طرفداری- جاناتان نورتکرافت یکی از نویسنده های مطرح دنیای فوتبال است. نوشته ها، صدا یا ظاهر او را در اسکای اسپورتس، ایندیپندنت، BBC و از این دست دیده یا شنیده اید. او اخیرا کتابی به نام نترس بودن؛ داستان یک بازنده همیشگی، لستر سیتی (بزرگترین معجزه تاریخ ورزش) منتشر کرده است. مصاحبه ای از سوی ItsRoundAndItsWhite با او ترتیب داده شده که آن را می خوانید. هدف از ترجمه این مصاحبه این است که شاید کمکی باشد برای شناختن رسانه در سطح اول و جنبه هایی از آن که الگویی برای ماست.
در مورد ژورنالیسم فوتبالی:
به مانند فوتبال و هرچه که به آن مربوط است؛ این زمینه از ژورنالیسم، بسیار محبوب شده و به زمینه ای که رقابت در آن بسیار است، تبدیل شده است. پیشرفت در این زمینه حالا با توجه به رقبای قَدَر و با تجربه، دشوار تر از همیشه به نظر می آید. پس به سراغ جاناتان رفتیم و از او خواستیم که دوره کاری خود را به عنوان نصیحت در اختیار ما قرار دهد.
کی فهمیدی که می خواهی به این عرصه وارد شوی؟
دوست دارم که بگویم متفاوت بودم و به دنبال چیزهایی می رفتم که دوست داشتم. اما احتمالا مادرم برایتان می گوید که چطور وقتی هفت سال داشتم او را تا حد مرگ عصبانی کردم. احتمالا درست می گوید. من عاشق فوتبال بودم و پدرم به روزنامه ها عشق می ورزید. همیشه 3-4 روزنامه مختلف را در خانه ما پیدا می کردید. فکر می کنم این دو در سنین کودکی من دست به دست هم داد. وقتی هفت سال داشتم 36 صفحه در مورد خون آشامی که به جام جهانی 1978 می رود نوشم. فکر می کنم. سوال معلم این بود: از تعطیلاتتان برایم بنویسید.
نخستین گامی که در زمینه نویسنده بودن برداشتی؟
همان کارهای معمولی؛ در روزنامه و مجله های مدرسه بودم، گاهی برای روزنامه ها مطالبی می نوشتم اما این متفاوت از داشتن درآمد در این زمینه ها بود. قدم بزرگ نخست در میانه های دریافت مدرک کارشناسی ارشد ژورنالیسم در گلاسکو بود. استیوارت باکستر (یک مربی اسکاتلندی) به تازگی جی لیگ (ژاپن) را با سانفریس هیروشیما برده بود. به عنوان خبرنگار پاره وقت روزنامه اسکاتسمن از او درخواست مصاحبه کردم. همینطور طی نامه ای که برایش فکس شد، از اشتیاقم برای مصاحبه با او گفتم. کمی بلوف زدم و جواب داد. نتیجه یک مصاحبه عالی با او بود که در روزنامه روز یکشنبه منتشر شد. آن مصاحبه باعث شد که برای روزنامه فراتر از یک خبرنگار مستقل باشم و در نهایت به یک شغل برایم ختم شد.
چه چیزی باعث می شود که یک نویسنده خوب برای فوتبال باشید؟
یک نویسنده خوب، یک نویسنده خوب است. مهم نیست که موضوع چه باشد. مهم ترین موضوع عشق به داستان هاست. عاشق این باشید که اتفاق های جدید پیدا کنید و آن را به دنیا بگویید. طرز فکر و حرفتان که از آن نوشته اید را جا در ذهن مردم بیندازید. عاشق ذات نوشتن باشید؛ به خاطر اینکه نوشتن می تواند بسیار خسته کننده باشد. باید ذهن بازی داشته باشید، باید مرتب بپرسید که چرا؟ چطور؟ و بله نیاز دارید که چیزهای زیادی بخوانید. برایم عجیب است که چطور کسان زیادی هستند که می خواهند در این راه گام بردارند اما نوشته های سایر ژورنالیست ها را نمی خوانند.
نگرانی من در مورد اینترنت است. اینطور لزوم تحریق، تلاش برای پیدا کردن اطلاعات، تماس برقرار کردن و زمینه سازی از دست رفته است. سطحی شدنی که به فوتبال نفوذ کرده است؛ اینکه به جای شناختن پیدا کردن و رسیدن به حقیقت ماجرا تنها ایده های ساده ای در مورد آنچه بازیکنان نشان می دهند و بازی هاییشان داشته باشید. دانستن و آگاهی است که آنالیز شما را ارزشمند تر می کند. همینطور تعصب به باشگاهتان را باید کنار بذارید. یک موضوع دیگر در اینترنت، دامن زدن به قبیله گرایی است. هواداران تنها به نوشته های نویسنده های طرفداران تیم های خود علاقه نشان می دهند. قدم نهایی این است که مجبورید به جایی برسید که عاشق بازی هستید. تنها عاشق فوتبال.
نصیحتی که برای نویسنده های فوتبال جوان دارید.
نصیحت اولیه این است: بزنید بیرون! فشار را تحمل کنید. راهی را برای این پیدا کنید که کارتان (منظور، روزنامه است) به فروش بود. سعی کنید اطلاعات دسته اول پیدا کنید؛ خبر یا مصاحبه، هرچه باشد. این حوزه، بازاری شلوغ است پس سعی کنید در یافتن دلیلی که به فروش بیشتر می انجامید، خلاق و خاص باشید. چه کس یا چه چیزی را می دانید و می شناسید که دیگران نه. شاید داستانی در خصوص باشگاه کوچک شما (نورتکرافت، هوادار آبردین است) باشد که شایسته توجهی بسیار بزرگتر باشد. باید مسیری برای دسترسی به بازیکنان/مربیان/استعدادیابها و از این دست داشته باشید که دیگران ندارند. باید هوش و صبوری داشته باشید تا بتوانید استفاده هایی که می خواهید را روی اطلاعات انجام دهید و به آنالیزهایی برسید که دیگران نرسیده اند. همینطور، باید بخوانید. اگر می خواهید ساندی تایمز فروخته شود، پس چیزهایی که باعث می شود ساندی تایمز فروخته شود را بدانید. همینطور بدانید که ساندی تایمز چه چیزهایی را منتشر می کند. بعد ببینید که در چه زمینه هایی ضعف دارند و آن ضعف را پر کنید.
در مورد کتاب جدید
نترس بودن؛ یا آنطور که آدم های حاضر در بازار و انتشاراتی ها روی جلد آن نوشته اند داستان فوق العاده یک بازنده! اول از همه بار دیگر مسیر بی نظیر آن ها به سوی قهرمانی را به روایت می کند. امیدوارم که هیجان، تازگی و شوخ طبعی را به آن اضافه کرده باشم و سطح بزرگی آن را به تصویر کشیده باشم. همه جهان از قهرمانی لستر لذت بردند. همینطور می خواستم که کتابم برای خواندن لذت بخش باشد. مهم ترین بخش مصاحبه هایی با پنج بازیکن مطرح تیم است. آن ها از پشت پرده ها می گویند برایتان، از هر بار که به رختکن رفتند، می گویند. از اتفاقاتی که در زمین می افتد؛ در تمرینات و اتفاق های دیگری که امیدوارم ندانید!
کتاب به شما در خصوص کاراکترهای متفاوت حاضر در رختکن می گوید. برخی نسبت به بقیه عمیق ترند: واردی، کانته و محرز که هر کدام فصل هایی از کتاب را تشکل می دهند. کتاب از کل به جزء و از جزء به کل می رود. در لستر زندگی می کنم اما ساندی تایمز باعث شده که به همه جای کشور بروم. پانزده سال است که به خاطر کارم به جای جای کشور رفته ام و شماری از مهم ترین بازی های لیگ را گزارش کرده ام. این موضوع سبب شد که راحت تر بتوانم با جواب این سوال در نزد بازیکنان، مربیان و آنالیزورها روبرو شدم؛ این سوال: بازی مقابل لستر چگونه است؟
آیا با چلنجی برای نوشتن کتاب روبرو بودی؟
زمان! خانواده جوانی دارم. در مارس به لستر رفتم و آن زمان تنها نویسنده فوتبال ساندی تایمز بودم. آن زمان اواخر لیگ برتر و چمپیون شیپ بود. در آن روزها، پوستم کنده شد! ایده کتاب، در فوریه به سرم زد و در آوریل آن را کلید زدم. ددلاینم آگوست بود. خانواده بود، یورو هم به زودی شروع می شد. برای سه هفته و نیم به کلبه ام رفتم تا کتاب تمام شد. یک راز این است که ژورنالیست ها عاشق ددلاین ها هستند و اینطور بود که از شرایط (وقت نداشتن و به سرعت نوشتن ها) لذت می بردم.
مهم ترین بخش ماجرای کتاب کجاست.
قطعا صحبت با بازیکن ها و شنیدن داستان هایشان. احساس شانس می کردم. جشن خانه واردی (لستری ها بازی قهرمانی را در خانه جیمی واردی دیدند) چطور بود؟ پس از شکست در زمین آرسنال، رختکن چطور بود؟ برابر وست هم اوضاع چطور بود؟ رانیری چطور آدمی است؟ مجموعه را شرح دهید. فشار چطور بود؟ بسیاری می خواهند این چیزها را بدانند و خوش شانس بودم که من کسی بودم که این چیزها را می پرسید. از دو چیز دیگر واقعا لذت بردم: در خیابان های استوکبریج، یافتن اینکه واردی در چه جایی بازی می کرد، وقتی در سطح هفت فوتبال حضور داشت. همینطور به سارلس رفتم؛ شهر کوچکی در شمال فرانسه که ریاض محرز در آن رشد پیدا کرد. هر دو فوق العاده بودند.
چرا لستر قهرمان شد؟
سه بازیکن با کیفیت و بین المللی: کانته، اشمایکل و محرز. یک مربی در سطح بالا. یک سلاح که به خوبی از آن استفاده شد و همگان را آزار داد: جیمی واردی. باشگاهی که به خوبی مدیریت می شد. از مالکیت تا آشپزها همه با یک هدف پیش می رفتند. استعدادیابی عالی. مربیان بدنساز بسیار خوب. یک اتمسفر ویژه در کینگ پاور. یک روحیه تیمی قدرتمند. باشگاهی که در آن اصول اولیه صحیح است. افرادی که به اندازه کافی قدرت تخیل برای رویا پرداز بودن داشتند. البته نمی شود عملکرد ضعیف سایر تیم ها را در نظر نگرفت. همانطور که رانیری گفت، شاید هر پنجاه سال یک بار این اتفاق رخ دهد که همه کاندیدهای اصلی قهرمانی همزمان به مشکل بخورند. این اتفاق در فصل قبل افتاد و لستر از آن سود برد.
به روایت طرفداری؛ مسیری که به قهرمانی لستر سیتی منجر شد