به یک شخصیت میتونید رای بدید و اطلاق شخصیت هم نداریم مهلت هم تا امشب ساعت 9
1 - نام: علی پاسبان
متولد: ۱۳۶۳
وفات: ۱۴۰۴
علی پاسبان شخصی لاغر و بی عرضه بود اما شناس بسیار خوبی داشت که همین شانس موجب شده بود سارقین زیادی را بازداشت کند برای مثال یکی از سارقین را در لحظه ای که روی دیوار گیر کرده بود بازدشت کرد و از همین جهت خوب ترفیع درجه می گرفت و درست فردای شب مرگش قرار بود رئیس پاسبان ها شود اما او در ساعت ۲:۴۳ نصف شب در اثر حمله قلبی فوت کرد
درست آورد ها: یک واحد آپارتمان در مسکن مهر، پراید قراضه، ازدواج با دختر حاج احمد، جوجه کشی.
2 -
نام:اهریمن سیاه
رسته:دود زاده
اصالت:آتش زاده (جن)
سال ها پیش موجود عجیب از دروازه ای بیرون آمد و تمام موجوداتی که در خوشی زندگی می کردند تغییر داد. آب ها به خون تغییر کردند باد ها به طوفان و خاک ها به سنگ و فلز و آتش ها به دود. من هم از این اتفاق مستثنی نبودم.
کمی بعد افراد سالم به سرزمین های دیگری رفتند ولی با قبایل دیگر بر سر مقدار زمین درگیر شدند من هم به طور مخفی بین آتش ها آمدم ولی در جنگ لو رفتم . و آنها مرا به قوم نیمه انسان ها تحویل دادند. آنها برای کنترل کردن من از ماده ای به هل( hell) با روش اعتیاد استفاده کردند.
هل دقیقا همان جسم نابود شده آتش زاده ها هست که با مصرف آن ما قوی تر می شویم. بخاطر مصرف زیاد کم کم بدنم حالت روح گرفت و دیگر غل و زنجیر کارساز من نبود . هل هم آتش درونم را شعله ور میکرد و هم حس من نسبت به کسب قدرت بیشتر.
فرار کردم وقتی بیرون آمدم ظاهرم کامل عوض شده بود.سری شبیه یک دایناسور و دستانی باریک و تیز و از همه مهمتر دیگر پادنداشتم بلکه شبیه یک روح ولگرد و سیاه شده بودم. کمی بعد دوباره دروازه باز شد و من سریع به سمتش رفتم تا عطش قدرتم را خاموش کنم. او به سمت من حجم زیادی نیرو فرستاد و من به طرز ناباوری تمام آن جذبم شد و هیچ دردی احساس نکردم به سمتم لبخندی زد و گفت تو هم مثل من یک اهریمن شدی خوش باش.
من نمی خواستم اهریمن باشم .کمی گذشت و من بویی عجیب از دور دست ها می شنیدم که باعث میشد گرسنگی عجیبی بر من غلبه کند. به خاطر همین آم بو را دنبال کردم و وارد دنیای انسان ها شدم .
وقتی به بو رسیدم مردی را دیدم که در همان لحظه شخصی دیگر را به قتل رساند. دقیقا در همان لحظه بو بسیار خوشمزه بنظرمی رسید و او را دنبال کردم و درجایی خلوت او را خفت کردم فهمیدم او اصلا مرا نمی بیند چون من یک جن در اصل هستم.
گفتم شاید مانند آن موجود انرژی منفی از حرکت غلط را جذب می کنم ولی اتفاقی میافتاد و چون مرد در آن کوچه داشت داد و بیداد می کرد ترسیدم فهمید که من از استخوانش خوشم آمده. آخر استخوان انرژی منفی را به صورت درد و لرز جذب میکند و من می توانم مثل آن موجود از انرژی منفی غیر مستقیم تغذیه کنم.
حالا که خود را بهتر شناختم یک جمله می گویم:«هر وقت که در حرکتی غلط و زشت کردید من مانند آن موجود بوستان را حس میکنم و از شما تغذیه می کنم و به نوعی در همان لحظه شما را مجازات میکنم پس بیشتر گناه کنید که اهریمن سیاه منتظر استخوان و مغز آن است».