روزی روزگاری فیلسوف و متفکری ایتالیایی در کتاب معروفش خطاب به سیاستمداران گفت: "همیشه در پی سود خویش باش و هیچکس جز خودت را محترم نشمار، بدی کن ولی وانمود کن که نیکی میکنی و ..." . روزگار گذشت و افکار ماکیاولیستی بیشتر و بیشتر بر دنیا حاکم شد؛ بیشتر از آنچه او با سزار برجیا در نظر داشت. شاید خود او هم فکر نمیکرد روزی تفکراتش به این میزان عالمگیر شود و از مرز سیاستمداران بگذرد و وارد عرصههای مختلف زندگی و اقتصاد و هنر و علم و در نهایت ورزش شود. اکنون بسیاری از مردم به احکام دهگانه ماکیاولی پایبندند بی آنکه خود بدانند.
شاید کمتر کسی درک صحیحی از تفکرات ماکیاولیستی در ورزش و جهان فوتبال نداشت تا اینکه سال 2004 فرا رسید و پدیدهای نهچندان جدید به دنیای فوتبال گام نهاد. فصل 2004-2003، فصل تاثیرگذاری بر دنیای فوتبال بود. آنچه که بیش از پخش تلویزیونی شگفتانگیز فینال فصل 2004-2003 لیگ قهرمانان، آن فصل را خاص مینمود، قهرمانی "رافائل بنیتز" با والنسیا و از آن مهمتر قهرمانی پورتو بود با سرمربی متفکرش و شادی معروف وی در بازی با منچستر یونایتد. "خوزه ماریو دوسسانتوس مورینیو فلیکس" به بالاترین سطح فوتبال گام نهادهبود و همه دنیا دور نام او میچرخید. رویاهایی که در کودکی در دفترچه یادداشتش مینوشت، به حقیقت مبدل شده بود و او بهترین مربی دنیا شده بود. از همان روزی که گفتههای چندین دقیقهای "برایان رابسون" را به روش خود خلاصه میکرد و تحویل بازیکنان میداد، به فکر اینجا بود. مورینیو کاری کرد که تلاش دشام در رساندن تیمش به این فینال، کوچک به نظر برسد.
فصل 2004-2003 مصادف بود با حضور میلیارد روس، "رومن آبراموویچ" در باشگاه لندنی چلسی. "کلودیو رانیری" علیرغم خریدهای مناسب نتوانست نتیجه درخوری کسب کند. میلیاردر روس که بعدها ثابت کرد تحمل زیادی ندارد، در پایان فصل 2004-2003 رانیری را اخراج کرد تا بهترین مربی وقت را به تیمش بیاورد. مورینیو که چشمهای زیادی را به خود دوخته بود، به چلسی آمد و جایگزین سرمربی ایتالیایی شد که هیچوقت شخصیت مربی یک تیم قهرمان را از خود نشان نداد. خبر دیگر لیگ جزیره ورود رافائل بنیتز به لیورپولی بود که سالها بود از آقایی آنها بر فوتبال انگلستان و اروپا میگذشت.
ورود دو مربی با خصوصیات نتیجهگرا و تفکرات تدافعی به لیگ برتر و قلمرو حکمرانی "آرسن ونگر" و "الکس فرگوسن" باعث خروج قدرت از دست 2 قطب لندنی و منچستری شد. هرچند منچستر یونایتد همچنان در قدرت ماند ولی آرسنال از اریکه قدرت خارج شد.
آن سالها یادآور تدافعیترین فوتبالی دهه اول قرن بیست و یکم بود. فوتبال نتیجهگرا و مینیمالیستی. فوتبال پیروزیهای با اختلاف حداقلی. فوتبالی با حداقل خلاقیت و تنوع. بسیاری از قدرتهای بزرگ افت کرده بودند و قدرتهای جدیدی سربرآورده بودند و نیمهنهایی 2003-2004 نمونه بارز این مدعاست.
در این حین شاعری در بندر کاتالان و مهد معماری اروپا و زادگاه گائودی، شعار زنده ماندن اندیشه فوتبال زیبا و تهاجمی را سر داد. این شخص کسی نبود جز "رونالدینهو" که بارسلونا در رقابتی نزدیک او را از چنگ فرگوسن بزرگ در آورده بود. دوباره روزهای خوش فوتبال نمایان شد، بازی زیبا و چشم نواز بارسلونا زیر نظر "فرانک رایکارد" یکی از اساطیر باشگاه میلان، همه دنیا را مبهوت کرد. آیا در دورهای که فوتبال مینیمالیستی پورتو را قهرمان اروپا کرده بود و یا فینال خستهکننده میلان-یوونتوس سال 2003 را یه یادگار گذاشته بود، این ممکن بود؟ آیا این استثنایی در میان آنهمه ناامیدی و سیاهی بود؟ نه هیچکدام از اینها نبود، روح ایدهآلیست برزیل 1982 این بار از کاتالونیا و شهر بارسلون، جوانه زد و جوانههای حیات دوباره فوتبال نمایان شد. فرانک رایکارد امید دیگری برای فوتبال جهان به ارمغان آورد و هواداران بارسلونا جهشی کوانتومی را تجربه کردند.
اولین تقابل فوتبال چشمنواز و ایدهآلگرای بارسلونا و فوتبال نتیجهگرای تازهظهور در یکهشتم نهایی لیگ قهرمانان فصل 2005-2004 شکل گرفت، بارسلونا در مقابل چلسی. بازی رفت اولین دیدار رسمی چشمهای هواداران و اتوبوس فوتبال بود. بارسلونا در نیوکمپ باید برنده میشد ولی دیواره دفاعی 1+1-10 سدی بزرگ برای جلوگیری از رسیدن بارسا به این هدف بود. آری بارسلونا زیبا بود ولی هنوز ابزار مهندسی برای پیشبرد اهدافش را نیافته بود. بارسلونا در نهایت بازنده مجموع آن دو بازی شد تا چلسی صعود کند و نیمهنهایی را بسازد که در مقابل لیورپول و رافائل بنیتز، در مجموع 180 دقیقه با گل ارواح برنده مشخص شود. 180 دقیقهای که هیچکس بهجز آنالیزورها از آن لذت نبردند. فینال عجیب استانبول را هم همین لیورپول برد تا باور به تغییر فوتبال رنگ ببازد. آیا فوتبال زیبا بیاثر شده بود؟ بارسلونا آن فصل قهرمان لالیگا شد تا امیدهای هواداران فوتبالدوست زنده بماند. بارسلونا قهرمان نشد ولی چشمان بسیاری را خیره به ساقهای ستارگان نیوکمپ کرد. بارسلونای آن سال یک طرح صرف معماری بود بدون نگاه مهندسی، طرح زیبایی بود ولی مهندسیساخت نبود. آنها ساقهای هنرمندی داشتند، متخصص جلوههای ویژه فوتبال و آیندهدارترین ستاره آن روزهای فوتبال دنیا در این تیم بودند. رونالدینهو با بازیهای ماوراییاش بهترین بازیکن دنیا شد تا کسی نتواند مرگ فوتبال زیبا را باور کند.
حکایت فصل 2006-2005 از زمین تا آسمان با سال قبلش متفاوت بود، بارسلونا همان بارسلونا بود شاید زیباتر و بهتر. باز هم دور یکهشتم نهایی محل برخورد دو تفکر ایدهآلیست و مینیمالیست جهان فوتبال بود ولی اینبار، ایدهآلیستها برنده شدند تا ارمغانآور شادی برای سوکراتس، زیکو و سایر ستارگان برزیل 1982 باشند و آنها با چشمان خود ببینند که فوتبال زیبا همیشه بازنده نیست. بارسلونا برد تا همه دنیا وجهه زیبای فوتبال را ببنیند، چیزی بیش از تفکرات خشک مربیان تدافعی. ایدهآلیستها همیشه در قدرت نمیمانند و حکومت کوتاهی دارند ولی روزگار قدرتنمایی آنها خاطرهانگیز است. ایدهآلیستها هواداران تیم رقیب یا دشمن را وادار به تشویق شما میکنند فارغ از عمق اختلاف بین دو گروه. ایدهآلیستها طوری برنده میشوند که بازنده ناراحت نباشد، چون در مقابل بهترین در دنیا باختهاند. آری آن فصل بارسلونا قهرمان شد و ایدهآلیستها جهان فوتبال را فتح کردند.
فصل 2007-2006 بارسلونایی که شاهد بازگشت ستارگان شکستخوردهاش از آوردگاه جام جهانی بود در لیگ اسپانیا مغلوب "فابیو کاپلو" شد و در لیگ قهرمانان مغلوب دیگر مربی مینیمالیست معروف آن روزهای جهان فوتبال، رافائل بنیتز شد. خبر خوب آن فصل شکست تفکرات مبدع دفاع اتوبوسی در قرن جدید در فتح لیگ برتر بود. بله فرگوسن توانسته بود لیگ برتر را از چنگ مینیمالیستها در بیاورد.
در فصل بعد باز هم مغلوب رئال مادرید شد ولی اینبار با سرمربیگری "برند شوستر". در لیگ قهرمانان اما این بار به آمادهترین تیم آن روزهای فوتبال دنیا منچستر یونایتد باختند. منچستر یونایتد سزاوارانه برنده بازی نیمهنهایی آن فصل شد و در نهایت در فینال شگفتانگیز مسکو قهرمان اروپا شد. در پایان فصل رایکاردی که فوتبال زیبا را دوباره زنده کرده بود، از نیمکت بارسلونا بحرانزده اخراج شد. خوشحالکنندهترین قسمت آن فصل این بود که مینیمالیستها قهرمان اروپا نشدند. در میانههای همین فصل بود که مورینیویی که چلسی را در دنیای فوتبال مطرح کرده بود، از کار برکنار شد.
بارسلونایی که مبدل به نماد فوتبال ایدهآل یا بهقولی "توتال فوتبال" شده بود، شکست خورد. آیا سبک فوتبال زیبا باز هم سقوط کرده بود؟ آیا خلاقیت در فوتبال رنگ باخته بود؟ آیا باز هم فوتبال به عصر سیاه قبل از بارسلونای رایکارد و رونالدینهو برگشته بود؟ آیا فصل بعد باز هم شاهد قهرمانیهای کسلکننده در نقاط مختلف دنیا خواهیم بود؟ آیا ورزشی که در 18 ژانویه 1863 در خیابانِ لانگ اِیکِر شهر لندن شکل مدون به خود گرفته بود، باز هم بعد از دوران کوتاهی اوجگیری به نزول کشیده شده بود؟ آیا باز هم قهرمانی ایدهآلیست، در مقابل مینیمالیستها و نتیجهگراها سر بلند میکرد؟ آیا ندای "هل من مبارز" فوتبال تدافعی را فوتبال هجومی پاسخ خواهد داد؟ و آیا این نبرد خیر و شر ادامه خواهد داشت یا ایدهآلیسم فوتبالی نابود خواهد شد؟ جواب همه این سوالات در قسمت دوم این مقاله خواهد بود...