مطلب ارسالی کاربران
داستان غمگین 💔 1
داستان درباره خانم و مرد است داستان اینه:
من یک سال پیش داشتم تو پارک ورزش رزمی میکردم دیدم یک دوختر داره میاد پیشم .
منم پیش خودم گفتم حتما دزد است یا میخواد یک کاری رو انجام بده به حال خودم رو اماده کردم اگر دزدی کنه مچش رو بگیرم.
دوختر بهم گفت: اقا پسر ورزش رو از کجا یاد گرفتی؟ اسم این رزمی ات چیه چون ازش خوشم اومده....
من کلا گیج شدم پیش خودم گفتم این دوختر کیه منو چکار داره نخواد منو معتاد کنه یا دزدی کنه چون تو فیلم ها زیاد دیدم .بهش گفتم .سلام خانم محترم ورزش رو از باشگاه یاد گرفتم ولی الان باشگاه نمیرم الان تو خانه ورزش میکنم اسم رزمی این وووشو و تکواندو و کاراته است این ورزش با سه فنون است.
دوختر گفت: عالی پس راستی بیا یک جا یا صندلی بنشینیم درباره رزمی حرف بزنیم .
من خیلی مذهبی بودم بهش گفتم : خانم محترم چرا اینو میگی با هم حرف بزنیم خجالت نمیکشی.
دوختر در جواب گفت : ناراحت نشو پسر جون من قصد بدی ندارم راستش میخوای بدونی برای چی اومدم من اومدم چون ازت خوشم اومده از رزمی ات و از تو از خودت واضع تر بگم ممممممن عاشق تو شدم.
منم بهش گفتم اخه دوختر محترم منو نشناختی عاشق من شدی.
دوختر گفت: من چند وقته دنبال تو بودم کلا چند روزه تو پارک دیدمت عاشقت شدم کلا دلم منو بردی پسر.
من به ذهن خودم گفتم زنه دیوانه است .
اصلا زنه خواستگاری نمیکنه باید مردها خواستگاری کنه کلا جا خوردم گفتم: عاشق منی واقعا ؟
دوختره 10 دقیقه صبر کرد و گفت : بلا دوستت دارم کلا قسم میخورم .
منم باور کردم بهش گفتم باشه مشکل نیست باهاش دوست شدم ولی مشکل اینجا بود دوختر زیاد مذهبی نبود دوختر لاتی بود لات پارک بود یک روز با مغازه دعوام شد دوختر مثل موش سر کرده اش پیدا شد کلا جا خورده بودم دوختر با مغازه دار دعوا کرد گفت: دیگر اینو اذیت نکن مگرنه میزنمت .
من جا خورده بودم گفتم :منو دنبال کردی یا تو جنی . دوختره گفت واضع تر دنبالت میکردم پسر. من بهش گفتم: چرا .
گفت میخوام منطه شهر یا خیابان خانه تو رو یاد بگیرم چون میخوام در اینده باهات ازدواج کنم پسر .
گفتم : عجب.
دوختر گفت بذار بیام خانه شما بذار مادرت رو ببینم من بهش گفتم نمیشه چون تو با این لباس بد تو حتما باهات دعوا میکنه چون خوشش نمیاد تازه منم خوشم نمیاد دوختر جون.
دوختر گفت : پسر نترس خانه ات رو نشون بده ببین چطور مادرت رو ازم خوشش میاد.
به هر حال اوردم خانه خودم به مادرم گفتم این دوختر دوست است نه هر دوستی .
انتظارش داشتم باهاش دعوا کنه باخاطر حجابش 10 دقیق طول نکشید کلا دوست شدند مادرم گفت: چی دوختر خوبی پیدا کردی ببین تو خواستگاری نرفتی دوختر خودش اومدی. منم به مادرم گفتم : تو نمیگفتی مذهبی باشه ولی این بی حجاب مامان .
مادرم گفت : پسر جون گفتم ولی این دوختر فرق داره...
کلا جا خودم گفتم عجب و عجب دوخترهم میگفت : پسر جون عجب ....
6 ماه شد سنش با من مساوی بود دوختر گفت : به نظرت من دوختر بدی هستم یا لاتی بده؟
منم گفتم دوختر خوبی هستی چون بی محلی نمیکنی وقتی قول میدی وفا میکنی لاتی رو خبر ندارم چون من لات نیستم دوختر؟
دوختر خندید گفت : تو منو خیلی میخندونی خیلی به حال من دوستت دارم تو منو دوست نداری .
گفتم متوسط .
دوختر گفت: متوسط هم خوبه چون چند روز دیگر صددرصد منو دوست داری.
دوختر مثل بادیگارد ایستاد میشد وقتی درمانگاه میرفتم دوختر دنبالم میامد همه بیمارستان داشتم ما رو نگاه میکردند دوختر گفت : شما ها به فیلم نگاه میکنید برید سر کارت .
منم یک جا نشستم منتظر بودم نوبت برسه دوختر با زور برام نوبت گرفت گفت : پسر بلند شو برای جا گرفتم برو اونجا زود .
بهش گفتم مگر تو کی هستی رئیس جمهور هم این قدر نمیتونه نوبت بگیر تو چطوری گرفتی گفت نارحت نشی پسر جون من با زور گرفتم برایت.
گفتم عجب.
رفتم پیش دکتر.
دکتر هم گفت : بیاید قرص هایت رو بخوری و آمپول رو بزنی .
دوختر وقتی حرف امپول اومد گفت: نه امپول نه امپول درد داره اقا جان .
من بهش گفتم مشکل نیست تو خدا اینجا دعوا نکن.
دوختره رو به زحمت راض کردم.
همینطور داشت میگذشت .
خبر شدم دوختر با پسر دوختر عمویم دعوا کرده بود.
منم از اعصبانی یک سیلی محکم زدم تو گوشش .
دوختر نارحت شد رفت با عجله رفت اصلا وقت نکرد کیفش رو با خودش به بره؟
من به دوختر عمویم گفتم چرا باهاش دعوا کردی گفت کار خودش بود خیلی بد بود پسر عمو.
من پیش خودم گفتم دوختر بد نبود چطور ممکنه.
دوختر عمویم با خانواده ما اطلاع داد دوختر یا همون نامزدم دزده چون داشت دزدی میکرد دوختر عمویم گفت;
اون دزد بود داشتی کیف تو رو میگشت کلا کیف تو رو نگاه میکرد پسرعمو دنبال پول تو بود پسرعمو.
منم گفتم بخاطر پولم اینکارو کرده...
بقیه اش رو بعدا میذارم