طرفداری -جان تری، کاپیتان کهنه کار تیم فوتبال چلسی دیروز با انتشار بیانیه ای اعلام کرد در پایان فصل از چلسی جدا خواهد شد. اکنون بازنشر یکی از یادداشت های مربوط به این بازیکن سابق تیم ملی انگلیس را تقدیم حضورتان می کنیم.
به عنوان یک هوادار فوتبال، ما فرصت زیادی برای تصمیم گیری در مورد شخصیت یک بازیکن پیدا نمی کنیم و به خود اجازه می دهیم که طبق رسانه ها و چیز هایی که روزنامه ها می نویسند در مورد شخصیتشان قضاوت کنیم. طبیعی است که از چنین منابعی برای تصمیم گیری در مورد آن ها استفاده کنیم چون شخصا آنها را نمی شناسیم. اما این کار می تواند بسیار گمراه کننده باشد.
بعضی مواقع نویسنده ها و خبرنگار ها می توانند داستان ها را بد جلوه بدهند. شاید این به دلیل رفیق بودنشان با همسر سابق یا طرفداری از تیم رقیب باشد. وقتی یک بازیکن شنبه ها وارد زمین فوتبال می شود، از طرف تمام دنیا روی خود فشار احساس می کند. اینکه بخواهیم طبق عملکردشان در زمین فوتبال در مورد آنها قضاوت کنیم دیوانگی است.
وقتی شما در زمین تمرین حضور دارید می توانید اطلاعات بیشتری در مورد شخصیت بازیکنان کسب کنید. بعضی ها شما را خوشحال اما بعضی ها شما را نا امید می کنند. اینکه فوتبالیست ها آدم های مشهوری هستند دلیل نمی شود اخلاقیات آنها هم خاص باشد. آنها هم مثل دکتر ها و دانشمند ها در رشته خود با استعداد هستند. بعضی از آنها آدم های خوبی هستند و بعضی ها بد.
سال 2002 من 17 سالم بود و برای 8 ماه مصدوم بودم. معمولا باید دو برابر بقیه بازیکن ها تمرین می کردم تا آمادگی کامل خود را کسب کنم. از آنجایی که جان تری هم آن زمان مصدوم بود در اکثریت مواقع کنار او تمرین می کردم. ما سه تا چهار هفته کنار همدیگر تمرین کردیم تا وقتی که او آمادگی خود را کسب کرد و باری دیگر ثابت کرد که بهترین مدافع وسط در تیم است. مدتی بعد از این جان برای اولین بازی من بعد از 11 ماه مصدومیت آرزوی موفقیت کرد. متاسفانه در آن بازی دوباره مصدوم شدم و سه روز بعد باید جراحی می شدم. وقتی دکتر تیم آمد مرا ببیند گفت که جان تری از بازیکنان تیم درخواست کرده تا از بودجه اخلاق تیم (پول هایی که بابت جریمه های مالی بازیکنان بابت دیر رسیدن به تمرین و غیره به دست می آید) استفاده کنند تا پول سفر من بابت دور شدن از فوتبال و استراحت کردن را بپردازند. نمی توانستم چیزی که شنیدم را باور کنم.
ده روز بعد سر تمرین رفتم و جان که آنجا بود به من گفت او و یکی از بازیکنان تیم یک سفر برای من برنامه ریزی کردند و به من گفت که می توانم به هر جای دنیا بروم چون لیاقتش را دارم. گفت تو پولی خرج نخواهی کرد و فقط به ما بگو که هزینه سفرت چقدر می شود و ما همه چیز را ردیف می کنیم.
نمی دانستم غیر از تشکر کردن چه کار کنم. من بعدا با مربی های تیم آکادمی صحبت کردم و آنها گفتند که بهتر است برای مدتی به مسافرت بروم. یکی از مربی ها به من گفت که رنگ بیمارستان شده ام چون مثل یک شبح سفید بودم. در طی جراحی خون زیادی از دست داده بودم و در قیافه ام این مسئله معلوم بود.
مادرم هم تنها مدتی قبل جراحی شده بود و به خاطر همین تصمیم گرفتم او را هم با خودم ببرم. وسط تابستان بود و جان به من گفت یک جای خوش آب و هوا پیدا کنم! یکی از مکان هایی که به اندازه کافی نزدیک و گرم بود سواحل جنوبی اسپانیا بود اما من نمی خواستم از سخاوت جان سوء استفاده کنم. بنابراین روز بعد از جان پرسیدم که آیا می توانم با مادرم به سویا بروم یا نه. او گفت: " بی خیال سم! می تونی هر جایی که دلت خواست مجانی بری. چرا می خوای بری اونجا؟ اونجا اصلا به اندازه کافی گرم نیست. برو یک چیز دیگه انتخاب کن، کارائیبی چیزی. می تونی بری اونجا و روی ساحل دراز بکشی بدون اینکه نگران هزینه هاش باشی، من همه چیز ر و برات ردیف می کنم."
برای همین رفتم و یک قیمت خوب برای سفر به توباگو پیدا کردم. بعد با دکتر مشورت کردم و او به من گفت هیچ اشکالی ندارد و برو به جان بگو. من هنوز هم از خرج کردن پول مردم احساس خوبی ندارم چون هیچوقت این کار را انجام ندادم. برای همین کمی از صحبت کردن با او نگران بودم. اما عکس العمل جان چه بود؟
" خیلی هم عالی، فقط قیمتش را به ما بگو و من ردیفش می کنم. "
او همه چیز را رو به راه کرد و یک روز قبل از سفرم به من گفت " فردا میری دیگه؟ " بعد 100 پوند از جیبش درآورد و گفت این را به عنوان پول توی جیبی به من می دهد. به او گفتم نمی توانم این پول را قبول کنم. او مدام اصرار می کرد و من مدام رد می کردم. آخرش به من گفت: " پاتو از اینجا بیرون نمی ذاری اگه این پول رو قبول نکنی! " دیگر چاره ای نداشتم.
وقتی از سفر برگشتم بسیار با انگیزه و خوشحال بودم و دلیل اصلی آن آمادگی دوباره برای فوتبال بازی کردن بود. شش ماه از عمل جراحی من گذشته بود. اولین بازی برای تیم آکادمی مقابل کریستال پالاس در زمین تمرین ما بود. تیم اصلی باید ساعت سه بعد از ظهر تمرین می کرد و ما در مکان تمرین آنها ساعت 10 صبح بازی داشتیم. جان پنج ساعت قبل از تمرینش (بله، پنج ساعت!) آمد تا بازی مرا ببیند و مطمئن شود که می توانم بازی را تمام کنم یا نه که خوشبختانه این اتفاق افتاد. او مجبور نبود این کار را بکند اما باز هم این کار را انجام داد.
وقتی در تیم آکادمی حضور داشتیم جان برای تمامی بازیکنان تیم پول کلاس های رانندگی را پرداخت می کرد. او می دانست چقدر سخت است تا پول چنین چیز هایی را خودت بپردازی وقتی در آکادمی فقط 80 پوند در هفته می گیری. تنها کاری که تیم آکادمی باید انجام می داد این بود که بگویند هزینه چقدر می شود و جان از جیب خودش برای همگی پرداخت می کرد. در آن زمان بازیکنان آکادمی کفش های بازیکنان را تمیز می کردند چون همیشه چندین بازیکن مانند جان تری و فرانک لمپارد بودند که پول زیادی بابت این کار در زمان کریسمس می دادند. جان معمولاً کمتر از لمپارد می داد اما همیشه وقتی احساس می کرد بازیکنی بابت چیزی ناجوانمردانه جریمه شده هزینه جریمه او را پرداخت می کرد و طبیعتاً به ما می گفت که: "صداش رو در نیارید!"
جان هیچوقت زمانی که یک بازیکن آکادمی بوده را فراموش نکرده است. او یک کاپیتان کامل است. او همیشه حاضر بود با شما در مورد مشکلاتتان صحبت کند. همیشه از بازیکنان جوان تیم در مورد اوضاع و احوالشان می پرسید. وقتی می دید که بازیکنی در یک بازی خوب بازی می کند به او تبریک می گفت و انگیزه می داد. او واقعاً به همگی اهمیت می داد. او هیچوقت بازیکنان جوان تیم را فراموش نمی کرد و همیشه اوضاع این بازیکن ها را در نظر داشت. مثلاً یک بار مرا با یک ایجنت آشنا کرد که بعداً با او قرارداد امضا کردم. وقتی بازیکنان آکادمی همراه بازیکنان اصلی سفر می کردند او همیشه مطمئن می شد که آنها پاداش خود را می گیرند. این پاداش ها تاثیر زیادی در حقوق ما داشت. با بازیکنان جدید به خوبی رفتار می کرد، او همیشه در بازی ها و زمین تمرین فوق العاده بود. جان ذاتی به شجاعت شیر داشت. او همیشه اضافه تمرین می کر د و واقعاً یک الگوی درجه یک بود.
او فقط با بازیکنان آکادمی این طور رفتار نمی کرد، همگی از سخاوت او اطلاع داشتند. ما مترجمی به نام "ال" در تیم داشتیم. یک بار به ما گفت که اتومبیلش بیش از حد معیوب شده و نمی تواند سر تمرین بیاید و گفت که برای مردی در سن او سخت است که از اتوبوس استفاده کند. یک روز بعد از تمرین جان به او گفت که چشم هایش را ببندد و به پارکینگ برود. وقتی چشم هایش را باز کرد یک اتومبیل صفر کیلومتر جدید را دید. جان از بازیکنان تیم اصلی درخواست کرده بود تا برای خریدن خودرو برای ال پول جمع کنند. ال بیچاره شروع کرد به گریه کردن. همه این ها قبل از زمانی بود که جان تری تبدیل به یک میلیونر شود و قبل از زمانی بود که رومن آبراموویچ باشگاه را بخرد.
سال قبل ال مریض شده بود و در بیمارستان بستری شد. جان هر روز به ملاقات او می رفت و روزی که وی فوت کرد جان در مراسم عزاداری او حضور داشت. مارسل دسایی کاپیتان قبلی ما هیچوقت این کار ها را انجام نمی داد. او هیچوقت به بازیکنان آکادمی و کلاً افراد دیگر اهمیت نمی داد. او به عنوان یک بازیکن فوق العاده بود اما به عنوان یک کاپیتان ذره ای شبیه جان نبود. در سال اول و دومم در تیم یکی از وظیفه هایم این بود که از بازیکنان تیم پیراهن امضا شده بگیریم و بعد به هواداران یا موسسه های خیریه بفرستیم. قبل از تمرین تیم ما در یک راهرو می ایستادیم و بازیکنان پیراهن ها را امضا می کردند. وقتی مارسل می آمد او همیشه ادای صحبت کردن با موبایل خود را در می آورد تا مجبور نباشد با ما رابطه ای داشته باشد. ما مدام او را صدا می کردیم اما او توجهی نمی کرد.
وقتی شما بعضی از افراد مشهور را ملاقات می کنید آنها شما را خیلی نا امید می کنند. جان مطمئنا مشکلات خود را در بیرون زمین داشته اما من همیشه او را به عنوان کسی که در آکادمی شناختم به یاد دارم. هیچ کسی دیگری حاضر نمی شد آن کار ها را انجام بدهد. به همین خاطر است که همه هواداران چلسی جان تری را به عنوان یک رهبر واقعی قبول دارند.
یادداشت Sam Tillen از وب سایت Whoateallthepies و Talkchelsea