طرفداری | برادرش، وقتی او را به نام پرندهای کوچک صدا زد، در تاریخ جاودانه شد، گارینشا. مولود نامیمون محرومیت و فلج اطفال، هر دو پای او به یک طرف انحراف داشت و ستون فقراتش بی شباهت به حرف S نبود. زندگی او سرشار از تصمیمات ناپخته بود، عکس تصمیمات او در مستطیل سبز. تو گویی در ذات او نوعی بدویت وجود داشت، نوعی کام جویی همیشگی از زندگی. اولین شریک جنسی او یک بز بود. پدرش یک دائم الخمر، و خودش هر روز یک بطری رام نیشکر سر میکشید، گاهی پیش از بازی.
زندگی پر فراز و نشیب او به افسانهای شبیه است، اما چیزی که واضح است، او انسان کاملی نبود.
او دائم الخمری اصلاح ناپذیر و زنبارهای تمام عیار بود. او 14 فرزند از 5 زن متفاوت داشت. رابطه طولانی مدت او با خواننده سامبا معروف برزیلی از دید رسانهها پنهان نبود. همچنین در جریان تصادفی که او در آن دخیل بود، مادرزنش را از دست داد.
او که از خط دفاع حریف در هر بازی ویرانهای به جای میگذاشت، از زندگی خود نیز ویرانهای به جا گذاشت. کار تا بدان حد رسید که تصمیم به خودکشی گرفت، اما تلاش وی بی سرانجام بود. اما راهی که وی در پی گرفته بود، فرجامی جز مرگ نداشت.
با همه این ها او دوبار جام جهانی را فتح کرد. در سوئد، در سال 1958، او بهترین بازیکن جهان در پست خود بود. چهار سال بعد در شیلی، او به سادگی بهترین بازیکن جهان بود. یک روزنامه شیلیایی در آن روزها در مطلبی که رنگ و بوی رئالیسم جادویی میداد، پیش از آن که بسیاری بدانند چیست، تیتر زده بود: "او از کدام سیاره است؟"
در برزیل مردم عموما از نام خانوادگی مادر و پدرشان تواما استفاده میکنند. نام خانوادگی مادرش دوس سانتوس بود. نام پدریش فرانسیسکو. پدرش آن قدر در ثبت احوال عصبانی بود که نام فرانسیسکو را به شناسنامه پسرش اضافه نکرد.
او لقب های فراوانی داشت؛ از "فرشتهای با بال های خمیده" بگیر تا "شادی مردم". اما جهان او را با نام گارینشا شناخت. گارینشا که اجدادش برده بودند، در پائو گرانده، محلهای از ماژه، در ایالت ریو دو ژانیرو در سال 1933 چشم به جهان گشود.
کودکی او بین شنا کردن در رودخانه ها و ضربه زدن به توپ هایی دست ساز سپری میشد. فرشتهای با بال های خمیده به دلیل شکار و کشتن پرنده های کوچکی به نام گارینشا به این لقب نام گرفت. سمبولیسم و استهزای این لقب معرکه است.
انزوایی که او به دلیل فقر و ژنده پوشی تحمل کرد، در او مبدل به قدرتی شد که این اجازه را به او داد که جایگاهش را در هر تیمی به دلیل توانایی های ورزشی اش پیدا کند. دغل بازی های خیابانی اش تبدیل به حرکات بدن فریبنده ای شد که هر مدافعی را از تعادل خارج میکرد.
توپ جایگزینی مناسب برای کسانی بود که نمیتوانستند اسباب بازی تهیه کنند. فرشته ای کروی که شانس امرار معاش را برای گارینشا فراهم کرد. او را یک ابر قهرمان کرد و در تاریخ جاودانه اش ساخت.
در بازیها او به صورت مداوم وانمود میکرد که می خواهد شوت بزند، حتی گاهی وانمود میکرد که نمیخواهد شوت بزند و گل میزد. اما این بعد از آن اتفاق میافتاد که به اندازه کافی تفریح کرده بود. گلها برای او همانند نقطه اوج بودند، او اما معاشقه پیش از آن را بیشتر خوش میداشت. نحوه بازی او لطیف بود اما نوعی خشونت در حرکاتش نهفته بود که مدافعان کند را ناکام می گذاشت. مانند سگی که به دنبال خرگوش است و خرگوش با تغییر جهت های ناگهانیش سگ را هر بار به زمین می اندازد.
من یک بار گل های او را به پسر 6 ساله ام نشان دادم. او پسری است که عاشقانه فوتبال را دوست دارد، حتی فراتر از خواب و خوراک. او به سرعت عاشق گارینشا شد. پسر در توصیف او گفت: "او...او..." من حرف او را قطع نکردم، زیرا می خواستم توصیفی جدید از او بشنوم. پسرم جمله اش را ناتمام گذاشت و بار دیگر این بار با دقتی کودکانه گفت: "بابا، من نمیدونستم میشه یه بازیکن خوب باشی حتی اگه توپ را پاس ندی."
میراث چیست؟ آیا به دلیل عملکرد حرفه ای شماست یا به دلیل رفتارتان به عنوان یک انسان؟
موتزارت آهنگ های بی نظیری می ساخت، و در سن پنج سالگی در برابر خاندان های اشرافی اروپایی موسیقی اجرا می کرد اما بسیار مغرور و از خود راضی بود. بتهوون درگیر مشکلات حضانت بود و وقتی کر شد، به دلیل اینکه دیگر نمی تواند تشویق حضار را بشنود گریست. کالبدشکافی از پیکر او بعد از مرگ نشان داد که دچار سیروز بوده است.
آیا وقتی این حجم از شادی را از خود به جا می گذارید، کارهای دیگرتان اصلا اهمیتی هم دارد؟
گارینشا جادویی حفظ شده در یاد و خاطره پیرمردان از خود به یادگار گذاشته است. خاطرات سیاه و سفیدی که امروزه به مدد تکنولوژی دیجیتال رنگی شده اند و به پردهها راه یافته اند.
در آستانه جام جهانی 58، گارینشا مجبور شد که لوزه اش را جراحی کند. او بی حرکت نشسته بود، در حالی که سوزن داخل دهان او می شد. او خون زیادی از دست داده بود و وقتی به اردوی سلسائو بازگشت، 9 پوند سبک تر بود. پله از او پرسید که حالش چطور است. او لبخند زنان پاسخ داد: "بالاخره به آرزوی کودکیم رسیدم. حالا که لوزه هایم را درآوردم می توانم بستنی بخورم."
در تست های روان سنجی، او در طبقه اطفال پیش دبستانی و با خشونت صفر طبقه بندی می شد. او حتی در فرم اش ذیل عنوان شغلی، کلمه "ورزشکار" را نادرست نوشت. اگر در پائو گرانده می ماند، حتی به او اجازه نمی دادند که اتوبوس مدرسه را براند. اما تحصیلات چه اهمیتی دارد وقتی می توانید شادی آفرین باشید؟ شما کدام را انتخاب می کنید؟
در پیش درآمد جام جهانی 58 سوئد، برزیل در دیداری دوستانه به مصاف فیورنتینا رفت. در انتهای نیمه دوم، گارینشا بازیکنان ویولا را یکی یکی از پیش رو برداشت، روبوتی، مانینی و سرواتو. پیش از آن که با حرکتی فریبنده و باورنکردنی دروازه بان فیورنتینا، سارتی را از پیش رو بردارد. او اینک دروازه خالی را پیش رو داشت، اما تصمیم گرفت تا رسیدن روبوتی صبر کند، با یک حرکت فریبنده شانه، روبوتی را فریب داد و باعث شد او به تیرک برخورد کند. به طوری که تقریبا از هوش رفت. سپس توپ را به آرامی به درون دروازه قل داد، گویی تفریح دیگری برای انجام دادن در زمین باقی نمانده بود.
توپ را با پاهایش از زمین بلند کرد و زیر بغلش گرفت، با سری افکنده از روی احترام، با توپ به وسط زمین آمد و آن را آن جا کاشت. جمعیت برای لحظه ای مبهوت شد و سپس از هیجان چیزی که دیده بود به وجد آمد و خروشید. مهم نبود که فیورنتینا 0-4 عقب بود، تماشاگران به پا خاستند و پرنده کوچک را تشویق کردند. آن ها می دانستند که جادو را برای لحظه ای دیده اند.
مربیان برزیل، نگران از تک روی بیش از اندازه او، اما به دلیل ترس از بازی مهم گروهی مهم شان مقابل شوروی، با فشار دیگر بازیکنان، بالاخره با گنجاندن او در ترکیب تیم ملی موافقت کردند. اسپوتنیک سال ماقبل آن به فضا پرتاب شده بود و شوروی نسخه ای ترسناک و اسرارآمیز با نام "فوتبال علمی" از خود ارائه می داد. گارینشا با تمام سادگی از خود می پرسید: آیا آن ها واقعا خوب اند؟
از آن جا که همتایان ترسناک شان توانایی دویدن کل 90 دقیقه را داشتند، برزیل به شروعی خوب در بازی نیاز داشت. چیزی که آن روز اتفاق افتاد، به عنوان بهترین سه دقیقه فوتبال برزیل نامیده می شود. در فاصله 180 ثانیه گارینشا کوتنتزف مدافع را 4 بار از پیش رو برداشت، ووینوف را با حرکاتش بر روی زمین انداخت تا 50000 تماشاچی او را به استهزا گیرند و تیرک دروازه یاشین را لرزاند. پله در ادامه بار دیگر تیر دروازه را به لرزه درآورد. لو یاشین افسانه ای آنچنان تحت فشار بود و تمرکزش را از دست داده بود که پس از آن که واوا دروازه اش را در آن سه دقیقه ابتدایی گشود، به شکل اشتباهی به پله تبریک گفت. برزیل آن بازی را 2-0 پیروز شد و در ادامه تا فینال پیش رفت تا سوئد میزبان را 5-2 شکست دهد و قهرمان جهان شود به نحوی که اسکاندیناوی های عموما سرد، سلسائو را به شدت تشویق کردند، گویی تیم خودشان پیروز شده است.
گارینشا همواره یک تناقض بود. هیولای خیابانی ما، در عین حال بسیار ساده بود، حتی در زمین. می گویند در بازی فینال جام جهانی مقابل سوئد میزبان، گارینشا حتی نمی دانسته است تیم حریف چه تیمی است.
گارینشا در سال 1958 جام جهانی را با برزیل به خانه برد. 4 سال بعد در سال 62، او تقریبا این کار را به تنهایی انجام داد. برزیل با پله و گارینشا در ترکیبش، هیچ دیداری را واگذار نکرد. علی رغم پیشنهادات فراوان اروپایی، او به تیمش، بوتافوگو وفادار ماند. او سه بار قهرمان جام منطقه ای شد و در 579 بازی با پیراهن این تیم، 249 گل به ثمر رساند. بوتافوگو به معنی آتش افروز است. پیوند او با بوتافوگو استعاری بود، او جهنمی سوزان داخل و بیرون زمین بود.
پله درباره او گفت: "گارینشا بازیکنی فوق العاده بود، یکی از بهترین هایی که تاکنون وجود داشته است. او کارهایی با توپ انجام می داد که هیچ کس نمی توانست آن را انجام دهد و بدون گارینشا، امکان نداشت که من سه بار قهرمان جهان شوم."
اما خدایان فوتبال دمدمی مزاج بودند، آن ها قهرمانان را به عرش و سپس به حضیض ذلت می کشاندند، عموما از طریق اعتیاد، اخلاق لذت گرایانه و زندگی شخصی پر ماجرا.
در 1980، از گارینشا که از هذیان خمری و خون ریزی رنج می برد، درخواست شد که در کارناوال ریو شرکت کند. او که از داروهایش منگ بود، در مقابل چشمان نگران میلیون ها بیننده با حالی نزار نشسته بود. پله از جایگاه ویژه برای او گردن آویزی از گل پرت کرد. گارینشا بی رمق تر و مریض احوال تر از آن بود که حتی متوجه آن شود. دوربین دوباره سمت پله برگشت و نمایی نزدیک از او را گرفت. پله سری به تاسف تکان داد و زیر لب گفت: "اوه خدای من!"
باید حس غریبی باشد که غریبه ها به تو بی توجه باشند، خانواده طردت کند اما ملتی دوستت داشته باشند. اما قهرمان ما انقدر مست بود که دیگر توانایی ادراک هیچ چیز را نداشت.
خدایان کسانی را که دوست می دارند، ابتدا دست می اندازند و سپس نابود می کنند.
تنها جنبه قابل پیش بینی زندگی گارینشا مرگ او بود: تنها، رها شده و مخمور. قهرمان جهان دوباره در فقری غرق شد که روزی او را شکل داده بود. وقتی سه سال بعد، بدن او دیگر توانایی ادامه دادن نداشت، او تنها و بی هیچ مال و مکنتی دنیا را ترک گفت.
هزاران نفر در روز خاکسپاری او صف کشیدند. بر روی سنگ قبرش نوشتند: "اینجا آرامگاه ابدی کسی است که شادی مردم بود - مانه گارینشا."
برای بزرگداشت او، در ماراکانا، آن ورزشگاه قدیمی خاطره انگیز، نه این ورزشگاه جدید پر زرق و برق، رختکن تیم حریف پله نام دارد، در صورتی که رختکن خانگی گارینشا نامیده می شود.
برخلاف بتهوون در هنگام مرگش، رعدی نغرید، خدایان این را تا ابد به او مدیون خواهند بود.