مطلب ارسالی کاربران
رده بندی مسابقه طراحی شخصیت
دورتموندی شش آتیشه - سیتی بلو
1 - نام : گراندا
ویژگی های ظاهری : شلوار لی ، لباس سبز
زندگینامه : اسم او گراندا بود و در خانه ای کوچک و زیبا روبروی مغازه پدرش زندگی می کرد . او به دلیل پول کم خانواده ، نمی توانست به باشگاه ورزشی برود و در نتیجه او دستانی ضعیف و بدنی شکننده داشت . به دلیل وقت زیاد ، او بعد از مدرسه تا شب در مغازه به پدرش کمک می کرد . بهترین دوستش نیز در مدرسه تام براهام بود . در یکی از روز های عادی زندگی اش ، در حالی که به مدرسه میرفت یک مرد عجیب چشمانش را گرفت . آن مرد در حال ساز زدن بود و هر وقت گراندا به او نگاه میکرد ساز زدن را قطع میکرد گراندا ترسیده بود پس به درون کلاسش در طبقه ی سوم رفت و از آنجا نیز مواقعی که به دلقک ساز زن نگاه میکرد ساز زدن قطع میشد . او به تام همه چیز را گفت اما تام در جوابش گفت : ( خیالاتی شدی ! ) کل ساعات کلاس حواسش به آن ساز زن بود. بعد از تمام شدن مدرسه دلقک نیز در حال رفتن بود پس گراندا به صورت غیر مستقیم او را تعقیب کرد و به یک کارگاه قدیمی رسید . او بسیار شجاع بود پس سریع به درون کارگاه رفت و در حالی که میخواست پشت یک وسیله آشپزخانه قایم شود ؛ دلقک شروع به در آوردن لباسش کرد . بعد از تمام شدن این کار ، دلقک با یک کت و عینک همراه یک تفنگ دیده میشد . او سریع از آنجا خارج شد و مردی را دید که سریع به دنبال او دوید و او را گرفت و گفت : ( تو چیزهایی را دیدی که نباید میدیدی پس همراه من بیا و گراندا را به مرکز جرم و جنایت شهر برد . در آنجا هر کس یک قدرت ماورایی داشت ؛ و گراندا نیز نباید از این قاعده مستثنی میبود . هیچکس نمیتوانست قدرت خود را انتخاب کند . مرد سنگ را برداشت و شروع به خواندن وردی کرد . ناگهان گراندا چیزهایی در بدن خود احساس کرد ولی باید کشف میکرد که چه چیزی به او اضافه شده . فردای آن روز بدون اینکه یک ثانیه نیز به خانه برود از سازمان جرم و جنایت به مدرسه رفت . زنگ اول ، زنگ ریاضی بود . در زنگ ریاضی در ته کلاس یک کسی بود که کل زنگ میخواست حواس گراندای درسخوان را پخش کند و کمی توانست نیز به هدفش برسد. زنگ تفریح رسید ؛ گراندای عصبانی به سمت او رفت و کمی رجز خواند . بعد از کمی رجز به طور کامل عصبی شد و وقتی که میخواست مشت بزند مغزش به او دستور داد که پا بزند و بعد از آن ضربه ی پا آن دانش آموز به بیمارستان منتقل شد . انگار او بسیار قوی شده بود . اما چرا نتوانست مشت بزند . او به سمت سازمان جرم و جنایت رفت و در راه پس از تلاش های زیاد با فشار بسیار آوردن به مغز توانست دستش را با تمام قدرت به فلز بزند . فلز کنده شده بود و دست گراندا نیز موقع مشت زدن گنده میشد . سریع تر به سازمان جرم و جنایت حرکت کرد و در حالی که نفس نفس میزد به مرد همه داستان را توضیح داد . مرد او را به سمت روانشناس آنجا یعنی گراهام پاتر برد . گراهام پاتر گفت : ( توانایی تو در مشت زدن است و بعد از هر ضربه دست تو بزرگ میشود ولی باید روی آن کار کنی . ) و او را به قسمت everything for everyone ( هر چیزی برای هر کس ) برد . پس از ۵ ساعت تمرین کردن از آنجا بیرون آمد . ساعت ۸ شب بود پس به سمت کارگاه رفت و با چند مشت اولین دزد خود را گرفت . او بعد از آن روز به مدت ۲۴ سال دزد ها را میگرفت و در سن ۴۸ سالگی درگذشت
2 - نام: مارکو رویس
لقب: پادشاه زنبور ها
بازیکن فوتبال اهل آلمان بود که ابتدا برای مونشن گلادباخ بازی می کرد اما بعد به شهر خود برگشت تا پیراهن تیم مورد علاقش را بپوشد وی به وفادارترین بازیکن شناخته شده در کل تاریخ است وی در طول زمان هم تیمی هایش رفتن اما او گفت:(برای لواندوفسکی و گونتزه آرزوی موفقیت میکنم اما بایرن مونیخ هیچ وقت مرا نمیتوانتد داشته باشد) داستان مارکو میتوانست با قهرمانی های بیشتر به پایان برسد اما پیراهن را به پول شهرت رکورد و خیلی چیز های دیگه ترجیح داد
یک شخصیت رو میتونید انتخاب کنید و اطلاق متن در این مرحله بی درنگ باعث حذف میشه .
تا ساعت 8 شب فردا