اتفاقا دوربینها و رسانه های زیادی نیز این مساله را پوشش دادند. خبرگزاری ها و رسانهها خوزه را تحسین کردند و از مناعت طبع او گفتند. نمونه های خارجی و داخلی فراوانی از این قبیل وجود دارد. از مسی و رونالدو و عکسهایشان با نیازمندان گرفته تا همین هادی شکوری خودمان که برای کمک به زلزله زدگان بوشهر، طلبش به تیم شاهین را بخشید.
اما انگار دوربینها بد ابزاری برای ما ایرانیها شدهاند. مثل اینترنت؛ مثل شبکه های اجتماعی و خیلی چیزهای دیگر.
اصلا نمیخواهیم در این یادداشت فوتبالی به قضیه نگاه کنیم. میخواهیم کمی انسان باشیم. نه استقلالی باشیم و نه پرسپولیسی. ظاهرا کمک کردن به نیازمندان توسط افراد مشهور در کشور ما این روزها اسمش شده جانماز آب کشیدن. یاد نگرفته ایم بعضی مسائل سوای از فوتبال است و ریشه در انسانیت دارد. یکی شده است دوربینی، یکی جانماز آبکش و هزاران لقب دیگر.
وقتی علی کریمی به چندین نیازمند کمک میکند به او میگوییم علی دوربینی. چرا؟ چونکه عکسش را در رسانه ها پخش کرده اند. هیچ کس نمیگوید اصلا به ما چه ربطی دارد. کمک کرده و اصلا بر فرض محال خودش دوست داشته که عکسش را در رسانه ها پخش کند. چرا اصل مساله همیشه فراموش میشود؟ بارها و بارها دیده ایم و شنیده ایم که علی کریمی به چه کسانی کمک کرده است. اما چون به هر دلیلی او را دوست نداریم، اسمش را میگذاریم علی دوربینی.
چرا یاد گرفته ایم کلکل های پوشالی فوتبالی را وارد همه مسائل شخصی و زندگی روزمره خودمان کنیم. نفس عمل را فراموش میکنیم و اول از همه میگوییم آبی هست یا قرمز؟ اگر مخالف ما بود که کلا کارش برای خودنمایی است. وگرنه اسطوره ماست.
یک روز دایی برای قهرمانی تیماش به حرم شاهعبدالعظیم متوسل میشود. چون از شانس بد او یک نفر از او عکس گرفته است، پس او نیز جانماز آب میکشد. چون او رقیب تیم ماست پس بدون شک حق دعا کردن ندارد. اصلا او ملحد و است میخواهد در دل مردم جا باز کند.وقتی محمد مایلی کهن کار او را دستمایه مصاحبه هایش کند، از دیگران چه انتظاری میرود؟
یک روز به زندان میرود و دهها زندانی دیه را آزاد میکند. اینبار هم چون وقتی از درب زندان بیرون آمده از او عکس گرفته اند، پس برای خود نمایی این کار را کرده؟ گیریم که برای خودنمایی این کار را کرده است. مگر کار بدی انجام داده؟ اصل قضیه که کمک کردن به نیازمندان است را فراموش میکنیم و چون از علی دایی خوشمان نمیآید، پس او را هم میکوبیم.
چرا؟ چون اسطوره هایمان را مافیا میدانیم. چون هر اشتباهی که در زمین فوتبال مرتکب میشوند به زندگی شخصی آنها ربط دارد. اینگونه میشود که امیر قلعه نویی، وقتی به همت یک برنامه تلوزیونی، آرزوهای چندین نیازمند را برآورده میکند، لبخند نشسته بر چهره آن کودک معصوم فراموش میشود. چون از قلعه نویی بدمان میآید پس قطعا او نیز جانماز آب میکشد.
این روزها کمک کردن به نیازمندان هم برای هواداران به اهرمی برای کلکل تبدیل شده است. انگار همه چیز یادمان رفته. در روز روشن و در ماه مبارک رمضان به این و آن تهمت میزنیم. نمیخواهیم قبول کنیم که وقتی کسی که استطاعتش را دارد، حتی برای خودنمایی هم که شده، دست نیازمندی را میگیرد، به او احترام بگذاری و اجر قربش را حفظ کنیم.
در این فوتبال پر از درد و مشکل، وقتی چند نفر کار خیری هم انجام میدهند آنها را زمین میزنیم. چون زندگیمان شده کلکل بر سر هیچ و پوچ. با اسطوره هایمان کاری کرده ایم که جرات کمک کردن هم نداشته باشند؛ از ترس اینکه مبادا اسمشان دوربینی و جانماز آبکش بشود. چرا؟ چون معصومیتشان از دست رفته است. معصومیتی که قبح آن را خودمان در ورزشگاهها شکاندیم و حالا هم ول کن قضیه نیستیم.