طرفداری-
هر مربیای در طی هر بازی کمی میمیرد؛ ترجیح میدهم کنار زمین بمیرم تا اینکه در جایگاه مدیران بپوسم.
- جاک استاین 1978
هواداران فوتبال بسیاری حتی داستان را هم نمیدانند. جاک استاین، غول سرمربیگری فوتبال اسکاتلند، در حال تماشای یک مسابقه فوتبال مرد. در حین بازی تعیینکننده اسکاتلند در انتخابی جام جهانی برابر ولز در دهم سپتامبر 1985 در نینیان پارک در کاردیف. به هیچ وجه دوران خجستهای برای فوتبال بریتانیا نبود و باشگاههای انگلیسی به خاطر فاجعه هیسل از رقابت در اروپا محروم بودند. اگرچه، اسکاتلند در آستانه چهارمین صعود پیاپی خود به جام جهانی بود و تنها به یک تساوی برابر ولز نیاز داشتند.
دیوی کوپر، تعویضی دیرهنگام، یک پنالتی حیاتی را در نه دقیقه به پایان گل کرده بود و ارتش تارتان هدفمندانه به سوی سرزمین موعود قدم میگذاشت. وقتی در سوت پایان دمیده شد، باید انتظار فریادی مهیب از اسکاتها میداشتید. اما آنچه پدید آمد وحشت و گیجی فزاینده بود و گزارشهای سکته استاین در کنار زمین پیش از پایان بازی ذره ذره به گوش رسید.
خیلی زود روشن شد: جاک استاین، غول فوتبال اسکاتلند که در کمال شگفتی سلتیک را به افتخار اروپایی رساند، درگذشته بود.
آن شبی بود که برای دلایل اشتباهی به یاد آورده میشود. در سرتاسر کشور، مردم گروه گروه دور تلویزیونهایشان جمع شده بودند و دعا میکردند که یک اسکاتلند مملو از مصدومیت بتواند از پس احتمالاً بهترین ولزی که تا آن زمان بوده بر بیاید. اسکاتلند تنها یک امتیاز نیاز داشت تا به پلیآف برسد و با برنده گروه اقیانوسیه دیدار کند، اما این در برابر اژدهایان مایک انگلند کار سختی بود، مخصوصاً آنکه آلن هنسن و کنی داگلیش در تیم نبودند.
اسکاتلند با حضور مارک هیوزِ فیزیکی به تقلا افتاده بود و او تاثیرش را هم گذاشت - مهاجم ولزی در دقیقه 13 با یک ضربه تمامکننده مرگبار گلزنی کرد. استاین به شدت در کنار زمین عرق میریخت، اما نه با خاطر ایمانی که داشت امتحان میشد. او پیش از بازی هم احساس خوبی نداشت، از سرفه شکایت میکرد، اما هیچ بیماریای قرار نبود مانع او از هدایت یکی از مهمترین و پرفشارترین بازیهای دوران حرفه ممتازش شود.
در طول بازی استاین همان خودِ پرتحرک همیشگیاش بود. با شلوغکاری بازیکنانش را نکوهش میکرد و از از دست رفتن مالکیت و یا یک تصمیم اشتباه برافروخته میشد. کمی بعد، کوپر یک پنالتی را گل کرد تا حساب کار 1-1 شود. اسکاتلند در حال صعود بود. عکاسها دسته دسته در کنار زمین جمع شده بودند و وقتی مطمئن شدند اسکاتلندیها قرار است ببرند آرام آرام به سمت محدوده استاین پیش میآمدند. در تلاش برای تمرکز بر روی آخرین حوادث پر استرسِ طاقتفرسای بازی، استاین از حضور آنها خشمگین شده بود.
مثل مگسی که به نظر هیچوقت نمیتوان به چنگ آورد، آنها به محیط او تجاوز کرده بودند؛ او روی نیمکت نشست و ساعتش را چک کرد، میدانست که سوت پایان نزدیک است. بعد از حال رفت. تیم پزشکی ابزار اورژانسی لازم را داشت اما نتوانستند او را احیا کنند و به این ترتیب، شیر فوتبال اسکاتلند، در 62 سالگی، درگذشت.
لحظه تراژیک از حال رفتن جاک استاین در نینیان پارک؛ چهره الکس فرگوسن جوان در بین صورت های بهت زده قابل تشخیص است.
بازیکنان و کادر فنی بهتزده بودند. گرام سونس که از بازی محروم بود و نمیتوانست فشار تماشای بازی از سکوها را تحمل کند، در اتاق VIP کوچکی با ارنی واکر، رئیس اتحادیه فوتبال اسکاتلند در حال نوشیدن بود. آن دو منتظر بودند بازی تمام شود اما شنیدند که گزارشگر تلویزیون از از حال رفتن استاین گفت. واکر به سرعت به اتاق پزشکی رفت تا او را ببیند. چند لحظه بعد برگشت و به آرامی سرش برای سونس تکان داد. بازیکنان نمیدانستند چطور واکنش نشان دهند. گوردون استراکان همیشه تصویری از استاینی در ذهن داشت که غیرقابل نابودی بود، این خبر چنین تاثیری بر بازیکنان گذاشت.
***
او در فوتبال اسکاتلند مربی عظیمی بود، یک ضلع مثلث افسانهای اسکاتلندی که دو ضلع دیگرش را سر مت بازبی و بیل شنکلی شکل میدادند. آنچه شنکلی برای لیورپول و بازبی برای منچستر انجام داد را استاین برای سلتیک و برای اسکاتلند به عنوان یک ملت انجام داد. تونی کوئین، دوست سالیان سال استاین که در بربانکِ سَوت لنکشایر با او بزرگ شد دربارهاش میگوید:
برای یک آدم معمولی، او خارقالعاده بود.
حرف درستتری نمیتوان درباره استاین زد. از خاستگاهی محقر و خانواده طبقه کارگری میآمد که بیشتر او را برای کارگر معدن ذغال سنگ شدن شکل دادند تا یک فوتبالیست. استاین در معادن ذغال سنگ کار کرد، اما رویای معاوضه سیاه با سبز را داشت. پدرش جاهطلبیهای روشن فوتبالی برای جاک داشت اما او هیچوقت در بازی برای باشگاههای آلبیون رووِرز، لانِلی تَون و سلتیک دوران درخشانی نداشت. البته، از روی نیمکت باشگاه آخری بود که آنها را به سوی موفقترین عصر باشگاه در طی تاریخ طولانی و مقدسشان سوق داد.
استاین، قدرتی بود که باید خیلی پیش از پیوستنش به سلتیک به عنوان مربی به حساب بیاید. در سال 61 اسکاتیش کاپ را یا دانفِرملاین اتلتیک برده بود و پارها را به رقابتهای اروپایی رسانده بود. استاین داشت به عنوان یکی از تاثیرگذارترین مغزهای مربیگری در فوتبال اسکاتلند مطرح میشد و بعدتر با شکست 2-0 اورتون در دو بازی رفت و برگشت و همینطور به لرزه درآوردن فوتبال اسپانیا با پیروزی 6-2 برابر والنسیا آوازهاش را به اثبات رساند.
او دانفرملاین را با ترک آنها در مارس 1964 و رفتن به پایتخت و هیبرنیان شوکه کرد. در طی دوران کوتاه اما به یاد ماندنیاش در ایستر رود، انتظارات را بالا برد، جادویش را تزریق کرد و فوراً اقبال باشگاهی که پیش از ورود او در میانههای جدول تقلا میکرد را تغییر داد.
تحت سرپرستی استاین، هیبز دوباره در فوتبال اسکاتلند به یک قدرت بدل شد. رویکرد فعالانه استاین در جلسات تمرینی بر بازیکنان اثر کرده بود، آنها برای او بازی میکردند و او برای آنها مربیگری میکرد. آنچه پیش از او کلکسیونی از بازیکنان کمکار بود، تحت لوای جذاب 'مسحورکنندگان استاین' به یکی از هیجانانگیزترین تیمهای اسکاتلند بدل شد. ویلی همیلتون، یک هافبک با استعداد که با اعتیاد به الکل و قمار دست و پنجه نرم میکرد زیر نظر استاین چرخشی دراماتیک را تجربه کرد. استاین هیبز را به جام تابستانی 1964 رهنمون ساخت، در فینال آبردین را مغلوب کرد و اولین جام باشگاه در طی چند سال را کسب کرد.
کاری که استاین در دانفرملاین انجام داده بود چشمها را باز کرد اما آنچه در هیبز در چنان زمانی محدودی به آن دست یافت چیزی کم از شگفتانگیز نداشت. او با امید زیادی آمده بود و به خوبی کارش را انجام داد و حس و حالی از موفقیت را به پایتخت آورد و در نهایت یکی از باشگاههای بزرگ اسکاتلند را به جایگاهی قدرتمندانه برگرداند.
استاین حسی الکتریکی به هوای ایستر رود القا کرد و وقتی رئال مادرید را برای یک بازی دوستانه دعوت کردند و آنها را در برابر 32 هزار هوادار 2-0 شکست دادند، به باشگاه لحظهای بخشید که تا همیشه آن را گرامی خواهند داشت. لوس بلانکوس با امثال فرانتس پوشکاش آمده بود اما جمعیت، با استعدادهای تیزهوشی مثل همیلتون به وجد آمده بود که گاهی با آسانی ترسناکی از لا به لای خط دفاع مادرید عبور میکرد.
***
استاین هیبز را به غرش درآورده بود و کندن پوست رئال مادرید تنها پرستیژ او را در دنیای فوتبال بالا برد. هیو تیلور، ژورنالیست اسکاتلندیِ دیلی رکورد، استاین را 'شاهین فوتبال' میخواند که بر مهارت، قدرت و سرسختی تیمی درخشان نظارت میکرد. آنچه استاین در دانمفرلاین و هیبز به آن دست یافته بود به خودی خود موفقیتهای برجستهای بودند اما ذهن خارقالعاده او دقتش را روی چیزهایی حتی بزرگ متمرکز کرده بود.
او شخصاً به سراغ رئیس سلتیک، باب کلی رفت تا بپرسد که آیا باید سرمربی بعدی ولورهمپتون واندررز بشود یا نه. اگرچه آنچه استاین واقعاً میخواست پست سرمربیگری سلتیک و جانشینی شان فالون بود. به پیشنهادات، پیشنهاداتِ متقابل و بررسی زیادی نیاز بود اما در نهایت در 31 ژانویه 1965 اعلام شد که استاین هیبز را در پایان فصل ترک خواهد کرد و سرمربی سلتیک خواهد شد.
حسی از اندوه خیابانهای پایتخت را در بر گرفت. هیبز مبارز خود را از دست میداد اما سرنوشت استاین از روز اول، بازگشت به باشگاهی بود که برای آن بازی کرده بود و در سالهای شکلگیریاش به عنوان یک متخصص تاکتیکی مربیگری کرده بود. دوران آغاز قابل توجهی رقم زده بود، حالا وقت آن بود که اسطوره شود.
***
سلتیک در وضعیتی مشابه با هیبرنیان در زمان ورود استاین و رو به افول بود. گاهی تماشایشان میتوانست بسیار شورانگیز و هیجانانگیز باشد اما آنها از سال 57 جامی نبرده بودند. در اولین روز حضور استاین، او بازیکنان را گرد آورد و با آرامش و شمرده با آنها صحبت کرد، توضیح داد که اگر زیر نظر او سخت کار کنند و به عنوان یک تیم بازی کنند بختشان عوض میشود؛ و روی مورد دوم تاکید کرد. استاین معروف بود به اینکه اعصاب آتشینی دارد و بازیکنان سلتیک فکر میکردند صندلیهای ردیف اول را نمایشی را گیر آورده بودند که در آن خشم مرد بزرگ را خواهند دید. اما در واقع برعکس آن اتفاق افتاد. استاین به خوبی میدانست اولویت اول نه برانگیختن حس ترس و تحقیر که کسب اعتماد بازیکنان بود و او فوراً قلبها و ذهنهای آنها را تصاحب کرد.
از آن لحظه او قصد کرد که حضورش را محسوس کند. رویکرد استاین به مربیگری برای بازیکنان انقلابی و هیجانانگیز بود. در همان زمانها، سلتیک متد 'خودت را نشان بده و بازی کن' را اجرا میکرد و به وضوح آنها را به جایی نرسانده بود، اما استاین تحلیلهای تاکتیکیِ با جزئیات ارائه کرد که درک بهتری از اینکه فوتبال چطور کار میکند در ذهن بازیکنانش به ودیعه گذاشت. استاین بازیها را تکه تکه میکرد، ترکیبهای مختلف نشانشان میداد، حریف را آنالیز میکرد و اشتباهات رایج تیم را گوشزد میکرد. استاین از تکرار کردن خودش متنفر بود؛ دستورات و آموزههایش به شدت جزیی و موجز بودند. بازیکنان شیفته آنچه او درباره بازیها برای گفتن داشت بودند. با دقت گوش میدادند، اطلاعات را جذب میکردند و مهمتر از همه آن را در زمین پیاده میکردند.
درست مثل حضورش در دانمفرلاین و هیبز، استاین را میشد در میانه گروهی از بازیکنان در زمین تمرین پیدا کرد، در حال تهییج کردن، دستور دادن و حتی دست انداختن بازیکنانش. در فصل 66-65 استاین سلتیک را بعد از رقابتی سخت و نزدیک با دشمن خونی شان رنجرز، به اولین قهرمانیشان در لیگ در طی 12 سال رساند. سلتیک فینال لیگ کاپ را برابر گِرز برده بود اما فینال اسکاتیش کاپ را باخته بودند؛ و ناراحتی دیگری هم بود، در جامِ جام برندگان گل بابی لنوکس مردودو اعلام شد تا سلتیک نتواند در مرحله نیمه نهایی از سد لیورپول بگذرد. پس، پستیها و بلندیهایی بودند، اما این سکویی نویدبخش بود که استاین به پیشرفت بر آن متمرکز بود.
او در تابستان 66 بازیکنان را به آمریکا برد و خوب تمرین کردند و بعد از بازگشت سرحال بودند و آماده حملهای تمام قد به چیزی که درخشانترین وموفقترین فصل تاریخ باشگاه را رقم میزد. استاین در اظهار نظری معروف در آستانه فصل نو گفت که احساس میکند بازیکناش میتوانند هر چیزی را ببرند. این گزافهگوییهای یک پیامبر اتفاقی نبود، بلکه استاین احساس میکرد که شیمی خاصی در سلتیک در حال شکلگیری است. او سلتیک را از زیر سایه تاریک رنجرز بیرون آورده بود و اعتماد به نفسی در حال شکوفایی را بازیافته بود.
نمیتوان به اندازه کافی بر نقش استاین در تغییر ذهنیت و توانایی بازیکنان تاکید کرد. او نقش مربی را به کسی تغییر داده بود که هر ضربه و زمین خوردن را با بازیکنان تجربه میکرد. به هیچ عنوان به خاطر اینکه در کنار زمین میایستاد، از بازیکنانش جدا نبود - او نقشش را از طریق نزدیکیای بزرگتر و صمیمیتر با بازیکنانش برجسته کرده بود و بازیکنان هرگز آن را فراموش نمیکردند. او برخی از رفتارهای کلیشهای مربیگری در پارکهِد را برانداخت؛ بله، هر صبح نفر اول در زمین تمرین بود و نفر آخر آن را ترک میکرد و همه اینها، اما این تنها بخشی از شیوه مدیریت استاین بود. او هیچوقت آدم خوشخوابی نبود و زمانی که بازیکنانش در خانه در خواب عمیق بودند، میشد او را در حال پرسه زدن در راهروهای زمین تمرین تیم پیدا کرد.
او رسانهها را هم استادانه بازی میداد. هر یکشنبه یک کنفرانس مطبوعاتی برگزار میکرد تا مطمئن شود که در بخش قابل توحهی از صفحات روزنامههای اسکاتلند حضور دارد. همه بخشی از یک نقشه بزرگ بود. طی آن سالهای ابتداییِ افسانهای در سلتیک شخصیتش بالغ شد و تاثیرش انکارناپذیر بود. او به غولی بدل شد که پیوسته مورد بحث مطبوعات بود، رقبا را له میکرد و در فصلی که نوار شکستناپذیری باشکوهی به ثبت رساندند، بازی بعد از بازی، دیدارهای خانگی را میبرد، تنها با دستاندازهایی گاه به گاه. نسبت به دیگر تیمهای اسکاتلند غیرمحترمانه خواهد بود اگر بگوئیم سلتیک برای پیروزی تنها باید در زمین حضور پیدا میکرد، اما تفاوت قابل توجهی در نحوه آمادهسازی استاین برای بازیهای داخلی با اروپایی وجود داشت.
آرچی مکفرسون در زندگینامهاش از استاین داستان جالبی تعریف میکند که دادههای ارزشی از استادی استاین در رویارویی با زوریخ را در اختیارمان میگذارد. سلتیک در خانه، تیم سوئیسی را در بازیای که حریف بیشتر زمانش را به دفاع گذرانده بود 2-0 شکست داده بود. برای بازی برگشت در سوئیس، بازیکنان با صراحت درباره نحوه بازی رقیبشان با مربی مخالفت کردند. استاین اصرار داشت که آنها به همان سیستم دفاعیِ با سوئیپری که در پارکهِد به نمایش گذاشتند خواهند چسبید، در حالیکه بازیکنان معتقد بودند آنها نیروی تهاجمی بیشتری به نمایش خواهند گذاشت چون در خانه بازی میکنند. استاین همه را متقاعد کرد که حق با اوست و در کمال عدم شگفتی سلتیک بازی را با یک نمایش تهاجمی عالی 3-0 شکست داد. آن روز، استاین خودش را به عنوان یکجور مربی جادوگر فالبین تصدیق کرد.
غیبگویی مرد بومی لانارکشایر جنوبی در قرار او با تقدیر در آن شب سرنوشتساز در لیسبون در جدال با اینترمیلانِ هلنیو هررا باید شفافتر از همیشه میبود. 25 می 1967 بود و دو سرمربی در ورزشگاه غرق در آفتاب استادیو ناسیونال تنها با چند یارد فاصله از هم نشسته بودند. ورزشگاه از 45 هزار تماشاگر و انتظاری تبدار مملو بود. با اینکه سلتیک در فوتبال اروپا قدرتی برتر بود، اما رقیب استاین هم به استحکام آنها بودند.
هررا که یکی از بزرگترین پروتاگونیستهای کاتناچو بود، طعم افتخار اروپایی را در سالهای پیاپی 64 و 65 با شکست رئال مادرید و بنفیکا چشیده بود. هررا همانکاری را برای اینتر کرده بود که استاین برای سلتیک کرد، اما ایدئولوژیهایشان نمیتوانست متفاوتتر باشد. اینتر او بر پایه اصول دفاعی بنا شده بود، استادانه فشار را جذب و بعد در ضدحملات نیروی خود را رها میکردند.
این در بخشهای آغازین فینال برای اینتر جواب داد و آنها با پنالتی ساندرو ماتزولا در دقیقه 7 پیش افتادند. در ساعت اول مهاجمین سلتیک در شکستن دیوار دفاعیای که اینتر بر پا کرده بود به تقلا افتاده بودند. اما اصرار ورزیدند، چنان ثابتقدم و بیرحمانه که درنهایت ایتالیاییها نتوانستند دوام بیاورند.
اول تامی جِمِل با یک ضربه زیبا در دقیقه 63 بازی را به تساوی کشاند و بعد استیوی چامرز با زدن ضربه پیروزیبخش و مهمترین گل دوران حرفهاش در 6 دقیقه به پایان بازی، خودش را در افسانههای سلتیک جاودانه کرد. سلتیک قهرمان اروپا بود، اولین تیم بریتانیایی که جام اروپایی را بالای سر برد، آن هم به شیوهای که شایسته با پرستیژترین رقابت باشگاهی فوتبال بود.
مطبوعات به شایستگی، فلسفه تهاجمی استاین را تحسین کردند، موندو دپورتیوو نوشت:
اجتنابناپذیر بود. دیر یا زود اینترِ هررا، اینترِ کاتناچو، فوتبالِ منفی، فوتبال پیروزیهای حداقلی، باید هزینه امتناع از ارائه فوتبال سرگرمکننده را میداد.
هررا بعد از بازی با فصاحت اعتراف کرد که اینتر در برابر نیروی مطلق سلتیک خُرد شد:
نمیتوانیم شکایتی داشته باشیم. سلتیک شایسته بود. اگرچه باختیم، اما این بازی یک پیروزی برای ورزش بود.
قبل از بازی هیو مَکِلوانی، در گزارشش در Observer اشاره کرده بود که استاین به او گفته بود:
اینتر دفاعی بازی خواهد کرد. آنها اینگونه هستند و این شیوه آنهاست. اما احساس میکنیم وظیفه داریم به سبک خودمان بازی کنیم و سبک ما حمله است. برد یا باخت، میخواهیم بازی را خاطرهانگیز کنیم. صرف حضور در رویدادی اینچنینی مایه افتخار بسیار است و فکر میکنم این اجباری بر گردن ما مینهد. میتوانیم سخت و حرفهای باشیم و وقتی میگویم نمیخواهیم فقط این جام را ببریم جدی هستم. میخواهیم با ارائه فوتبال خوب آن را ببریم، تا بیطرفها را از پیروزیمان خوشنود کنیم، خوشنود از شیوهای که به آن دست یافتیم.
استاین قهرمان اروپا شده بود و با بازی به شیوه خودش اینکار را کرده بود. او تاکتیکهای دفاعی به شدت تقبیح شده اینتر هررا را به چالش کشید و به یک جاودانه فوتبالی بدل شد. بزرگترین موفقیت در کارنامهای بود که برای استاین ده قهرمانی لیگ اسکاتلند، هشت اسکاتیش کاپ و شش اسکاتیش لیگ کاپ به همراه داشت. او در جام جهانی 1982 سرمربی تیم ملی اسکاتلند بود و هیبرنیان را در دوران کوتاهش در آن باشگاه احیا کرد، اما وی همیشه به عنوان مردی به خاطر آورده خواهد شد که شیرهای لیسبون را به ما تقدیم کرد، نیروی مهیب و فراگیری که قلب اروپا را با تنبیه بیرحمانه و بیباکانه سیستم دفاعی کُلبیمسلک هررا ربود.
موفقیت سلتیک در سال 67، در اقلیم فوتبالیای که این روزها در آن زندگی میکنیم هیچوقت تکرار نخواهد شد. تنها بازیکن آن تیم که در فاصله 12 مایلی سلتیک پارک متولد نشده بود لنوکس بود، که از مصافتی 30 مایلی و از آیرشایر میآمد. بومیترین و منحصر به فردترین قهرمانی تاریخ اروپا بود؛ شاید حتی بهترین.
استاین تنها کسب پیروزی نمیکرد، او فوتبال را هیجانانگیز و جذاب کرد، او به جادو کمی راز اضافه کرد. بازیکنانِ زیر نظر او عاشق فوتبال بودند؛ او یک رژیم تمرینی ابداع کرد و حقیقتاً بهترینها را از ترکیب خارقالعادهای از بازیکنان بیرون کشید.
وقتی آن شب در کاردیف از حال رفت و اخبار از درگذشتش میگفتند، سکوتی همهگیر ارتش تارتان را در بر گرفت. جایگاه عظیم استاین و دستاوردش برای فوتبال اسکاتلند، متوفقالقول مورد تحسین بود و وقتی فوت کرد برای بسیاری مثل از دست دادن یکی از خویشاوندان بود، کسی که با وجود فاصله داشتن، با او احساس نزدیکی میکردند.
بله، میتوانست در برابر بازیکنانش بیرحم باشد و بدون تردید پرسونایش نیمه تاریکی هم داشت، اما موفقیتهای استاین بالاتر از اینها قرار میگیرد، صرفاً به این خاطر که او را بر اساس یک مرد فوتبالی بودن قضاوت میکنیم. اینجا نیستیم که شخصیتش را آنالیز کنیم یا اینکه چند بار بازیکنانش را برای صرف چای به خانهاش دعوت کرده است. فارغ از هر آنچه که بازیکنانش شخصاً دربارهاش فکر میکردند، هیچوقت آن احترام و تحسین عظیم برای محاسنش به عنوان یک مربی را از دست ندادند.
استاین خود فلسفه فوتبالیاش در دوران پر افتخارش در سلتیک را به زیبایی خلاصه میکند:
فکر میکنم مهم است که یک بازی فوتبال را ببریم، اما فکر میکنم آنچه حتی مهمتر است شیوهای است که پیروز میشوید.
موجزترین جمعبندیای که درباره او میتوانید بشنوید.