طرفداری- ویلیام آمبروس رایت، فوتبالیست، مربی و کارشناس تلویزیونی اهل آیرون بریج و در تاریخ ششم فوریه 1924 است. او بین سال های 1938 تا 1958 برای وولورهمپتون بازی کرد و 105 بار نماینده کشور انگلستان بود. 90 بار بازوبند تیم ملی را بر بازو بست و در سال 1959 به عنوان سلطنتی شوالیه نائل شد. بین سال های 62 تا 66 مربی آرسنال بود و همینطور بین سال های 66 تا 89 به شکل های مختلف در زمینه های ورزشی با تلویزیون انگلستان همکاری کرد. در سال 1958 با جوی بورلی ازدواج کرد، دو دختر و یک نوه از خود به یادگار گذاشت. او در سوم سپتامبر 1994 فوت کرد. اگر بیلی رایت اسطوره ای در کمیک بوک ها بود، احتمالا منتقد ها نویسنده را به اینکه شخصیتی بیش از اندازه بی نقص ساخته، متهم می کردند. بلوند و خوشتیپ، باشخصیت و سالم بود و نخستین فردی شد که به آمار صد بازی ملی رسید. وولوز قدرتمند را به عنوان یکی از موفق ترین باشگاه های دهه چهل و پنجاه کاپیتانی می کرد و با یکی از محبوب ترین شخصیت های موسیقی پاپ انگلستان جوی بورلی (خواهر وسطی از گروه خواهران بورلی) ازدواج کرد و تا انتهای عمر با وی زندگی کرد.
او نمادی از شخصیتی که باید یک ورزشکار و یک مرد خانواده داشته باشد را همزمان داشت. در دوره ای که سیگار کشیدن بین ورزشکار ها معمول بود، هرگز به سراغ دود نرفت، برای شوق داشتنن نیازی به محرک نداشت، به کار سخت و فروتنی معروف بود و تنها دو بار ناامید شد: یک بار وقتی در پانزده سالگی به او گفتند که برای فوتبال بازی کردن بیش از اندازه کوچک است و دومی وقتی که در نوزده سالگی شکستگی استخوان مچ پا او را تا آستانه کنار گذاشتن فوتبال پیش برد.
در واقع با وجود اینکه او و روی از راورز * افتخار نسل خود بودند، تفاوت های زیادی بین آن ها وجود داشت. مثلا این که رایت مدافع بود یا اینکه جایش در تیتر یک نشریات نبود. گل های به یادماندنی را او نبود که به ثمر می رساند. اما بزرگی اش موضوعی بود که نسل به نسل و سینه به سینه منتقل شد. استعداد شگرفی به طور خدادای نداشت اما آنقدر توانایی حفظ و پاس توپ داشت که در زمان خودش در پست مدافع، شگفت آور باشد. با وجود تسلط روی توپ، او مدافع سخت گیری بود. تکل های دقیقش معروف بودند. یکی از اعضای حزب کارگر که برای اعطای عنوان شوالیه به او جنگید، می گفت به اندازه کافی خوش شانس بودم که بازی اش را دیدم. فوق العاده بود و در کنار آن، یک جنتلمن واقعی بود. تنها 63 کیلو وزن داشت اما تکل هایی داشت که همینقدر قدرت داشتند. با اینکه 172 سانتی متر بیشتر قد نداشت، جهش های بسیار بلندی داشت. وقتی در دهه 50 به دفاع وسط منتقل شد بسیاری در نگاه اول او را یک بازنده می دانستند اما موضوعی که به او برتری می داد، بازی خوانی بود. با قطع توپ حریف، همواره حملات را از خط دفاعی پایه ریزی می کرد، در بحرانی ترین لحظات آرام بود و در امر پوشش نفرات کناری بسیار دقیق بود. به عنوان کاپیتان، قلدر نبود و از نصیحت پرهیز می کرد و به جای آن سعی می کرد به آرامی به سایرین خوش بینی خود را منتقل کند. ثابت می کرد که کاپیتانی یک هنر است، نه یک دیکتاتوری و سعی می کرد به عنوان یک الگو در زمین و خارج از آن مطرح باشد.
پدرش کارگر ذوب آهن بود و دوره ای ناموفق به عنوان یک بازیکن آماتور داشت. از ابتدا هوادار آرسنال بود اما در سنین پایین وقتی در سال 38 یک آگهی در روزنامه در خصوص یک دوره تمرینی در باشگاه وولوز دید، به تیم شهرش پیوست. موهای روشنی داشت و از این رو پسران هم تیمی در مولینکس استادیوم، برفی صدایش می زدند. نمی توانست مربی اش فرانک بوکلی را تحت تاثیر قرار دهد و به او گفته شد که ساکش را ببندد. به نوجوانی که صورتش از اشک خیس شده بود گفته شد که برای فوتبال بازی کردن بیش از اندازه کوچک است. اما بوکلی بیست دقیقه بعد نظرش را تغییر داد. گفته می شود که تغییر نظر مربی بیشتر به خاطر توانایی های بیلی در زمینه کار با جارو و برس (که همیشه به پدر بزرگش در این زمینه کمک می کرد) بوده، نه به خاطر فوتبالی که در پانزده سالگی انجام می داد!
خلاصه، بیلی رایت برای پیشرفت سخت کار کرد. در سال 39 توانست خود را به اردوی تیم اصلی وولوز برساند و در دیدار مقابل لستر سیتی در آن سال سفر به همراه اعضای باشگاه را به تجربیات خود اضافه کند. در سال 42 بود که به یک بازیکن حرفه ای تبدیل شد اما در همان زمان پایش به شکلی بدی شکست. بوکلی فکر می کرد که بیلی دیگر شانسی برای بازی نخواهد داشت، اما او در سریع ترین زمان و با تمرین در کمپ سربازانی که به جنگ اعزام می شدند، توانست سلامتی خود را باز یابد.
در 1946 به سختی خود را به تیم ملی رساند . عضوی از تیمی بود که یک پیروزی غیر رسمی را مقابل بلژیک جشن گرفت. با اینکه برای بازی در پست دفاع آخر دعوت شده بود، با مصدومیت فرانک سو (انگلیسی-چینی بود و در لستر و استوک بازی کرد) در پست هافبک راست بازی کرد و نخستین بازی ملی رسمی خود را در همان ماه، در همان پست انجام داد. راه خود را پیدا کرده بود. 24 سال داشت که کاپیتان باشگاه و کشورش شد. در سال 49، وولوز به قهرمانی در جام حذفی رسید و لستر را شکست داد. یک سال بعد، با انگلستان به نخستین جام جهانی از سه جام جهانی پیاپی ای که حضور داشت رسید. ترکیب سه شیرها شامل بازیکنانی نظیر الف رمزی، تام فینی، بیل نیکلسون و استنلی ماتیوس هم می شد. با دست برداشتن از یک کله شقی دیرینه، برای نخستین بار به جام جهانی رفتند، همان مسابقاتی که در برزیل بود. حضور بدی داشتند و شکست مقابل ایالات متحده با نتیجه یک صفر یک فاجعه به نظر می رسید اما رایت بازیکن خوب تیم بود. دهه پنجاه اوج بازی او بود. در سال 52 به بعنوان بهترین بازیکن انگلستان معرفی شد و در سال 54 برای نخستین بار با وولوز به قهرمانی انگلستان رسید. تابستان آن سال، زمانی کلیدی برای رایت بود. جام جهانی در سوئیس برگزار می شد و با مصدومیت سید اوون (مدافع اهل لیدز باشگاه لوتون تاون) بیلی در پست دفاع میانی به کار گرفته شد. به نظر تازه به جایی که به آن تعلق داشت رسیده بود. پست جدید باعث می شد بازی با پایش مفید تر باشد و سرسختی اش بیشتر به کار تیم بیاید. حالا تجربه یک بازیکن سی ساله اما هنوز انرژی یک جوان را در کنار ثباتی عجیب داشت. با شکست سوئیس و بلژیک از گروه خود به عنوان صدرنشین صعود کردند اما در دور حذفی مغلوب اروگوئه، مدافع عنوان قهرمانی شدند.
حالا استن کالینز سرمربی وولوز بود و رقیب آن ها من یونایتد، مت بازبی و جمعی از بهترین های انگلستان بودند. او با اعتبار خود بازی های دوستانه ای را با تیم های بزرگ بین المللی تشکیل می داد تا فوتبال انگلستان در اروپا و جهان بیشتر شناخته شود. دو جام دیگر هم گرفتند. در سال های 58 و 59. آخری، برای بیلی رایت آخرین آواز قو بود. در آوریل، دخترش ویکتوریا متولد شد و به صدمین بازی ملی رسید. شش هفته بعد صد و پنجمین بازی ملی را برای کشورش انجام داده بود. 70 بازی آخر به طور مداوم بود و حتی یک بازی از دست نرفته بود. در ژوئن لقب شوالیه را دریافت کرد و در آگوست بازنشست شد. در سی و پنج سالگی در شرایطی کفش ها را آویخت که هنوز بهترین روزهایش را سپری می کرد. این تصمیم را وقتی گرفت که در پیش فصل متوجه شد کنترلی روی هم بازی های جوان تر ندارد. برای بازی خداحافظی اش بیست هزار نفر به مولینکس آمدند تا آخرین حضور وی را در لباس مشکی و طلایی وولوز مشاهده کنند. تقاضایی نداشت اما وولوز به او شغلی برای تمام عمر پیشنهاد داد. آن ها می خواستند که بیلی دستیار کالینز باشد و باشگاه های دیگری بودند که حاضر بودند بلافاصله او را به عنوان مربی جذب کنند.اما سطح ملی را ترجیح می داد. مسئولیت تیم جوانان انگلستان را بر عهده گرفت و در راه تربیت نسلی ممارست ورزید که در چند سال بعد قهرمان جهان شدند. اما در آن شغل دوام نیاورد و وقتی با پیشنهاد سرمربیگری آرسنال و نشستن روی نیمکت داغ هایبوری در سال 62 روبرو شد، نتوانست مقاومت کند. برای آرسنالی که وضعیت خوبی نداشت و آخرین بار ده سال پیش تر قهرمان شده بود، مقام هفتمی رایت در نخستین فصل کارنامه بدی نبود. او آن ها را برای اولین بار به مسابقات اروپایی رساند اما در مجموع عملکرد خوبی نداشت و در سال 66 وقتی تیم در رده دوازدهم بود، اخراج شد.
می گفتند که برای مربیگری زیادی آدم خوبی است، با خوشبینی مشکلات را نادیده می گیرد و برای گرفتن تصمیم های سخت به اندازه کافی بی رحم نیست. وقتی نتایج خوب نبودند آزرده می شد که کم شدن احترامش را در نزد همکارانش می دید. با وجود دو بار قرار گرفتن در نیمه پایینی جدول، نمی شود دوره او را به طور کامل ناکامی دانست. جوانانی که او به ترکیب آورد مانند چارلی جرج و جان ردفورد بخشی از تیمی بودند که با برتی می در سال 71 به قهرمانی جام حذفی رسیدند.
در شرایطی که وضعیت را درک می کرد و بدون اینکه سرخورده شده باشد، تصمیم گرفت که مربیگری را کنار بگذارد و به تلویزیون برود. ابتدا مجری بود، مدتی در سطوح مختلف مدیریت کرد و سرانجام در سال 89 خود را بازنشست کرد. اما کاپیتان مو طلایی انگلستان، یکی از والاترین جایگاه ها را در پیراهن سه شیرها دارد. بخشی از مولینکس به نام او نامگذاری شده اما پیش از نصب مجسمه اش بیرون درهای ورزشگاه، فوت کرد. در سال 2007 طی یک نظرسنجی به عنوان بهترین بازیکن تاریخ میدلندز (منطقه مرکزی انگلستان) انتخاب شد.
برگی از تاریخ
در نوامبر 53 یک تیم فوق العاده از مجارستان که شامل فرانس پوشکاش، ناندور هیدگکوتی و ساندور کوچیس به انگلستان آمد و به قول نویسنده گاردین، درس هنر در فوتبال داد. مجارها 6-3 پایه های ویمبلی را لرزاندند و از آن بازی به عنوان جذاب ترین بازی هجومی ای که تا آن زمان در انگلستان دیده شد یاد می شد. بیلی رایت کاپیتان تیم بود و در آن بازی از او به عنوان توپخانه ای که جهت اشتباهی را مورد هدف قرار می دهد یاد شد. این نخستین شکست تاریخ انگلستان در ویمبلی بود اما بیش از این حرف ها بود، آن بازی یک تخریب واقعی بود و با شکست 7-1 در بوداپست در شش ماه بعد همراه شد. مولینکس تنها استادیوم انگلستان در آن زمان بود که نورافکن داشت، البته آرسنال هم در دهه سی اقداماتی در این زمینه انجام داده بود اما کاری که وولوز کرده بود حرفه ای به نظر می رسید. از این رو وقتی تیم های خارجی مطرح برای بای هازی دوستانه به جزیره می آمدند، عمدتا دیدار ها در مولینکس برگزار می شد. تیم منتخبی از آمریکای جنوبی، مکابی، راسینگ کلاب و اسپارتاک مسکو هم بودند که به جز آخری، وولوز در تمامی آن ها پیروز شد اما شکست 4-0 در آخری سنگین ترین شکست به شمار می رفت. سپس تیم هونود مجارستان به مولینکس دعوت شد. تیمی که پوشکاش، زولتان زیبور و کوچیس را در ترکیب داشت در سال 56 برای یک بازی اروپایی به بیلبائو رفته بود اما در ادامه حاضر به بازگشت به خاک مجارستان نشد. این پس از هجوم شوروی به خاک مجارستان و اشغال بوداپست بود. آن ها برای مدتی در کشورهای مختلف آواره بودند، فوتبال بازی می کردند و سرانجام باشگاه هایی پیدا کردند. پوشکاش راهی مادرید شد و دو ستاره دیگر به بارسلونا پیوستند. اما پیش از آن در مولینکس قرار بود با وولوز و یاران بیلی رایت بازی کنند. نیمه دوم بازی از بی بی سی زنده پخش می شد و این اتفاقی غیر معمول بود. جورج بست در آن زمان هشت سال داشت که بازی را دید و تحت تاثیر قرار گرفت. تلویزیون نداشتیم اما می دانستم که قرار است بازی پخش شود. ده دقیقه پیش از بازی توپم را شوت می زدم که به حیاط خانه همسایه بیفتد. آن جا آقای هریسون زندگی می کرد و می شنید که مرتبا توپ را به دیوار شوت می زنم. می دانست که دیوانه فوتبالم. می گذاشت که پیش از شروع بازی حسابی عرق کنم و آنگاه در را باز می کرد و طوری برخورد می کرد که انگار ناگهان این ایده به ذهنش رسیده باشد، می گفت که می خواهی بیایی بازی را ببینی؟
با همه هیجان بی سابقه ای که در انگلستان به راه افتاده بود، تا دقیقه چهاردم هونود 2-0 جلو افتاده بود. پوشکاش با یک ضربه آزاد باعث شد کوچیس گل بزند و گل دیگر را فرانس ماچوس به ثمر رساند. به نظر تمام امید های وولوز می توانست کم کردن فاصله باشد. برت ویلیامز (همان دروازه بانی که گوردن بنکس تحت تاثیر وی بود) سیو های خوبی داشت و وولوز با اینکه خوب در خط میانی بازی می کرد، نمی توانست گل بزند. باید به نقش لاجوس فاراگو دروازه بان مجار ها هم در این بین اشاره کرد. زمین زیادی مسطح و سنگین بود پس مربی وولوز دستور داد که دستیارانش بین دو نیمه زمین را خیس کنند. افرادی مامور شدند و با قوطی های آب پاش اقدام به خیس کردن زمین کردند. ران اتکینسون دستیار مربی در وولوز یکی از آن افراد بود که سال ها بعد گفت تیم مجار بازی زیبایی انجام می داد. آن ها شورت های کوتاه، تیشرت های تنگ و استوک های سبکی داشتند. 2-0 هم جلو بودند. در سمت دیگر بازیکنان ما پیراهن های گشاد، شورت های بلند و استوک های سنگینی داشتند. کند بودند اما روی زمین خوب بودند و به جای آن ما عادت به توپ های بلند داشتیم. پس آن ها تیمی بودند که در گل و لای به مشکل می خوردند. من مطمئنم که اگر زمین را خیس نمی کردیم، 10-0 می باختیم. تاکتیک به کار گرفته شده کارگر شد و وولوز به بازی برگشت. دقیقه 49 جانی هانکوکس از روی نقطه پنالتی دروازه را باز کرد. فشار بیشتر می شد و مجارها سخت تر دفاع می کردند. پوشکاش که ستاره نیمه اول بود، در نیمه دوم راهی از مرکز با بازی خوب بیلی رایت به دروازه پیدا نمی کرد، به کناره ها رفته بود تا فضا پیدا کند. در دقیقه 75 روی سوئینبورن کار را به تساوی کشاند و سه دقیقه بعد خودش تیر خلاص را وارد آورد. این برد به رسانه های ایراد گیر انگلیسی نشان داد که می شود هنوز به شیوه انگلیسی مقابل مجارهای معرکه پیروز شد. اینکه به قول نویسنده میرر در آن زمان فوتبال انگلیسی هنوز می تواند نابغه، اصیل، شکست ناپذیر و شاید به نوعی بهترین باشد. دیلی میل برد را اینطور توضیف کرد: وولوز قهرمان جهان شد.
روی از راورز: کمیک بوکی معروف در انگلستان که داستان فوتبالیستی را روایت می کرد که در تیم تخیلی ملچستر راورز فوتبال بازی می کرد.