نوشتم با تیتر: معبد فوتبال یا همان چگونگی تنفس در دوران کودکی! ایتالیایی ها به گونه ای کاملا خاص عاشق فوتبال اند. شور و هیجانی که در بین هواداران آلمانی حاکمه، در ایتالیایی ها نیست. ایتالیایی ها شبیه مدل وطنی خودمان، در طول بازی در حال تحلیل تاکتیکی بازی اند و از ابراز احساسات خود با بد و بیراه، اصلا دریغ نمی کنند. خلاصه دیدن فرهنگ طرفداری هر تیم فوتبال، یکی از بهترین چیزهایی است که هر انسان می تواند در زندگی اش تجربه کند.
(عکس سوم: از فیلم Eternal Sunshine of the Spotless Mind. من جوئل درونی دارم که احتمالا تا ابد در وجودمه)
در انگلستان، چلسی برای او عشق کهنه تریست. از آن هم گفت: به خاطر این سمت چلسی رفتم که انگار ایتالیای لیگ انگلیس بود. بازیکنای ایتالیایی، پیرهن آبی و فوتبالی ناب. به دایو گروسو در بازی با استرالیا فکر می کردم [شکلک خنده]. تیمی بود که ادعای مهمی نداشت و این جالبناک بود. اگرچه تیم افتاد دست عمو رومن و داستانش کلا عوض شد. البته تیم دهه قبل رو به شدت دوست داشتم و دارم و معتقدم که چلسی خیلی زودتر از دی متئو باید قهرمان اروپا می شد. چلسی مثل تیم های ایتالیایی طلسم عجیبی تو اروپا داشت که تو لحظات آخر قهرمان نمیشد اما در نهایت یک ایتالیایی این طلسم را شکست.
این همه بازیکن، چرا گیلفی؟ گیلفی سیگوردسون، بازیکن محبوب من در نسل جدیده. کلا درگیر ایسلند و فرهنگش که سالهاست هستم اما داستان فوتبال ایسلند، شاید چهار ساله برای من شروع شده و البته شرمندمون هم نکرده [شکلک خنده]. سیگوردسون نماد یک هافبک مدرن در فوتبال است که همه کار می کند و البته دست کم گرفته می شود. بنده عاشق کسانی هستم که دست کم گرفته می شوند [شکلک خنده خفیف] . گیلفی با شوت هایش، قفل دروازه هر دروازه بانی را می شکند، پاس گل های مهمی می سازد، تیم را به سمت جلو می برد و البته مانند یک وایکینگ دفاع می کند. من بازیکنانی را دوست دارم که دفاع کردن هم بلدند. دفاع کردن از چیزی که در زندگی جمع کرده ای از بدست آوردن آن مهم تر است. سخنان بزرگ وار طور [شکلک خنده]. گفتیم چرا وضعیت گیلفی در تاتنهام آنطور شد. تاتنهام کلا هر سال یه سری بازیکن می آورد خراب می کرد. با پوچتینو روندشون عوض شد. گیلفی ثابت کرد در موردش اشتباه می کردند. قبلش تو ریدینگ و هوفنهایم هم ستاره تیم بود.
رفتیم به سراغ سوال های شما: شعارت تو زندگی چیه؟ شعار ندارم، فقط دوست دارم خوب زندگی کنم. چي باعث شد كه به تيمشون علاقه مند بشن؟ واسه من از پیرهن تیم ملی ایتالیایی شروع شد که بابام سر جام جهانی ۹۸ واسم خرید. اهل کدوم شهر هستن؟ تهران. نظرشون در مورد این افراد: 1) کی روش 2) عادل فردوسی پور. کی روش را که خیلی دوست دارم. عادل فردوسی پور را بیشتر، هر چند از زمانی که فوتبال ایران را دنبال نمی کنم، وقت نود دیدن پیدا نکردم. چرا علایق شخصیتون رو تو مقالات دخالت میدید؟ من عمرا چنین کاری نمی کنم مگر اینکه قرار باشد احساسی و چیزی شخصی برای هواداران تیمی بنویسم. چند ساعت وقتتون رو واسه طرفداری میزارید؟ بستگی داره از ۲ دقیقه تا ۲۰ ساعت. بیست ساعت در روز شاید شوخی به نظر برسد، اما یادم هست که صبحِ بعد از ددلاین نقل و انتقالات تابستان دیده بودم که پنجاه و چند خبر روز پیش از آن کار کرده بود! نظرات مخالف با نظر شما رو وقتی میبینید دوست دارید چیکار کنید؟ اگر واقعا چالش برانگیز باشند، شخصا با طرف مقابل بحث می کنم. اگر توهین باشند، مسدود. فیلم های غیرایرانی مورد علاقه: گروه های موسیقی غیر ایرانی یا ایرانی مورد علاقه. چون انسان غرب زده مفلوکی هستم، سوال رو به فیلم و گروه مورد علاقه ایران تغییر میدم. فیلم مورد علاقه ایرانی: زیادن اما چندتایی که الان یادمه: چهارشنبه سوری اصغر فرهادی یک جدایی و درباره الی اصغر فرهادی. هامون داریوش مهرجویی، شب های روشن فرزاد موتمن، مادر علی حاتمی، آژانس شیشه ای حاتمی کیا، طعم گیلاس کیارستمی، خانه دوست کجاست کیارستمی ماهی و گربه شهرام مکری خیلی دور خیلی نزیک میرکریمی و .... گروه مورد علاقه ایرانی ندارم. آقا الان رئال انقد بد بازی می کنه چجوری تحمل کنیم؟ یه لحظه فقط به این فکر کنید که زین الدین زیدان مربی تیمتونه [شکلک لبخند]
یک سوالی در این بین بود، که نگرانی او بود. ناراحت بود از حرف و حدیث هایی که در مورد او وجود داشت و آن را به شیوه خود جواب داد. سوالی دارم که میخوام بپرسین؛ از آقای محمد محمدخانی : بچه پولداریه یا نه؟ بچه پولدار قطعا نیستم. پدرم کارمنده و در تمام طول زندگیش تلاش کرده که ما کمبودی نداشته باشیم و البته موفق بوده. خودم از سنین پایین کار کردم و سعی کردم پول جمع کنم. از بازار گرفته تا تدریس حساب دیفرانسیل! بعدش همونطور که اول گفتم، حوزه کاریم کامپیوتر بوده و هست. البته کارهای متفرقه هم انجام دادم که مثلا آخریش تو آلمان بود که با سازمان ملل همکاری کردم. در کل این ها را گفتم که در جواب آنها که گفته بودند با پول طرفداری به اروپا می روم [شکلک خنده] بدانند که با پول طرفداری تا جمکران هم نمیشه رفت [شکلک خنده] من فقط برای رسیدن به اهداف زندگیم تلاش می کنم مثل هزاران آدم دیگه. آخرش چی میشه؟ نمی دونم، هر کجا که سرنوشت منو ببره!
(عکس آخر: صحنه آخر فیلم good will hunting. همیشه دوست دارم این مسیر رو برم تا ببینم چی در انتظارمه در زندگی)
چند ماه پیش شما کاربران یک نظر سنجی به راه انداختید و در آن، محمد محمد خانی به عنوان بهترین و محبوب ترین نویسنده سایت انتخاب شد. نتیجه ای که اگر در تحریریه هم رای گیری کنید، جز آن را به دست نمی آورید. حرف آخر را خودش زد: در پایان پیشاپیش عید رو به همه تبریک میگم. قبلا تو پروفایلم در سایت نوشتم، الانم می نویسم: برای من، بهترین لحظات ایران در همین اسفند منجر به عید و دوران نوروز خلاصه می شود. روزهایی که مردم حداقل سعی می کنند به استقبال سال جدید بروند و البته از تعطیلاتی که از آن محرومند نهایت استفاده را ببرند. اگر کسی را در نزدیک خود دارید که دوستش دارید، سعی کنید این روزها را در کنارش سپری کنید که عمر مثل باد می گذرد و نمی توان این زمان لعنتی را متوقف کرد.