اختصاصی طرفداری- همین چند هفته قبل بود که لیونل مسی بی نظیر به عنوان برترین بازیکن جهان انتخاب و به جهانیان معرفی شد، اتفاقی که سال قبل و همچنین 2 سال قبل از آن هم رخ داده بود و قبل از آن هم کرسیتیانو رونالدوی فوق العاده این عنوان را از آن خود کرده بود. در 5 سال گذشته این دو غول بااستعداد و باثبات فوتبال دنیا با شایستگی بر بام دنیا تکیه زده و بدون شک از تمام رقیبان خود چند سروگردن بالاتر ایستاده اند. در بهترین بودن آنها و چشم نواز بودن بازیشان حتی درصدی شک نداریم و به تمام نوجوانان دنیا برای آنکه تک تک بازی های این دو را دنبال کنند، اتاق خواب شان را از پوسترها و تصاویر این دو فوق ستاره پر کنند و در رویاهایشان شماره 10 اعجاب انگیز و شماره 7 تیزپا باشند هم ایرادی وارد نیست. این نوشته هم در ستایش یا نکوهش رونالدو و مسی که در هفته های اخیر بسیار از آن موارد دیده ایم، نیست؛ روی صحبت مان در این بخش از تلنگر که پیش تر بخش های اول و دوم آن را خوانده اید، با نوجوانان 15 سال قبل و جوانان فعلی است. می خواهیم با نگاهی بر گذشته و مروری بر تاریخ نه چندان دور فوتبال دنیا، بر نکته ای که شاید همگان در عمق وجودشان از آن باخبر باشند، اما آن را انکار می کنند، بپردازیم. می خواهیم چند کلام حرف دل بزنیم.
حقیقت این است که بعد از جام جهانی 2006 آلمان و خداحافظی یا کم رنگ تر شدن بسیاری از بزرگان فوتبال که شاید بزرگترین آنها زین الدین زیدان فرانسوی بود، فوتبال دنیا به فوتبالی دوقطبی که تنها عرصه سلطه مسی و رونالدو بود، تبدیل شد. نه اینکه آنها از سیاره دیگری آمده باشند، که البته گویا آمده اند، ولی سایر بازیکنان، هر چقدر هم که خوب باشند، زیر سایه آن دو قرار گرفتند و این یعنی این که به خوبی آن دو نبوده اند. اگر CR7 و King Leo را کنار گذاریم، فوتبال 5 سال اخیر دنیا، قحطی زده است!
بعد از 2006 بود که بارسلونا با پپ گواردیولا و مثلث آتشین ژاوی-اینیستا-مسی اوج گرفت و با بازی های دل انگیز و قهرمانی های پی در پی در اسپانیا و اروپا، محبوب قلب های نوجوانان و جوانان دنیا شد. در همان زمان بود که ژاوی بهترین هافبک دنیا شده بود، از مارسلو به عنوان جانشین روبرتو کارلوس بزرگ یاد می شد و کمی آن طرف تر لام با وجود میشاییل بالاک در نهایت گستاخی کاپیتان آلمان کبیر شده بود. ایتالیا دیگر با نبود نستا و کاناوارو کسی را برای اتکا در دیوار دفاعی معروفش نداشت، مارادونا در آرژآنتین تحقیر شده بود و در برزیل هم گوش کسی بدهکار حرفهای پله افسانه ای نبود، چلسی هر فصل، مربی جدیدی به خود می دید و تمارض های بوسکتس در بارسلونا و سوارز در لیورپول و استفاده از تکنولوژی تشخیص رد شدن توپ از خط دروازه جار وجنجال بزرگی به راه انداخته بود!
اما، مشکل اینجا نبود، این ها همه اتفاقات و رویدادهای جدید دنیای فوتبال و پر از جذابیت و تازگی بودند. نوجوانان امروز برای حرکات دیدنی فابرگاس هورا می کشیدند، از گلزنی های تمام نشدنی مسی به وجد می آمدند، فن پرسی احیا شده را ستایش می کردند، عاشق اینیستا شده بودند، برای ریبری دست می زدند، به بالوتلی و تورس می خندیدند و رونالدو را گاهی نکوهش و گاهی هم پرستش می کردند. آنها پپ گواردیولا، که در شایستگی او هم شکی نیست، را بهترین مربی دنیا می دانستند و تمام تیم های بزرگ اروپا سودای صید او را داشتند. این فوتبال تنها قحطی بازیکن نداشت، بلکه قحطی مربی خوب هم گریبان آن را گرفته بود وگرنه تمام غول های اروپایی برای بستن تیم فصل بعدشان، چشم به تصمیم یک نفر نمی داشتند. این فوتبال دیگر جذاب نبود.
جوان ترها به هواداران لیورپول که فقط از تاریخ سخن می گفتند، می خندیدند، حال آنکه قهرمانی دراماتیک 2005 و فینال 2007 لیگ قهرمانان تاریخ نبود، همین کوچه پشتی بود. آرسنالی که روزگاری با بزرگانی چون پت ویرا، دنیس برکمپ، تونی آدامز، دیوید سیمن، رابرت پیرس و تیری آنری بر انگلستان آقایی می کرد، به آکادمی فوتبال منچسترسیتی تبدیل شده بود؛ تیمی که آن هم دیگر به لطف شیوخ از فوتبال بی خبر عربی، صاحب هوادار شده بود و دیگر قهرمان جزیره نامیده می شد، اما قهرمانی بی ریشه که بر پول استوار بود و بدون آن هیچ نداشت. منچستر اما همچنان با وجود الکس، رایان و اسکولزی، رنگ و بوی خود را حفظ کرده بود، اما آن هم زیاد پایدار نمی نمود.
در آلمان و اسپانیا شرایط کم و بیش همانند گذشته بود. بایرن تنها غول ژرمن ها بود و بیش از 90 درصد ستاره های این کشور و همچنین لژیونرهای حاضر در آلمان، به این تیم می پیوستند. قهرمانی آلمان به جز در سال های اخیر که دورتموند به همراه کلاپ جوان و ستاره های دوست داشتنی اش موی دماغ آن شده بود، به شکل تضمینی در جیب قیصر بود. اما بایرن هم دیگر الیور کان، اشتفان افنبرگ و حتی میشاییل بالاک نداشت. بارسا و رئال همچنان فوتبال دو قطبی ماتادورها را یکی در میان فتح می کردند، اما آنها هم دیگر فرناندو هیروی قلدر و لوییز انریکه یاغی نداشتند. قوهای سپید مادرید و آبی-اناری های کاتالان دیگر به حدی پیشرفت کرده بودند که در انتخابات سوال برانگیز فیفا صاحب 10 بازیکن از 11 بازیکن برتر دنیا معرفی می شدند. فوتبال ملی هم بعد از دهه ها، روی خوش به آنها نشان داده بود و آراگونس و دل بوسکه برای آنها قهرمانی بی چون و چرای اروپا و دنیا را به ارمغان آورده بودند. این هم برای هیچ کس جذاب نبود، چون کسی قهرمان یکه تاز و بی رقیب را دوست نداشت. گویا در دنیای بازی های ملی هم قحطی آمده بود.
در سرزمین چکمه، اوضاع اسفناک تر بود. دیگر اینترمیلان در جوزپه مه آتزا به غیر از کاپیتان زانتی دوست داشتنی اش کسی را نداشت و نام مربی اش برای بسیاری در حد تیم هایی مثل کیه وو، بولونیا و سمپدوریا بود، نه نیمکتی که هکتور کوپر، جیووانی تراپاتونی و ژوزه مورینیو را به خود دیده بود. وضعیت میلان بدتر هم بود، آنها بعد از خداحافظی یا ترک این تیم از سوی مالدینی، نستا، گاتوزو، سیدورف، پیرلو، کاستاکورتا و اینزاگی، برای سر پا ایستادن دست به دامان زلاتان، تیاگو سیلوا و بازیکنانی از این دست شده بودند که آنها هم پول عربی را به خرواری از تاریخ و افتخار روسونری فروخته و راهی پاریس شدند تا میلان نگون بخت از ستاره و رهبر تهی شود. اکنون دیگر چشم تمام میلانی ها به ساق های استفان الشعروای دوخته شده بود تا برایشان گل بزند. دیگر خبری از شوچنکو، اینزاگی، رونالدو و حتی رونالدینیو هم نبود، آنها شماره 10 خود را به کوین پرینس بواتنگ غنایی داده بودند. کار به جایی رسیده بود که هواداران قهرمان 7 دوره لیگ قهرمانان، جرات کل کل با بارسایی ها، حریفشان در مرحله یک هشتم نهایی لیگ قهرمانان، را نداشتند واین نهایت ذلت بود؛ میلان دیگر میـــــــــــــــلان نبود! لاتزیو، رم و فیورنتینا هم که مدت ها بود افت کرده و از صحنه اول فوتبال ایتالیا کنار رفته بودند. یوونتوس در این میان تنها تیمی بود که با مربی خوش فکر و بازیکنان عموما ناشناخته اش، مقتدرانه بر صدر جدول کالچو تکیه زده بود و نزدیک ترین رقیبش را تیمی همچون ناپولی می دید که نمی شد امیدی به رقابت آن با بانوی پیر ایتالیا بست. و فوتبال دیگر جذاب نبود!
فوتبال «مسی-رونالدو»یی که دیگر زیدانی در آن نیست که ورودش به هر استادیومی آن را سنگین کند و یک تنه برای هر تیمی پیروزی به ارمغان آورد، فوتبالی که دیگر کاپیتان مالدینی فولادین را بعد از حدود 26 سال فراموش نشدنی در خود نمی بیند، بکام پرهیایو دیگر در آن ضربه آزاد نمی زند، رائول به قطر تبعید شده، پیرلو در کمال ناباوری به بیانکونری هدیه داده می شود، دروگبا و اتوئو در عین آمادگی به خاطر پول، چینی و روسی می شوند، چطور می تواند جذاب باشد؟ فوتبالی که آینده «لمپارد»ش در تیمی که بیشتر از همه برای آن دویده است، نامعلوم باشد، «هیدینگ» و «کاپلو» اش از نظرها مخفی شوند، برای «ونگر»ش جوک بسازند، «دل پیرو»اش را خیلی راحت به لیگ درجه چندم استرالیا بفرستد، برای بازگشت «اسکولز»ش خوشحالی کند و چیلاورت و روجریو چنی نداشته باشد، جذاب نیست. در فوتبالی که کولینا، مارکوس مرک و لوبوس میشل سوت نزنند، قحطی داور آمده است!
فوتبالی که در آن نیمار 20 ساله کعبه آمال بسیاری از تیم ها بشود؛ کاسیاس خود را در نهایت محبوبیت و اوج پختگی به نیمکت بچسباند و بازوبندی که سابقا بر بازوی الیور کان، لوییز فیگو، خاویر زانتی، لورن بلان، ادوین فن درسار و کافو بوده است را به لام، رونالدو، مسی، لوریس، فن درفارت و تیاگو سیلوا بدهند جذاب نیست. فوتبالی که رونالدینیو در آن نخندد، کاکا فرصت بازی نداشته باشد و برای فرگوسن به نشانه خالی کردن صندلی 26 ساله اش در آینده نزدیک، مجسمه بسازند و هر روز از یک نفر برای جانشینی اش صحبت کنند، جذاب نیست. فوتبالی که روبرتو باجو، آلن شیرر، تیری آنری، آندری شوچنکو، دنیس برکمپ، روبرتو کارلوس، کالوس والدراما، پیتراشمایکل و رونالدو و ریوالدو به خود دیده است، نباید به سوارز، بالوتلی، میلیتو، مونتولیوو، الکسیس، الشعراوی و چیچاریتو دل خوش کند. فوتبالی که بوفون، توتی، جرارد، فردیناند، کاسیاس، گیگز، پویول و الکس فرگوسن را تا چند سال آینده به خود نخواهد دید، ارزش دل بستن و هورا کشیدن ندارد.
فوتبالی که زیدان، روماریو، پائولو مالدینی، ژرژ وهآ، لوتار ماتئوس، اریک کانتونا، فرناندو هیرو و گابریل باتیستوتا در زمین چمن آن قدم زده و تاریخ نوشته اند، نباید فقط به لیونل مسی و کریستیانو رونالدو و دیگر هیچ ختم شود.
چنین فوتبالی دیگر جذاب نیست، قحطی زده است.