مردانه بود. از همان دو قرن پیش از مسیح، که چینیها به آن تیسیچو میگفتند، تا تمام نامهایی که پس از آن بر هرچیزی شبیه آن گذاشته شد، تا زمانی که در سال 1409 شاه هنری چهارم دستور منع بازی پا با توپی که از مثانه خوک بود، را صادر کرد، تا زمانی که سر توماس الیوت در سال 1531 در دفاع از ورزش تیراندازی و مذمت فوتبال نوشت " فوتبال چیزی نیست جز خشم و خشونت زیاد؛ جائیکه روش بازی، عناد و عدم کمک به مصدومین است؛ جائیکه مصدوم در سکوتی ابدی باقی میماند " تا زمانی که شکسپیر در نوشتههایش با نفرت از آن یاد میکند تا زمانی که انگلیسیهایی از شفیلد ، ناتینگهام و یا شاید دوبلین آن را قانونمند کردند؛ همواره فوتبال یک ورزش مردانه بوده است.
اما شاعرانه است. این ورزش همیشه چیزی جذاب تر و متفاوت تر از یک صف آرایی مکانیکی و پیش بینی شده دو تیم در دو سوی مستطیلی سبز رنگ با نقش های منظم گچی بوده است. تا آنجا که در خاطر چشمهامان است. از ترقوه شکسته بکنباوئر و انگشت شکسته دتمار هامان و ادامه دادن بگویم، از جا گذاشتن تمام انگستان و سر پا ایستادن دیگو تا شکستن در مقابل تمام دوربینها پس از یک اشتباه و سوختن تمام آمال یک ملت در قلب آمریکای جنوبی، تا روزی که پر افتخارترین مربی تاریخ بریتانیا کاپیتان مصدوم تیمش را در نبود برانکارد بر روی شانه به بیرون از زمین برد، تا دوازده گلوله جهنمی که جان آندرس اسکوبار را گرفتند، تا فاولر و تجلی خدا بر روی زمین و آن " پنالتی نبود " خطاب به آقای داور، تا کمال در مقیاس آزمایشگاهی جایی بین پا عوض کردنهای شاعر فوتبال با آن لبخند بزرگ، تا یک نقص از بدو تولد؛ چون ریوالدو و گارینشا بر قله فوتبال دنیا، تا اشتباهِ دانستهی "ماندن" در روزهای تلخ وقتی همه دنیا برایت سر و دست میشکنند چون جرارد، چون بیلی لیدل، چون پله، چون توتی، تا سکه پرت شدهای که سوارز در کفشش پنهان کرد به یاد تمام سکههایی که در خردسالی شب را با حسرتشان به صبح رساند، تا بنز فروخته سیروس قایقران بر زخم نداشتههای شهرش و رنو خسته ای که چون "زخم" یک دنیا حسرت را به ته دره و به جان فوتبال گذاشت. آری، فوتبال با تمام مردانگیها و سایه شوم "صنعت" که چون دشنامی در میان است؛ می تواند برهم زننده تمام معادلات، بی نهایت جذاب، تنها امید و ایمان باقی مانده برای یک انسان و در نهایت شاعرانه باشد.
آنفیلد را که ندیده باشی، برایت چیزی است مانند چیزی که برای ژاوی در مارچ 2007 بود. ورزشگاهی کوچک که میتوان در آن شکست دور رفت در نیوکمپ را جبران کرد. اما وقتی آن را با تک تک سلول ها و رگ و پی احساس کنی برایت میشود چیزی به مانند رائول. استادیومی پر از آدم. و آدمهایی پر از فریاد. تنها چهل و چند هزار آدم پر از فریاد از خیل آدمهای پر از فریادی که به جرم کوچک بودن ورزشگاه و جیب خالی باشگاه سالهاست پشت درهای دروازه شنکلی باقی مانده اند. چیزی به مانند زمین سرخ شهر از جامه نیم میلیون انسان وقتی اتوبوس، حامل جام قهرمانی "به قیمت جان" در استانبول را چشم روشنی سوغات می آوردند.
اسم ساده و بی طمطراقی دارد. نمی توان هیچ قافیه ای برای "استیون جرارد" پیدا کرد. لنگه ای هم. از لگد زدن به توپ تا بالا بردن کاپ قهرمانی اروپا را با لیوربردی بر روی سینه و شوری در سر تجربه کرده است. اتفاقِ " جرارد " و لیورپول برای بیش از یک دهه چیزی فراتر از رابطه کاپیتان و باشگاه بوده است. او حالا رکنی از جمع معدودترین ارکان ممکن است. مجسمهای که دیر یا زود در کنار دربهای ورودی باشگاه مردم برای عکس گرفتن با آن صف خواهند بست. شماره او، 8، شمارهای خواهد شد که در تمام هزار سال آینده هر کسی در باشگاه آن را با ترس و لرز مقایسه شدن انتخاب خواهد کرد. جرارد سالهاست حق اسطوره بودن و "حضور" را در حق باشگاه تمام کرده است و حالا شاید تنها فقدان، تنهای نقطه غم انگیز داستان او جای خالی " آقای جزیره شدن " به همراه باشگاه بوده باشد. حسرتی که این روزها گویی از دل لیورپولیها میل رخت بر بستن دارد.
" مشکلی که ما داریم اینه که فعلا یه سری باشگاه ثروتمند داریم و یه سری فقیر و زیر این گروه به عمق 50 فوت کثافت وجود داره که زیر این کثافت باشگاه ماست! " مانی بال/ برد پیت
هیچ تیمی با خرج هزینه هنگفت در یک تابستان نمیتواند معجزه کند. برای داشتن تیمی که بتواند در معتبرترین سطح فوتبال باشگاهی رقابت کند به برنامه ریزی بلند مدت احتیاج دارید. دو شیوه مختلف برای رسیدن به خواسته مورد نظر وجود دارد. راه لیورپول [و آرسنال] و راه سیتی [و چلسی]. اگر فقط با یک جمع ساده بخواهیم حساب کنیم سه تیم بالای جدول در انگلستان چه مقدار پول برای جمع آوری گروه فعلی به سایر باشگاهها پرداخت کرده اند و دست به دامن سایت ترانسفرمارکت شویم به سه عدد متفاوت میرسیم: 333 برای چلسی، 171 برای لیورپول و 381 برای سیتی [میلیون پوند]. اگر بخواهیم برسی کنیم سه تیم مورد نظر چه مقدار در پنج سال اخیر پول نقد وارد چرخه باشگاه کرده اند به سه عدد 269 برای چلسی، 89 برای لیورپول و 479 برای سیتی خواهیم رسید. ریز آمارها.
قصد این نوشته، نمایش مظلومیت و کسب ترحم برای پر افتخار ترین باشگاه بریتانیا نیست. لیورپول در این فصل چیزی فراتر از انتظار متعصب ترین هوادارانش غیر از به ثمر رساندن آنقدر گل و گرفتن آنقدر امتیاز " که از همیشه بیشتر " و حضور بازیکنانش در بالای جدول گلزنانان و پاس گل لیگ؛ بی اندازه جذاب و خواستنی بوده است. تیمی که با تعداد زیادی بازیکنانی که میتوان به آنها دل باخت با سری نترس و گام هایی استوار درخشیده اند و لذت را همراه با نتیجه به ارمغان آورده اند. ورای هواداران تیمهای رقیب، لیورپولیها دلباخته جام هایی که هر از چند به ارمغان نمی آمدند نشدند که در تاریک ترین روزها هم با سری بالا خون سرخشان را فریاد می زدند. لیورپولی هایی از نسل ما با سالها فاصله از روزهای درخشان باشگاه، بی دیدن شنکلی و پیزلی به صورت زنده، عاشق فلسفه باشگاهی شدند که بی به دست آوردن جام هم به فدای تک تک قدم های سنگین کاپیتان در 34 سالگی میروند.
رویایی داریم. رویای یک رقص بی وقفه از شادی.