اختصاصی طرفداری - شاید در دنیا هیچ دو نقل قول کاملاً متناقضی را نیابید که درباره یک موضوع باشند و هر دو نیز کاملاً درست! اما این نیز از عجایب هزارگانه فوتبال است.
در اولین روزها پس از شکست خانگی سنگین پنج بر یک آلمان مقابل دشمن دیرینه خود، انگلستان، در دور مقدماتی جام جهانی 2002، بحران در گوشه گوشه این کشور دیده می شد، بحث از ورزش گذشته بود و ابعاد اجتماعی یافته بود، به طوری که این شکست حتی کار را به مجلس آلمان کشاند، در این هنگام بود که فرانس بکن باوئر، یکی از اساطیر تاریخ فوتبال با جملاتش همه را به خود آورد: "اتفاقی نیفتاده! شکستی دیگر و تجربه ای دیگر به تاریخچه فوتبال کشور افزوده شد، فراموش نکنیم که فوتبال یک «بازی» است که از آن باید برای زندگی و موفقیت های آینده درس گرفت."
در طرف دیگر، بیل شنکلی، مربی بزرگ دهه هفتاد لیورپول وقتی درباره فوتبال مورد سؤال خبرنگاری قرار گرفت اینگونه پاسخ داد: "فوتبال مسئله مرگ و زندگی نیست، فراتر از آن است." و هر دو اسطوره درست می گویند. در زیر مقاله ای به رشته تحریر در آمده در ستایش این بازی فراتر از مرگ و زندگی:
زمان واژه غريبی است، «آن»ی که از حال می گذرد تبدیل به گذشته اش می کند، اما از بین ميلياردها ثانیه تنها برخی از آنها تاریخ (در مقیاس کلی) و خاطره (در مقیاس فردی) نام گذاری می شوند، تاریخچه فوتبال را که ورق بزنیم به دورانی می رسیم که از نظر بسیاری از فوتبال دوستان (و به خصوص هم نسلان من) طلایی ترین دوران این بازی است، دورانی که هنوز فوتبال اعجاز داشت، دوران اساطیر بزرگ، دوران شگفت انگیز بودن واژه جدیدی به نام "پخش مستقیم"، دورانی که این بازی هنوز صنعت نشده بود و وفاداری و تعصب در چاه های نفت اعراب و روس ها غرق نشده بود.
برای من و بسیاری از هم نسلان من، فوتبال با تصاویری کم رنگ از جام جهانی 90 و یورو 92 و خاطراتی ازجام جهانی 94 و یورو 96 شروع می شود، با تصویرهایی از آب دهانی که فرانک ریکارد به صورت رودی فولر انداخت و دیدارهای بیادماندنی هلند و آلمان در آن سال ها. پنالتی آندریاس برمه در فینال جام جهانی 90، اشک های دیه گو مارادونای کبیر و قهرمانی ژرمن ها در خاک ایتالیا. با محرومیت یوگوسلاوی از حضور در یورو 92 و جایگزین شدن دانمارک و شگفتی سازی این کشور با کسب عنوان قهرمانی در میان حضور قدرت هایی همچون آلمان، هلند و سوئد. با خوشحالی معروف به به تو، روماریو و مازینیو پس از گلزنی مقابل هلند به مناسبت تولد فرزند به به تو تا محرومیت مارادونا از حضور در ادامه جام به علت دوپینگ و پنالتی معروفی که روبرتو باجو به آسمان زد تا برزیل برای چهارمین بار قهرمان جام جهانی شود و در نهایت با پنالتی اندی مولر و ژست مخصوصش در یورو 96 و گل طلایی اولیور بیرهوف در فینال این جام.
جام جهانی 1998 و صعود ایران با رقم خوردن حماسه ملبورن همراه بود و همین نوع صعود و هیجان مردم نقش زیادی در پخش مستقیم رقابت های باشگاهی در سطح اروپا از تلویزیون ملی داشت.
اما دوران اساطیری فوتبال از آغاز فصل 99-1998 کلید می خورد و با فینال جادویی 99 در نیوکمپ رسماً آغاز می شود. فینالی که بایرن با ده بازیکن آلمانی به میدان آمده بود و خیلی زود با ضربه کاشته ماریو باسلر، پسر همیشه بد فوتبال آلمان، پیش افتاد، فینالی که بایرن موقعیت های گلزنی فراوانی در آن داشت و حتی دوبار تیر دروازه یونایتد را به لرزه در آورد، فینالی که می توانست کلکسیون افتخارات لوتار ماتئوس را کامل کند، ولی در عوض خوشحالی وصف ناپذیر شاگردان خلف الکس فرگوسن، بالا و پایین پریدن های پیتر اشمایکل بزرگ، گریه های اولیور کان کبیر، مشت ها و فریاد ها و اشک های کودکانه ساموئل کوفور، بهت ماتئوس، کمر خمیده میشائیل تارنات و سکوت معنا دار اوتمار هیتسفیلد بزرگ را بر خاطره ها گذاشت. اولین جمله سر الکس فرگوسن کامل ترین شرح بر این جادو بود، جمله ای که نمی توان آن را ترجمه کرد! :"Football, bloody hell"
بکن باوئر که آن زمان رئیس باشگاه مونیخی و از اعضای افتخاری یوفا بود آن شب را اینگونه به یاد می آورد: "چهار دقیقه به پایان بازی زمان باقی مانده بود که من و لنارد (لنارد یوهانسن، رئیس وقت یوفا) برای آماده شدن برای مراسم اهدای جام از جایگاه خارج شدیم، وقتی از تونل خارج شدیم بازیکنان تیم برنده روی زمین در حال گریه بودند و بازیکنان تیم بازنده مثل دیوانه ها خوشحالی می کردند!"
این نقل قول و این صحنه (در واقع پشت صحنه) فوتبالی را هم به نحوی می شود جزئی از ماندگارترین لحظات فوتبال دانست:
"دیوانه شدی؟ (منو دست انداختی؟)"جواب منشی عمومی آلمانی یوفا، جرارد آگنر داخل استادیوم نیوکمپ، زمانی که روبانهای بایرن مونیخ را بر روی جام قهرمانی نصب کرده بود، به سربازی که با سرعت به سمتش آمد تا به او اطلاع دهد رنگ روبان ها را باید عوض کند و رنگ منچستریونایتدرا روی کاپ نصب کند!
لیگ های اسپانیا، ایتالیا، آلمان و انگلستان هر کدام برای خودشان سیاره ای از اعجوبه های فوتبال بودند و تعداد تیم ها و بازیکنان بزرگ آنقدر زیاد که برای عاشق شدن گزینه های بسیاری بود!
در اسپانیا رئال مادرید در دوره ای فرا زمینی قرار داشت و برهه ای از تاریخ فوتبال را به تنهایی می نوشت! مگر می توان فوتبال دوست بود و نام رئال را نادیده گرفت؟ نبردهای پر گل و هیجان انگیز با منچستر یونایتد، بازی های کلاسیک با بایرن مونیخ و نبردهای خشن بازیکنانشان، قهرمانی های یک سال در میان در لیگ قهرمانان با ویسنته دل بوسکه ای که دست نیافتنی به نظر می رسید، ایکر کاسیاس جوان (شاید هم نوجوان)، فرناندو هیرویی که از هیچ کاری برای تیمش دریغ نمی کرد، روبرتو کارلوسی که گوش چپ تاریخ فوتبال را به نام خودش قبضه کرده و ایستادنش پشت ضربات ایستگاهی لرزه بر اندام هر گلری می انداخت، کلود ماکه له له نفوذ ناپذیر، فرناندو ردوندویی که هنوز دریبل زیبایش در دیدار مقابل منچستریونایتد از یادها نرفته و از طرفی لقب "کابوس ریوالدو" را به خود اختصاص داده بود، لوئیس فیگوی اخمو که با غوغای انتقالش از بارسا به رئال کبریتی به انبار باروت کشید و پا عوض کردن هایش که از یادمان نخواهد رفت، رائول گونزالس محجوب که دروازه ای در اروپا نمانده است که فتح نکرده باشد، فرناندو مورینتس کاريزماتيک با ضربات سر دیدنی اش، رونالدوی برزیلی با هوش فوق العاده و گل های زیبایش، زین الدین زیدان کبیر با نبوغ خیره کننده اش و دریبل های شگفت انگیزش و در روزهای آخرشان با دیوید بکام و سانترها و ضربات ایستگاهی بی مانندش. رئال مادرید بخش جدا ناپذیری از بهترین و زیبا ترین خاطرات عصر طلایی فوتبال است.
بارسا هنوز با برد های پر گل و خرد کننده برای خود دشمن تراشی نکرده بود و تقریباً همه دوستش داشتند! بارسایی که با کارلوس رکساچ و لوییس فن خال جوان و کلکسیون ستارگان هلندی اش دل ربایی می کرد، رود هسپ یا بونانویی که مثل این روزهای والدز گاه و بی گاه روی اعصاب هواداران راه می رفتند، مایکل رایزیگر خشن، دو قلوهای نژاد پرست دی بوئر، فیلیپ کوکوی ساکت و آرام، فابیو روچمباک، مارک اوورمارس ریز نقش با سرعت بالایش، ریوالدوی اعجوبه با حرکات غیر قابل پیش بینی اش و برگردان های معروفش، لوئیس انریکه متعصب و دوست داشتنی، پپ گواردیولای مستحکم و ژاوی، ساویولا و پویول جوان و پاتریک کلایورت گلزن روندی سینوسی داشتند، گاهی مدعی قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا و موی دماغ رئال و گاهی در جنگ با سلتاویگو و سوسیه داد برای به دست آوردن سهمیه جام یوفا. بازی های یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان برابر چلسی و شکست سه بر یک در دیدار رفت و پیروزی پنج بر یک در دیدار برگشت در وقت های تلف شده با درخشش ریوالدو از بهترین خاطرات بارسای آن زمان است.
در آن دوران غولی در مستایا خواب راحت را از رئال و بارسا گرفته بود، والنسیای آن دوران با حضور بازیکنانی مانند سانتیاگو کانیزارس، آمِدئو کاربونی، روبرتو آیالا، کیلی گونزالس، روبن باراخا، پابلو آیمار، آنگولو، جرارد لوپز، هافبک خلاق و خوش استیلی مثل گایزکا مِندیِتا و یک ماشین گلزنی به نام کلودیو لوپز دو سال پیاپی به فینال لیگ قهرمانان رسید ولی در هر دو بار مغلوب رئال و بایرن شد تا ستارگانش سودای کوچ را در سر بپرورانند. گریه های سانتیگو کانیزارس و دلداری های اولی کان در اذهان باقی مانده است.
اما همیشه وقتی پای غول ها در میان باشد، همیشه غول کشی هم هست، غول کش آن دوران اسپانیا و در مقاطعی حتی اروپا، دپورتیوو لاکرونیا بود، تیمی که با مربیگری خاویر ایرورتا فوتبالی جسورانه بازی می کرد و با بازیکنانی نسبتاً گمنام مثل خوان کارلوس والرون، روی ماکای و دیه گو تریستان شگفتی ساز می شدند. در فصل 2002/03، دپورتیوو که با بایرن مونیخي همگروه شد که با خرید های بزرگش (بالاک، دایسلر، لوسیو، روبرت کواچ و زی روبرتو) و قهرمانی در جام چهار جانبه رئال و خراب کردن جشن آنها (به مناسبت جشن صدمین سالگرد تأسیس باشگاه رئال با حضور بایرن، رئال، لیورپول و میلان) مدعی اول قهرمانی لیگ قهرمانان بود و با پیروزی های رفت و برگشت مقابل این تیم زمینه ساز چهارم شدن آنان در گروه شد! فصل قبل از آن همین کار را با شاگردان الکس فرگوسن کردند و منچستر یونایتد مدعی را در هر دو دیدار بردند و از دور دوم گروهی حذف کردند و پس از آن در یکی از استثنایی ترین بازی های حذفی لیگ قهرمانان در فصل 2003/04، در حالی که در دیدار رفت چهار بر یک مغلوب میلان، غول قدرتمند ایتالیایی ها شده بودند، در دیدار برگشت چهار بر صفر این تیم را در هم کوبيدند و به نیمه نهایی رسیدند.
در این بین می توان از رئال سوسیه داد نیز صحبت کرد. تیمی که با پدیده هایی همچون ژابی آلونسو و دی پدرو در بین تیم های بالانشین لالیگا برای خود نامی دست و پا کرد و با زوج خط حمله خود متشکل از نیهات قهوه چی و دارکو کواسویچ موی دماغ بزرگانی همچون رئال و بارسا شده بود.
شاید هیچ لیگی تا به حال به مانند سری آ در آن دوران، تیم مدعی و پرمهره و قدرتمند ندیده باشد، میلان، یوونتوس، اینتر، لاتزیو، رم، فیورنتینا و گاهی حتی پارما.
میلان تیمی ترسناک برای تمام اروپا بود، تیمی که با مربیگری کارلو آنچلوتی و بازیکنانی مثل دیدای پنالتی گیر، کافوی همه کاره، پائولو مالدینی تمام نشدنی، سرجینیوی پر اُفت و خیز، کاخابر کالادزه با ثبات، کاستاکورتای باتجربه، الساندرو نستای نفوذ ناپذیر، جنارو گتوزوی جنگنده و رام نشدنی، کلارنس سیدورف همیشه در اوج، کاستای بازیساز، پاسوری خوش فکر و تیز بین مثل پیرلو و مغز متفکر خوش تکنیکی مثل کاکا و خط آتشی بی رحم با وجود آندری شوچنکوی قهار و فیلیپو اینزاگی همیشه در آفساید و یان دال توماسون جوان در کمتر از یک دهه سه بار به فینال لیگ قهرمانان رسید و در سال 2003 در فینالی ملال آور یوونتوس را شکست داد و در 2007 پس از نیمه نهایی جذاب برابر منچستر یونایتد به فینال رفت و با شکست لیورپول و گرفتن انتقام فینال 2005، قهرمان شد.
یوونتوس از قدرت های سنتی اروپا بود و پیش از این دوره از فوتبال با پخش تلویزیونی موفق شده بود سه بار پی در پی به فینال لیگ قهرمانان اروپا صعود کند که تنها یک قهرمانی در سال 96 حاصل کار این تیم بود که خوشحالی راوانلی بعد از آن گل هنوز در اذهان باقی مانده و با مارچلو لیپی با آن سیگار برگ های معروفش و در نخستین گام ها با زیدان جوان و بعدها جی جی بوفون کبیر، لیلیان تورام نفوذناپذیر، پائولو مونته روی خشن، چیرو فرارای متعصب، آلیسیو تاکیناردی جذاب اما خشن، زامبروتای جوان، کاناوارویی که رد کردنش محال به نظر می رسید، کامورانزی سامورائی، پاول ندود شوتزن و تکرار نشدنی، ادگار داویدز تکنیکی اما عصبی با عینکی خاص، الکس دل پیروی خوش تپپ که در میانه میدان بسان يک الهه يوناني از طرفدارانش دلبری مي کرد، دیوید ترزگه همیشه شاکی ولی گلزن و مارکو دی وایو، قدرتی بی چون و چرا در ایتالیا و اروپا بود و بعدها با پیوستن زلاتان ابراهیموویچ و پاتریک ویرا، بانوی پیر دست نیافتنی به نظر می رسید، اما داستان کالچوپولی و حکم سقوط این تیم به سری بی، آب سردی بر پیکر هواداران و رویاهای بینکونری ريخت.
اینتر تیمی بزرگ و با پرستیژ بود، اما تا قبل از مانچینی به نظر گنگ و سر در گم می آمد، ستاره های زیادی داشت، اما ماسیمو موراتی اصرار زیادی بر خرید ستاره های افول کرده و پا به سن گذاشته داشت، فرانچسکو تولدوی درشت هیکل گلرشان بود، ایوان کوردوبای کوتاه قامت با جهش های معروفش، مدافع و کاپیتانی با اخلاق و با کلاس به نام خاویر زانتی، دیوانه ای به نام ماتراتزی، آلوارو رکوبای دندان خرگوشی، اعجوبه ای به نام رونالدو، آدریانو با شوت های مرگبارش و مهاجمینی همانند کریستین ویری و هرنان کرسپوی گلزن در این تیم بودند، اما لوئیز فیگوی تمام شده، کاناواروی بی انگیزه، باتیستوتای پا به سن گذاشته، سانتیاگو سولاری از رئال رانده شده راه اینتر را در پیش گرفتند تا موراتی همچنان با آزمون و خطا پیش رود، از اینتر، گل های زیبای کرسپو و ویه ری، کاشته های مرگبار میهایلوویچ و رکوبا، دربی های نفس گیر با میلان و صحنه های مصدومیت های رونالدوی برزیلی در برابر فرناندو کوتوی بی رحم و گریه های بی امانش و مربی عوض کردن های پیاپی در اذهان مانده است.
لاتزیو تیم عجیبی بود، شاید اگر ستارگانی که طی چند فصل به این تیم آمدند و رفتند را در یک تیم جمع کنیم یکی از قدرتمند ترین تیم های تاريخ را ببینیم، آنجلو پروتزی، الساندرو نستا، فرناندو کوتو، یاپ استام، ماتیاس آلمیدا، خوان سباستین ورون، سینیشا میهایلوویچ، گایزکا مندیتا، مارچلو سالاس، پاول ندود، انریکو کیه زا، توماسو روکی، استفانو فیوره، سیمونه اینزاگی، کریستین ویری، کلودیو لوپز و هرنان کرسپو ستاره هایی بودند که سرجیو کرانیوتی در اختیار اسون گوران اریکسون و بعدتر روبرتو مانچینی جوان قرار داد و ابتدا یک قهرمانی در آخرین سال برگزاری جام در جام اروپا و سپس یک قهرمانی در سری آ کسب کرد و پس از آن دوران افولش شروع شد، دربی دلا کاپیتاله با رم و شکست پنج بر یک مقابل دشمن دیرینه و اشک های نستای جوان و گلزنی های ورون از نقطه کرنر برابر لیدز یونایتد در لیگ قهرمانان از جمله خاطرات باقی مانده از بیانکوچلستی است.
اما آسمان رم همیشه فیروزه ای نبود و جالوروسی و تیفوسی ها نه تنها آسمان رم را زرد و قرمز می کردند، که اجازه سلطه بی چون و چرا را از یووه و میلان هم می گرفتند، تیم رم که دورانی طلایی با هدایت فابیو کاپلو و ستارگانی مثل مارکو دل وکیو، هواپیمای تک نفره وینچنتزو مونتلا، امرسون جنگنده، مارکوس کافو سریع السیر، آلدایر، والتر ساموئل خشن، دامیانو تومازی با موهای فرفری اش، لوپاتلی دروازه بان تیمش با شماره های عجیب و غریبش و از همه مهم تر کاپیتانی افسانه ای به نام فرنچسکو توتی، گلادیتوری وفادار به دروازه های رم با گل هایی مدهوش کننده فوتبالی جذاب ارائه می داد ولی لوچیانو اسپالتی و رانیری نتوانستند شکوه آن دوران را به این تیم بازگردانند.
اما شاید بنفش پوشان فلورانس یکی از محبوب ترین تیم های تاریخ باشند، تیمی با بازیکنان دوست داشتنی، نامی خوش آهنگ، شهری زیبا و در مقاطعی بسیار قدرتمند. در دورانی که فرانچسکو تولدوی جوان، یورگن هاینریش بلوند، روی کاستای خرافاتی ولی همه کاره، توریچلی متعصب، اشتفان افنبرگ و از همه مهم تر گلزنی تمام عیار و جذاب به نام گابریل باتیستوتا نتوانستند برای این تیم تاریخ سازی کنند و سقوط بهت برانگیز فیورنتینا به سری بی و در سال های بعد ورشکستگی اش رویای هوادارانش را نیمه کاره گذاشت. پاس گل های بی شمار افنبرگ، گل های زیبای باتیستوتا و خوشحالی های جالبش پس از گل از خاطرات فراموش نشدنی عصر طلایی سری آ به حساب می آید.
و در نهایت پارما که با ستارگان زیادی را به فوتبال ایتالیا و جهان معرفی کرد اما تنها یک جام یوفا در سال 1999 حاصل زحمات این تیم دوست داشتنی بود. بوفون جوان، فابیو کاناوارو که بهترین دوران فوتبالش را در این تیم گذراند، لیلیان تورام که بهترین مدافع راست آن دوران بود، نستور سنسینی، خوان سباستین ورون، هرنان کرسپو و آبل بالبوی آرژانتینی، فاستینو آسپریلا مهاجم تند و تیز فوتبال کلمبیا، دینو باجوی متعصب، آلن بغوسیان و انریکو کیه زا یک تیم قدرتمند ساخته بودند اما پارما با فروش ستارگانش هرگز آن پارمای قدرتمند نشد.
بوندس لیگا مانند امروز لیگی رقابتی و پویا نبود و در آن هر چند فصل یک بار یک تیم چوب لای چرخ قهرمانی های پیاپی بایرن می گذاشت! یک فصل دورتموند، یک فصل لورکوزن، یک فصل شالکه، یک فصل وردربرمن و یک فصل هامبورگ، اما اروپا داستان جدایی داشت.
هرگاه به یاد بایرن مونیخ آن دوران می افتم، ناخود آگاه فیلم قدیمی "این گروه خشن" برایم تداعی می شود. بایرنی که اوتمار هیتسفیلد کار بلد در آن به نظر شکست ناپذیر می آمد (بایرن رکورد دار 23 بازی پیاپی بدون شکست در تاریخ لیگ قهرمانان است) با اولیور کان تسخیر ناپذیر، لیزارازوی ریز نقش، توماس لینکه ژولیده، ماریو باسلر عصیان گر، ینس یرمیس کارگر، مهمت شول با استیل خاص کاشته هایش، ژنرالی مثل اشتفان افنبرگ (رهبر این گروه خشن) که آرزوی یک لبخند را بر دل همه گذاشت و گلزنانی گمنام اما با قریحه مانند جیووانی البر، روکه سانتا کروز و کلودیو پیزارو، تاکتیک پذیر ترین تیم دنیا بودند و با فوتبالی دقیق و حساب شده روی اعصاب متنفرین از فوتبال ماشینی آلمان می رفتند و جام می گرفتند، شاید اگر هر تیم دیگری در فینال کابوس وار 99 مقابل منچستر یونایتد به آن شکل شکست می خورد دیگر کمر راست نمی کرد، ولی اراده و عزم راسخ آنها پیروزی های خرد کننده برابر رئال مادرید در فصل بعد (کسی می تواند کاشته زاویه بسته افنبرگ به کاسیاس جوان را نستاید؟) و قهرمانی در دو فصل بعد را به همراه آورد. از ارتش سرخ مونیخ آن دوران، مشت های گره کرده افنبرگ پس از گل زدن به رئال پر ستاره و کنار زدن هم تیمی ها برای در آغوش گرفتن اولی کان و پیروزی های مقتدرانه برابر رئال و منچستر در مسیر قهرمانی 2001 فراموش نشدنی ست.
بروسیا دورتموند هم از آن دست تیم های دوست داشتنی اروپا بود، تیمی که با لباس های زرد، استادیومی بی نظیر (سر الکس فرگوسن زمانی گفته بود: من اگر جای رؤسای یوفا بودم فینال لیگ قهرمانان را هر سال در وست فالن برگزار می کردم، این استادیوم خارق العاده است) و فوتبال رو به جلویشان، شانه به شانه بزرگان اروپا می زدند، با مربیگری ماتیاس سامر جوان و بازیکنان و ستارگانی همچون ینس لمن، یورگن هاینریش، اشتفان رویتر، کریستوف متزلدر، ده ده برزیلی، اوانیلسون، لارس ریکن، سباستین کل، هایکو هرلیش، توماس روسیچکی جوان، یان کولر بلند قامت و مارسیو آموروسوی گلزن در دور دوم گروهی لیگ قهرمانان 2001/02 موی دماغ رئال و میلان پر مهره شده بودند و اگر گل مساوی که رونالدوی برزیلی در ثانیه های پایانی بازی با رئال به ثمر رسانده بود، نبود، دورتموند با پیروزی که در روز آخر در سن سیرو برابر میلان به دست آورده بود با 10 امتیاز حذف نمی شد! صحنه هایی از قهرمانی آنها در سال 97 با هیتسفیلد بزرگ برابر یوونتوس در مونیخ و گلزنی لارس ریکن تنها ثانیه هایی بعد از ورودش به زمین از جمله اولین تصاویر ذهنی ما از لیگ قهرمانان است.
در فصل 2001/02 تیم دیگری از آلمان بود که با بازیکنانی گمنام شگفتی ساز شد، بایرلورکوزن با مربیگری کلاوس تاپ مولر و بازیکنانی همانند هانس یورگ بوت، لوسیو، کارستن راملو، دیه گو رودولفو پلاسنته، ییلدارای باشتورک، زولتان سبسکن، اولیور نویویل، روبرت کواچ، دیمیتار برباتوف و پدیده و رهبری نو ظهور به نام میشائیل بالاک در عین نا باوری از گروه شش لیگ قهرمانان همراه با بارسلونا و بالاتر از لیون صعود کردند و در دور بعد گروهی با حذف آرسنال و یوونتوس از گروه مرگ همراه دپورتیوو لاکرونیا صعود کردند و در مسیر دشوارشان تا فینال به لیورپولی که به گل نخوردن شهره بود چهار گل زدند و در نیمه نهایی منچستر یونایتد را ناکام گذاشتند، اما در فینال اسیر جادوی کهکشان رئال مادرید و درخشش زیدان و آن گل فرا بشری اش شدند تا شروعی باشد بر سریال نایب قهرمانی های میشائیل بالاک.
لیگ برتر در آن زمان هم لیگی جذاب و پر هیاهو بود و رقابت های بسیار تنگاتنگ، منچستر یونایتد، آرسنال، لیورپول، تاتنهام، نیوکاسل، لیدز یونایتد و چلسی، همگی مدعی یک جام بودند.
سر الکس فرگوسن و شاگردان کم سن و سال و جویای نامش در ابتدا به نظر شگفتی ساز می رسیدند و وقتی فرگوسن جوان حرف از به زیر کشیدن دشمن دیرینه از تخت پادشاهی را به زبان آورد، او را مورد تمسخر قرار دادند، اما کسی فکر نمی کرد که او شوخی نکرده باشد، فرگوسن منچستر را با مردانی مثل پیتر اشمایکل خستگی ناپذیر، برادران نویل، رایان گیگز چپ پا، پل اسکولز با انگیزه، روی کین متعصب و خشن، دیوید بکام جسور و جویای نام، اوله گنار سولسشر و تدی شرینگهام، ذخیره های طلایی، زوج رویایی اندی کول و دوایت یورک و دیوانه ای به تمام معنا به نام اریک کانتونا از یک شگفتی به پدیده، از پدیده به غول کش، از غول کش به مدعی و از مدعی به یکی از غول های لیگ جزیره و اروپا تبدیل کرد. دوازده قهرمانی در نوزده فصل از سخت ترین و فشرده ترین لیگ دنیا، دو قهرمانی و دو نایب قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا ثابت کرد که مربی جوان دیروز و پیر مرد امروز با کسی شوخی نداشته است. منچستر یونایتد هم مانند رئال و میلان و یوونتوس و بایرن و دیگر قدرت های سنتی اروپا، بخش زیادی از این عصر طلایی را با خاطراتی فراموش نشدنی برای عاشقان فوتبال رنگ آمیزی کرده، برد خارج از تصور در دو دقیقه آخر وقت های تلف شده فینال 99 با گل های ذخیره های طلایی، بازی های زیبا و به یاد ماندنی برابر بارسلونا، سر شاخ شدن های روی کین با هیرو و افنبرگ و ویرا، کاشته های مرگبار دیوید بکام، نفوذهای گیگز، شوت های اسکولز و از همه مهم تر، آدامس جویدن های پیر مرد...
در دنیای فوتبال شگفتی هایی مانند فینال 99 بسیار کم به وقوع می پیوندند، اما دو فینال جادویی دیگر عصر طلایی فوتبال را دشمن دیرینه منچستر یونایتد رقم زد، قرمز های بندر لیورپول با بازیکنانی مثل کریس کرکلند، آبل ژاویر، مارکوس بابل، استفان هنچوز سوئیسی، سامی هوپیا، پاتریک برگر، دتمار هامان، دنی مورفی، استیون جرارد جوان، ولادیمیر اسمیچر، نیکلاس آنلکا، میلان باروش، رابی فاولر همیشه دردسر ساز، مایکل اوون و امیل هسکی به فینال جام یوفا در وست فالن دورتموند رسیدند و رو در روی دپورتیوو آلاوز شگفتی ساز قرار گرفتند که با بازیکنانی مثل کاسمین کونترا، یوردی کرایف (فرزند یوهان کرایف بزرگ) و خاوی مورنو خود را تا فینال بالا کشیده بودند. بازی زیبا، تهاجمی و غیر قابل پیش بینی از هر دو تیم، که در پایان 90 دقیقه با نتیجه باور نکردنی چهار بر چهار به پایان رسید و درنهایت در آخرین لحظات نفس گیر گل طلایی دِلفی گِلی بازیکن آلاوز به اشتباه دروازه خودی را باز کرد تا مرسی ساید نشین ها با پیروزی از زمین خارج شوند. در سال 2005 با اضافه شدن یرزی دودک، جیمی کاراگر، ژابی آلونسو، یان آرنه ریسه، هری کیول و جبرئیل سیسه و استیون جراردی که دیگر تبدیل به رهبری بزرگ شده بود و مربیگری رافائل بنیتز، در دیگر فینال معجزه آسای فوتبال برابر میلان پر قدرت قرار گرفت، میلان با گل ثانیه پنجاهم مالدینی و گل های زیبای هرنان کرسپوی آرژانتینی نیمه اول را سه بر صفر برد تا خیالش از قهرمانی آسوده باشد، اما در نیمه دوم و با به میدان آمدن دتمار هامان با تجربه و در دوازده دقیقه طوفانی و با گل های ژابی آلونسو، استیون جرارد و ولادیمیر اسمیچر لیورپول به بازی برگشت و در نهایت در ضربات پنالتی میلان شوک زده و کارلو آنچلوتی مغرور را با تمام ستارگانش در استادیوم آتاتورک استانبول دفن کرد.
در همان دوران در لندن پروفسوری هنرمند و خوش فکر، تیمی را پایه ریزی می کرد که مایه تحسین همه دنیا بود، آرسنالی بسیار قدرتمند، جذاب و دوست داشتنی. آرسن ونگر، تئوریسن بزرگ دنیای فوتبال و استاد مسلم بیرون کشیدن نهفته ترین استعدادها از دور افتاده ترین مکان ها. دیوید سیمن و بعد ها ینس لمن سنگربانان او بودند، اشلی کول و سول کمپل انگلیسی، گیلبرتو سیلوا، فردریک لیونبرگ سوئدی، نابغه هلندی و استاد پاس های کات دار دنیس برگ کمپ، روبر پیرس شگفت انگیز، پاتریک ویرای همه کاره، سسک فابرگاس نوجوان و مهاجمی فضایی با گل ها و حرکاتی وصف ناپذیر، تیری آنری بزرگ، تیم رویایی او را تشکیل داده بودند که بسیاری از مربیان دنیا در حسرت داشتن یکی از آن بازیکنان می سوختند. آرسنال در جزیره هم پای منچستر می جنگید اما در اروپا شانس یاری شان نمی کرد و هرگز نتوانستند به آنچه لایقش بودند دست پیدا کنند، تقابل های پیاپی با غول هایی مثل میلان، رئال، اینتر، بایرن و بارسا، بازی های زیبا و نتایج نزدیک و گاهی شرم آور آن ها را از تقلای جام های اروپایی خسته کرد تا ستارگانش برای به دست آوردن افتخار اروپایی، عطای وفا را به لقایش ببخشند.
در سوی دیگر لندن، رقیبی آرام و بی سر و صدا، اما جان سخت و بی پروا وجود داشت، آبی های چلسی با کلودیو رانیری، فرانک لبوف، امانوئل پتی، مارسل دزایی، جیان فرانکو زولا و توره آندره فلو بر سر زبان ها افتاد، با تملک آبراموویچ متمول و جاه طلب و به خدمت گرفتن ژوزه مورینیوی جسور و بازیکنانی مثل کلود ماکه له له، دیمین داف، آرین روبن، فرانک لمپارد، جان تری، دیدیه دروگبا و هرنان کرسپو گوی سبقت را از آرسنال و منچستر ربود با اضافه شدن میشاییل بالاک، آندری شوچنکو توقعات را بالا برد و قهرمان نشدن در اروپا این اجازه را به مرد یهودی داد که به راحتی از نام آقای خاص عبور کند، چلسی با آورام گرانت به فینال مسکو رسید و در شبی که اشک های جان تری به خاطر خراب کردن پنالتی که با گل کردن آن می توانست تیمش را قهرمان کند از باران در حال بارش در ورزشگاه هم سیل آسا تر به نظر می رسید و میشائیل بالاکی که برای دومین بار در طول دوران حرفهایاش در یک فصل طعم چهار نایب قهرمانی را می چشید شکست خورد تا گرانت و بعد از آن اسکولاری هم روی نیمکت داغ استمفورد بریج دوام نیاورند، نوبت به گاس هیدینگ کبیر رسید، دو دیدار رفت و برگشت سراسر هیجان هجوم و حمله و گل در برابر لیورپول جزو زیباترین خاطرات هر عاشق فوتبالی شد، بازی که در دیدار رفت سه بر یک به سود چلسی و در استمفورد بریج در یک بازی کلاسیک و پر استرس چهار-چهار مساوی شد، در نیمه نهایی هم نمایش بی نقص و قدرت نمایی برابر بارسلونای گواردیولا خوب پیش می رفت تا اینکه داور همه چیز را نقش بر آب کرد، دنبال داور دویدن های میشائیل بالاک در اعتراض به خطای هند ساموئل اتوئو در محوطه جریمه بارسا و حرف های رکیک دروگبا رو به دوربین پخش زنده از یاد نخواهد رفت.
فوتبال آن دوران پُر بود از این لحظات جادویی، لحظاتی که حتی خیلی وقت ها توسط تیم های به ظاهر ضعیف تر و بازیکنان گمنام تر خلق می شد، کم نبودند غول هایی که در جهنم علی سامین گالاتاسارای زیر دست شاگردان فاتح تریم و گئورگی هاجی سلاخی شدند، یا قربانی قدرت لیون و گلزنی های سونی آندرسون و کاشته های مرگبار جونینیو، یا هنر نمایی های دکو و مانیش و بنی مک کارتی با پورتو در سایه ژوزه مورینیو، یا موناکوی بی ادعا با لودویک ژیولی، فرناندو مورینتس، پاتریس اورا و ژروم روتن، یا ویارئال و دیه گو فورلان و ریکلمه و بسیاری دیگر از این دست مثال ها...
اما مانند تمام آغاز های دیگر، عصر طلایی فوتبال هم پایانی دارد، پایانی که از نظر نویسنده جرقه اش با معرفی رونالدینیو و فوتبال تک محوری به فوتبال خورده شد و با ظهور اعجوبه ای نابغه و دیوانه به نام ژوزه مورینیو به اوج رسید و با انفجار کریس رونالدو و لیونل مسی، تیر خلاصی بر پیکرش شلیک شد و در این روزها که رایان گیگز و پل اسکولز بین ماندن و رفتن دو دل هستند، زانتی به پایان فوتبال بی پایانش نزدیک می شود، میشائیل بالاک بی تیم مانده و یوونتوسی ها و میلانی ها با نماد های خود غریبه شده اند، نفس های آخرش را می کشد.
فوتبال این روزها را که با داوری های مشکوک و تبانی ها و پلاتینی ها و بلاتر ها پر شده دنبال می کنم، اما دلم در آن عصر طلايي سير مي کند، در دوران پیش از مسی شدن عصر طلایی اش!
اشتباه نکنید، من هم از هوش زیاد و سرعت انتقال مسی و نبوغ ژاوی و ظرافت بازی اینیستا لذت می برم، من هم حرکات "جلوه های ویژه" وار کریس رونالدو و بازی چشم نواز مسوت اوزیل را دوست دارم، از تسلط حیرت آور شواین اشتایگر بر میانه میدان و جسارت نویر در دروازه لذت مي برم، با گل های خارق العاده فن پرسی، فالکائو، رونی، ابراهیموویچ، اسنایدر و توز به هیجان می آیم، ولی قلبم در گرو فوتبال اساطیری آن دوران است، در گرو ضد ستاره هایی مثل روی کین، فرناندو هیرو، اشتفان افنبرگ، پاتریک ویرا و ادگارداویدز و ستاره هایی در قالب تیم، امثال زین الدین زیدان، کاکا، آندرآ پیرلو، میشائیل بالاک، استیون جرارد و فرانک لمپارد. هرچند که فوتبال اساطیری به افسانه ها پیوسته و هر چه بیشتر زمان می گذرد شخصیت هایش خیالی تر به نظر می رسند ولی من قلبم را با خاطرات شیرین آن دوران پر می کنم چرا که به قول ریچارد باخ:
"زمانی چند در غیر واقعی بودن سخت اگر بکوشی، خواهی فهميد که گاه شخصیت های غیر واقعی، از آدم های پیش رویت، که پوم تاک قلبشان را هم می توانی بشنوی واقعی ترند."