طرفداری- یک نگاه به گرداب وهمانگیز نور و رنگ کافی بود تا قانع شوم که برگردم. وقتی قطارمان وارد زوریخ میشد نمای هزاران دوستدار کلابهای تکنو که روی سکو جمع شده بودند و خوش میگذراندند تصویر وحشتناکی بود.
در تلاش برای هرچه بیشتر از سر گذراندن تجارب شگفتانگیز، برنامهای طوفانی ترتیب داده بودم که در 29 روز از 30 شهر در ده کشور اروپایی عبور کنم تا فارغ شدنم از مدرسه را جشن بگیرم. تاسفآور بود که حدود یک ملیون عیاش شهری را که بالاترین استاندارد زندگی در دنیا را ارائه میدهد، در همان آخر هفتهای که میخواستم از شهر ملاقات کنم، آن را به محاصره درآورده بودند؛ اما بعدتر آرامش نفسگیر روستایی بندر استکهلم همه ناامیدیام را جبران کرد.
یک دهه پیش و در حین عبور از دل شبی سوئیسی و به دور از جنون و چراغهای روشن زوریخ بود که جذابیتهای نسبی شهر بزرگ و محیط آرام اطراف فکر کردم. وقتی کاپیتان منچستریونایتد و سفر او از جنوب غربی ایرلند به شمال غربی انگلیس مرا به فکر رابطه موفقیت بازیکنی در زمین و سبک زندگیاش در خارج از آن انداخت، من هم در همان روستای 2 هزار نفری بزرگ میشدم که قبلاً روی کین در آن زندگی میکرد.
کین همیشه رک و راست بوده است اما اکثر مواقع دیده میشد که سگش را در پارک محلی و یا باشگاه گلف Hale - جایی که سرمربی سابق منچسترسیتی برای فرار از فشار کار روزانه به آنجا میرفت - میگرداند و نه هیچوقت در کلوپهای شبانه و شوهای فشن. همتیمیهایش در منچستریوناتید بیشتر به عنوان آدمهای اجتماعی و شخصیتهای رسانهای شناخته می شدند، با یک استثنای قابل توجه؛ پس این، کلید رسیدن به بالاترین افتخارات بازی بود - حذف کردن زرق و برق؟ پس دیگر نژاد نادر فوتبالیستها که مثل فلاش دوربین پاپاراتزیها میدرخشند اما انتخاب میکنند تا در صحنههای کوچکتر ظاهر شود چه؟
نامی که در این طبقهبندی حین عبور از مرز در ورود به آلمان به ذهن من خطور کرد مت له تسیه بود. وقتی اولین بازیاش در لیگ برای ساوتمپتون را برابر نورویچ سیتی در 30 آگوست 1986 انجام داد، به اولین نفر در بین خواهر و برادرهایش بدل شده بود که به عنوان فوتبالیستی حرفهای به خشکی قدم میگذاشت.
برادران بزرگتر او کارل و کوین قراردادهایشان با ساوتهمپتون و میدلزبورو را رد کردند چون نمیتوانستند گرنزی را ترک کنند، جزیره کانال که هر دوی آنها با تمایز خاصی آن را نمایندگی میکردند. بزرگترین برادر مارک، در جام موراتی در بازی سالانه برابر جرسی به عنوان مدافع میانی ظاهر شد؛ تنها شخص از خانواده تسیه که در آن دیدار به عنوان بهترین بازیکن زمین انتخاب شد. حتی پدرشان مارکوس نیز برای آرسنال تست داده بود و از همین جهت از بچگی و زمانی که در جزیره کار چندانی جز رقابت کردن برای انجام دادن نبود، رویکردی رقابتی ورزشی به مت جوان تحمیل شد. در مدرسه او سه رکورد دو را شکست، دوی 75 متر سرعت، 55 متر با مانع و 6 در 10 متر شاتل ران؛ چیزی که حتی خود او بعدها که زندگیاش را مرور میکرد از آن شگفتزده شد.
یک انتقاد از برخی گوشهها به حرفه او وارد بود این بود که در ساوتهمپتون او خودش را از محدوده راحتیاش بیرون نبرد. گلن هادل، الگوی او در کودکی، سعی در سال 96 او را برای چلسی بخرد اما خیلی ساده رد شد چون له تسیه دلیلی نمیدید تا باشگاه بچگیاش را ترک کند.
ساوتهمپتون در اوایل دهه با شورِ جوانی هیجانانگیزشان به شکل جدی در آستانه رقابت برای کسب افتخارات بودند؛ راد والاس، برادرش دنی پیش از آنکه بیماری MS سرعت رعدآسایش را از او ربود، یک آلن شیرر تازه کار، تیم فِلَوئِرزی که به عنوان پشتیبان پیتر شیلتون افسانهای پیش آمد و یک جیسون دادِ جوان که با 40 هزار پوند از Bath City آمده بود. نزدیکی به خانه بچگیاش امتیاز بزرگِ بازی برای قدیسها بود، اما مهمتر از آن، چرا باید وضع موجود را به هم بریزد وقتی آینده اینقدر روشن به نظر میآید؟
در اولین مراحل حرفهاش، مربیانش کارفرمایان سرسخت بودند که نگاهشان به بازی خیلی با نگاه او هماهنگی نداشت. دیو مرینگتون سرمربی او در تیم جوانان بود، مردی که له تسیه او را در کتابش 'جوردیِ سرسختِ جدی' خطاب میکند که شاگردانش را فقط برای اینکه لباس کثیفشان را کف سالن خشکشویی رها کرده بودند وادار میکرد 2.5 مایل بدوند. این حقیقت که هم او و هم شیرر او را اولین تاثیر بزرگ دوران حرفهای خود میدانند، چیزهای زیادی درباره مهارتهای انگیزهبخشی او – با اینکه له تسیه جوان صراحتاً به تمرینات فیزیکی نفرت میورزید - میگوید.
مربی تیم اصلی در آن زمان، کریس نیکول، باشگاه را با مشتی آهنین اداره میکرد؛ او یکبار برای تا دیروقت بیرون ماندن و تا 2 صبح بیلیارد بازی کردن در روز قبل از بازی نیمه نهایی لیگ کاپ با مشت به صورت مدافع تیم مارک دنیس کوبید. جو جوردن در خط میانی در کنار اسطوره سابق لیورپول و کاپیتان باشگاه جیمی کیس که همیشه در برابر آزار و اذیتهای بازیکنان حریف مراقب بازیکنان جوان تیم بود، بازی میکرد. نیل روداک، به همراه مارک رایت در عقب زمین بود، فرانسیس بنالی پاسخ ساحل جنوبی به استوارت پیرس بود. این ترکیبِ جوانی و تجربه تراشخورده، به همراه فضای پرتنش ورزشگاه Dell، به این معنا بود که برخی از تیمهای برتر کشور در ساحل جنوبی از هم وا میرفتند.
اولین شروع له تسیه برای باشگاه در هفده سالگی در دسته اول و زمانی که هنوز در حال آموزش بود برابر اسپرزی رقم خورد که گلن هادل و کریس وادل را داشت. بعد از یک پیروزی 2-0 که او در آن نزدیک بود یک پاس گل به والاس بدهد، جایش را برای بازی بعدی برابر ناتینگهام فارست و استوارت پیرس حفظ کرد. 'روانی' لقب برازندهای بود؛ حتی جیمی کیس هم نزدیک دفاع کناری تکلزن نمیرفت تا از وینگر با استعداد به بلوغ زودرس رسیدهاش مراقبت کند.
در آن روزها له تسیر همیشه با وجود عدم تبعیتش از رژیم سخت فیتنس از حمایت برخوردار بود چون چیزی بیش از فقط یک سرگرمکننده بود. او به ندرت برای آزار حریف به نمایشهای زیادی افراطی روی میآورد، اما او اعتماد به نفس عالی و آسودهای داشت که با موفقیت خط باریک بین تکبر و باور را طی میکرد. هر فوتبالیست خیابانیای میتوانست استایل او را اگر نه لزوماً تقلید اما با آن ارتباط برقرار کند، و در شرایطی که تصور فوتبالیست تیپیک انگلیسی آنی بود که عرق و خون و اشک میریخت، رویکرد او به بازی به هواداران رهایی بخشید و او هنرمندانه تیمش را بیش از یک بار از کتککاری انتهای جدول برای رهایی از سقوط نجات داد؛ هیچوقت در بازیهای بزرگ محو نشد، حداقل نه به خاطر ضعف کاراکتر.
دو ماه بعد از اولین بازیاش، اولین گلهایش برای باشگاه را برابر منچستریونایتد در لیگ کاپ به ثمر رساند، در بازیای که تبدیل به آخرین بازی ران اتکینسون به عنوان مربی غولهای شمالی شد. اگرچه او نتوانست برای سه فصل بعد خودش را در تیم تثبیت کند، اما در تابستان بعدی برای تیم زیر 20 سالههای انگلیس انتخاب شد تا در تور برزیل تیم را همراهی کند و جایزه بهترین بازیکن جوان سال 1990 را به دست آورد.
در نهایت او در سال 1994 زیر نظر تری ونبلز ورودش به تیم را کامل کرد. ونبلز سعی کرده بود او را برای باشگاه بچگیاش تاتنهام بخرد اما تسیر پیشنهادش را رد کرده بود. احتمالاً عدم توجه شخصی که او را حمایت و تغذیه میکرد باعث شد به سمت چنین تصمیم سوق پیدا کند، اما سادهتر اینکه لندن ساوتهپمتون نبود. ونبلز هیچوقت در مذاکرات با هدف انتقالش صحبت نکرد، پس با اینکه قراردادی بین دو باشگاه امضا شد، روی هیچ رقمی توافقی به دست نیامد و بازیکن تعیینکننده قدیسها تلاشی برای انتقال نکرد.
مطمئناً هشت بازی ملی محقری که در دوران حرفهاش به او هدیه شد، شامل تنها سه دیدار فیکس و تنها یک 90 دقیقه کامل، میتواند به رابطهاش با مربیان آن زمان نسبت داده شود. گلن هادل بعد از یورو 96 - جامی که له تسیر از ترکیب آن حذف شده بود - جای ونبلز را گرفت و جوانسازی اِل تِل که زیر نظر گراهام تیلور به تیمی پوسیده بدل شده بود را ادامه داد.
هادل کسی بود که او به عنوان یک نوجوان به او نگاه میکرد، اما حتی هادل که به عنوان مربی چلسی دست رد به سینهاش زده بود و درمانگر اعتقادی، ایلین دروری جنجالبرانگیز را با تیم به جام 98 فرانسه برد. برای له تسیر رُکگو این مسئله چرند بود، او با وجود درخشش در پیروزی پر گل در بازی دستگرمی پیش از تورنمنت که در آن گل زد و در ده دقیقه پایانی بازی بازوبند کاپیتانی را به بازو بست، باز هم از یک تورنمنت بزرگ یبرون ماند. زمان هم در طرف او نبود و به چهارمین دهه زندگیاش میرسید و از سرعتش کاسته میشد و به نظر همیشه در طرف نادرست ترکیب تیم ملی قرار میگرفت.
اوضاع میتوانست به سادگی برای مردی که دِل به او لقب Le God داده بود متفاوت باشد؛ به دلیل تاریخچه چنل آیلندیاش او تحت قوانین قدیمی میتوانست هرکدام از کشورهای سرزمینش را نمایندگی کند، و یا حتی فرانسه را. ژرارد هولیه ناامیدانه تلاش کرد تا او را متقاعد کند که پیراهن سه رنگ را به تن کند و تماسهای تلفنی متعددی صورت داد تا او را ترغیب کند که به آنسوی آبها بپیوندد. له تسیر خودش اعتراف کرد هیچوقت به ذهنش خطور نکرد که پیراهن آبی پلاتینی، کانتونا و دشام را به تن کند.
با وجود حضور پل گاسکوئین در تورنمنت خانگی با آن گل باشکوه تکنفره 'سومبِرِرو' برابر اسکاتلند، حتی تواناییهای فوقالعاده او هم در پایان حرفهای مهار نشده بود. البته وقتی اعصاب بازیکنی مثل گازا طوفانی باشد، آسان نیست که بهترین عملکرد را از او بگیری و مانع بشوی که در زمین خرابی به بار نیاورد، اما این حرف را هیچوقت نمیشود درباره له تسیر زد. او به ندرت مینوشید و همیشه کنترل پولش را داشت، اگرچه بالاترین دستمزدش پائینتر از هفتهای 4 هزار پوند در هفته بود. فقط یک بار دست به قمار زد، با عواقبی تقریباً فاجعهبار و پس از آن با خودش عهد کرد که دیگر هرگز قمار نکند.
پس چطور حفره بین تحسین هواداران و بیتفاوتی مربیانش میتواند اینقدر بزرگ باشد؟ در حالیکه از سفر شبانه من به مونیخ هنوز چند ساعتی باقی مانده بود و خرناسهای همسفرم به این معنی بود که خوابیدن در بین گزینههایم نیست، تصمیم گرفتم تا بهترین ترکیب پنج نفره از بازیکنانی که در آن زمان دیده بودم را اطراف او بچینم.
محض اطلاع، ترکیب پنج نفرهام را اینها تشکیل دادند: بارتز، مالدینی، گاسکوئین، له تسیر، کانتونا – لذتگرایی مطلق فوتبالی. حالا تصور کنید در کنار زمین ایستادهاید و این ترکیب را در هماهنگی کامل میبینید؛ واکنشها و چابکی خارق العاده بارتز که اندک توپهایی را که عبور پیدا میکرد را دفع میکند، پاسهای مالدینی درحالیکه سرعت بازی را تنظیم میکند، گازا که رقیب را با ضربههای تکاندهندهاش گیج میکند وکانتونا از نیروی تهاجمی، قدرت و دیدش بهره میبرد تا کار را تمام کند. له تیس؟ با هوشش بازی را میخواند و پسری است که سرگرم میکند. اما آیا دوام میآورد؟ هوادار رمانتیک همیشه برای بهترین استعداد گرنزی جا و زمان میسازد اما در نهایت استعدادش نیاز داشت نقطه کانونی تیمی باشد که اطرافش شکل میگرفت، در غیر اینصورت آمادگی و سرعتش متاسفانه او را به اضافهای بر الزامات بدل میکرد، مخصوصاً در بازی مدرن.
یک نفر که تلاشی تلاش انجام داد آلن بال بود. برنده کوچکاندام مو حنایی جام جهانی در اولین جلسه تمرینیاش، ساوتهمپتون را با سه دفاع در عقب زمین، چهار نفر در میانه، و دو نفر در جلوی زمین چید و بعد دستش را دور گردن له تسیر انداخت و اعلام کرد:
این بهترین بازیکن شماست و بهترین شانس شما برای خروج از دردسر. من او در سمت راست زمین میگذارم، و هر زمان که شانس رساندن توپ به او را دارید، باید اینکار را بکنید. باقی کار را او انجام میدهد.
بعد از 45 گل در 64 بازی و دو فرار از سقوط، کاپیتان جدید ساتهمپتون پاسخ حمایت بزرگِ به عمل آمده توسط تنها مربیای که کاملاً به او و تاثیرش اعتبار داده بود را داد. سبک انگیزشی آتشین و پر شور بال، ترکیب ساوتهمپتون را به راه انداخت و برخی از باشکوهترین لحظاتشان، از حمله پیروزی 4-5 خارج از خانه برابر نورویچ در سال 94 را به برای آنها رقم زد.
اواسط دهه 90 هنوز زمانی بود که نوابغ مرکوریگونه میتوانستند شالوده تمام تیم باشند؛ اریک کانتونا و خصوصیاتش به شکلی استادانه توسط سر الکس فرگوسن اصلاح شدند و او هم با رهایی کامل پتانسیل بازیکن فرانسوی غلیه دیگر تیمهای لیگ برتری پاسخ گرفت. اما اینرسی تزلزلناپذیر غول لیگ برتر مورد حمایت اسکای ادامه یافت، پول به بازی سرریز شد و فوریت و وابستگی به نتایج جای سرگرمی را گرفت.
دنیای جدید که ساخته شد مناسب له تسیر نبود؛ مسئله نهایی نجات بود، نه خلوص تجلی فوتبالی. شایسته بود که او آخرین گل زده شده در ورزشگاه دل را قبل از انتقال به سنت مری به ثمر نشاند، یک نیموالیِ قوسدار برای شکست 3-2 آرسنال. حسی از اندوه، ناشی از اینکه میدانستیم دیگر هیچوقت بازیکنی با چنین استعداد طبیعی و چنین رفتار سر به زیری آزادی اینکه بازی را آنطور که میخواهد دیکته کند را نخواهیم دید، وجود داشت.
به اشکال متفاوت، حرفه او پل زدن بین حفرههای مختلف بود. او آنجا بود تا تغییر استادیوم را ببیند، او به شکلی با هواداران ارتباط برقرار کرد که روپرت لاو هرگز نمیتوانست؛ اما احتمالاً تاثیر مسحورکنندهاش بر یکی از از کمخرحجترین تیمهای لیگ برتر خبر از پایان یک عصر و طلوع عصری دیگر میداد. بدون هیچ تردید او در فوتبال امروز به تقلا میافتاد، نمیتوانست با سرعت بیرحمانه ماشینهای ورزشی مدرن تطبیق بیابد؛ بازی دادن یک له تسیرِ نود و پنجی در سال 2014 مثل کندن بالهای یک پروانه میبود.
در حالیکه کلود پوئل سعی میکند ساوتهمپتون را به ارتفاعات سرگیجهآور نو برساند، له تیس میتوان با آسودگی از استودیوی Soccer Staurday تماشا کند و بداند که به موفقیت خودش دست یافته – او برای کشورش بازی کرد، مردم را سرگرم کرد و یکی از محبوبترین شخصیتهای جهانی این بازی در دو دهه گذشته است.