طرفداری- با شنکلی در سال 1959 در دسته دوم شروع شد و تا کنی دالگلیش در سال 1991 ادامه پیدا کرد؛ روزهای خوش لیورپول. اما پس از آن اسم های بزرگ؛ گراهام سونس اسطوره سابق باشگاه در مرکز زمین، یک دوره فاجعه بار را در کنار خط رقم زد. ادامه روزهای اشتباه سونس را می خوانید:
به عنوان مربی، لحظه ای کار را از سر بیرون نمی کنید. طوری که حتی رنجش خاطر همسرم را سبب شد. اینطور نیست که استادیوم را ترک کنید و بتوانید به موضوعی جز بازی فکر کنید. با فکر مسابقه به سمت خانه رانندگی می کردم، وقتی در خانه بودم به فوتبال فکر می کردم، وقتی وقفه ای در برنامه ای تلویزیونی پیش می آمد و آخرین فکر پیش از خواب؛ همه در همین خصوص بود. فهمیدم که نمی شود آن فکر را خاموش کرد. انگار که ترن هوایی ای که می آمد و رد می شد. نه سالی یک بار یا ماه و هفته ای یک بار. که هر روز. که هر ساعت. که هر نتیجه ای که رقم می خورد. اگر برنده می شدم -آنطور که در رنجرز موفق شدم- یا شکست می خوردم -مانند لیورپول- فرقی نمی کرد. تنها همین فکر در زندگی من بود. به عنوان کاپیتان، تنها نگران وضعیت خودتان و آمادگی بدنی و فرم هستید. وقتی که مربی می شوید؛ وضعیت و شخصیت متفاوت سی بازیکن هست که باید نگران آن باشید. پس از آن رسانه ها و روسای باشگاه هم هستند که باید به آن ها جواب پس بدهید. به نخستین مربی-بازیکن رنجرز تبدیل شد. در سال 1986 بود که جانشین جک والاس شد و آن زمان تنها 33 سال سن داشت.
سونس و رییس باشگاه دیوید هلمز قصد داشتند که در وضعیت باشگاهی به وجود بیاورند که تحت سلطه رقیب دیرینه سلتیک و رقیب جدید آبردین با الکس فرگوسن قرار گرفته بود. سونس در رنجرز نشان داد که ترسی از تصمیمات بزرگ ندارد. واکنش او به محرومیت باشگاه های انگلیسی از مسابقات اروپایی پس از هیسل، خرید چند بازیکن از جنوب بود. در دوره او بود که سنت انتقال بازیکنان از شمال به سمت مرز های انگلستان وارونه شد. او نه تنها در کشورش به عنوان مردی موفق، که فردی ریسک پذیر و شجاع بار دیگر خود را مطرح کرد. پس از اینکه مارک والترز به عنوان نخستین بازیکن سیاه پوست پس از پنجاه و چند سال به رنجرز پیوست، مائوریس جانسون نخستین بازیکن کاتولیک تاریخ رنجرز نام گرفت. گفت که تصمیم به جذب این بازیکنان بیشتر عمل گرایانه بوده تا هر تلاش برای تغییری تاریخی. دو بازیکن خوب بودند که احساس کردم می توانند به ما کمک کنند.
یک سال پس از خروج سونس، جو فگن اعلام بازنشستگی کرد. برای 26 سال چرخه صندلی ریاست در هدایت لیورپول، به مانند خانواده های مافیایی بود. بیل شنکلی رییس بود و باب پیسلی مشاور یا مستشار بود. در بوتروم آنفیلد، جو فگن رییس شماره دو بود. پس از آن ها رونی موران، روی ایوانز و ریوبن بنت هم نقش کاپو ها -عوامل اجرایی- را ایفا می کردند و نقش رهبری جوخه سربازان که بازیکنان بودند را داشتند. این سلسله مراتب موفقیت را به درازا می کشاند. مانند مافیا، روسای پیری بودند که در خفا؛ در اتاقی کهنه و نمور در مورد برنامه ها حرف می زدند. کسی به دنبال خودنمایی نبود. کسی به کسی شکی به به دل راه نمی داد. قوانین ظالمانه و ساده بود و از هر گونه تجمل گرایایی رویگردان بود. در بوتروم، فگن کسی بود که بهترین توانایی را در توصیف اینکه چگونه حریف را ضرب و شتم کرده اند داشت و آمارها و حقایق هیجان انگیزی را از جیب خود بیرون می آورد؛ به مانند کشیش در مافیا.
در سال 1985 شنکلی درگذشت. پیسلی و بنت بازنشست شده بودند و این داستان در مورد فگن هم صدق می کرد. همه این اتفاق ها در مدتی کوتاه تر از حد تصور رخ داده بود و بوتروم یا مافیا، با وضعیتی جدید سر و کار داشت.
راه حل در مرسی ساید این بود که کنی دالگلیش به عنوان مربی بازیکن معرفی شود. کنی، جف توئنتیمن رییس دپارتمان استعداد یابی و کریس لاولر مربی تیم رزرو را هم اخراج کرد. او شروع به فرصت دادن به افراد خود کرد. اخراج افراد، از زمان شنکلی در باشگاه انفاق نیفتاده بود. با وجود تغییر نفرات کادر، دالگلیش زیر فشار بود تا نتیجه بگیرد. وقتی که رفت، موران و ایوانز افرادی نبودند که مناسب یا آماده قبول مسئولیت مربیگری باشند. پیش از حضور سونس، سنت هایی در باشگاه تا عمق جان باور شده بود، که گراهام آن ها را در بوتروم تجربه نکرده بود.
در ژانویه 91 کینگ کنی باشگاه را ترک کرد. سونس در فکر ترک رنجرز نبود. دومین سهام دار باشگاه بود و قراردادی مادامالعمر با دیوید موری رییس باشگاه امضا کرده بود. تا آن زمان سه قهرمانی لیگ و چهار لیگ کاپ کسب شده بود. اگر مایکل نایتون در سال 89 موفق به خرید باشگاه منچستر یونایتد می شد، سونس انتخاب نخست برای جانشینی الکس فرگوسن ِ ناکام در آن روزها بود. نایتون به توافق رسیده بود که سهام مارتین ادواردز را با ده میلیون پوند و با شراکت موری خریداری کند. در همان روزها بود که با پیراهن باشگاه در اولدترافورد دیده شد و پیشنهادش را تسلیم کرد. در ملاقاتی در ادینبرو؛ نایتون تا ساعت یک بامداد از برنامه هایش با موری -که قرار بود در این زمینه سرمایه گذاری کند- گفت.
قرار شد که سونس به عنوان مربی جدید یونایتد معرفی شود و والتر اسمیت با بالا رفتن درجه از دستیار سونس، به عنوان سرمربی جدید رنجرز معرفی شود. رویای مالکیت نایتون وقتی خراب شد که موری به تردید افتاد و پا پس کشید. اتحادیه پس از رسوایی رابرت مکسول در آکسفورد و دربی -ایده عجیب رئیس یهودی روزنامه میرر برای تلفیق دو باشگاه- یا سرمایه گذاری کن بیتس رییس چلسی در باشگاه پارتیک تیستل؛ اجازه نمی داد افراد در ریاست دو باشگاه حضور داشته باشند و اینطور بود که پروژه نایتون شکست خورد.
سونس دو تماس تلفنی از سمت پیتر رابینسون مدیر اجرایی لیورپول داشت. از او پرسیده شد که آیا علاقه ای به جانشینی کنی دالگلیش دارد یا خیر. اما او از دوستی نزدیک شنیده بود که این احساس وجود دارد که باید با مانند گذشته، کسی از بوتروم جانشین دالگلیش شود. رونی موران به عنوان مربی موقت معرفی شد. روی ایوانز گزینه دیگر باشگاه بود. استیو هایوی و فیل تامپسون مربیان تیم های رزرو و جوانان دیگر گزینه ها بودند. گزینه دیگر آلن هانسن، کاپیتان باشگاه در دوره دالگلیش بود. اما او خیلی زود از این وظیفه شانه خالی کرد. جان توشاک هم در بین گزینه ها بود. مهاجم بزرگ روزهای شنکلی با تجربه ترین گزینه در این جمع بود و به تازگی رئال مادرید را ترک کرده بود.
ارتباط سونس با رنجرز به خاطر رابطه نزدیک با رییس باشگاه، بسیار محکم بود. دیوید به من آزادی کامل داده بود. دوست بود و تعامل بین ما نمی توانست بهتر باشد. نزدیک به هم خانه داشتیم و اکثر شب ها با هم رفت و آمد می کردیم. روز های خوب ادامه داشت. موفقیت پشت موفقیت. شرایط خوبی داشتیم، برای موفقیت های قاره ای آماده بودیم و دلیلی برای ترک باشگاه وجود نداشت. با این حال سونس به مانند ماهی قرمزی در تُنگِ شفافِ گلاسکو، دشواری های خود را داشت. رنجرز همیشه در مرکز دید بود و سونس هم همینطور. در این بین حاشیه هایی در زمینه مشکلات شخصی و حرفه ای وجود داشت. پس از جدایی از همسر اول به طور مرتب در مسیر بین گلاسکو و ادینبرو در رفت و آمد بود و هر بار جنجال می آفرید.
در 1991، سونس در میانه های محرومیتی بلند مدت بود. پس از پیروزی خارج از خانه مقابل سنت جانستون با گارسون زن باشگاه به مشکل خورده بود و به دنبال آن با رییس باشگاه. این موضوع، نقطه اوج داستان بود و دقیقا یک ماه پیش از روزی اتفاق افتاد که سونس خبر خروج از باشگاه را رسمی کرد.
پس از صحبت های اولیه در فوریه، سونس از رابینسون خواسته بود که در مارس باز گردد و پیشنهاد جدی خود را ارائه دهد. زیر نظر موران، نتایج لیورپول خوب نبود و بازسازی به نظر بعید می رسید. تیمی که به عنوان صدرنشین توسط دالگلیش تحویل داده شد، با هفت امتیاز اختلاف پشت سر آرسنال دوم شد. بیست و چهار ساعت بعد از اینکه سونس خبر پذیرش پیشنهاد قرمزها را اعلام کرد، با فیل بوئرسما و والتر اسمیت دیدار کرد تا به آن ها بگوید که قصد خروج از رنجرز را دارد. سونس از هر دو آن ها خواست که به او در لیورپول بپیوندند. بوئرسما پیش از اینکه در سال 1975 در میدلزبرو به سونس بپیوندد، سی گل در 120 بازی برای لیورپول داشت و متولد کرکبی بود.
فیل در تمام عمر طرفدار لیورپول بود و نمی توانست بیش از این هیجان زده باشد. اسمیت که بعد ها مربی اورتون شد، این را می گفت. او به خواسته سونس تن نداد. با وجود اینکه موری همیشه نام بزرگتری را در کنار سونس می خواست، اسمیت همیشه نفر معتمد گراهام بود. والتر همیشه نفر دست راست من بود و کسی بود که به طور ضمنی به او اعتماد داشتم. اسمیت نگران این بود که با خوش آمد رونی موران و روی ایوانز مواجه نشود چون شغل هایی نزدیک به هم داشتند. ناامید کننده بود چون می خواستم بار دیگر در کنار هم باشیم. اما حتی بدون والتر، تصمیمم را گرفته بودم. موری آخرین تلاش هایش را می کرد تا سونس را حفظ کند. به او چک سفید پیشنهاد داده شد با هر شرایطی که مد نظرش باشد. اما تصمیمم را گرفته بودم. دیوید گفت که بازگشت به لیورپول می تواند اشتباه بزرگی باشد. این را می دانستم و درست می گفت.
به سونس در خصوص رابینسون که سی سال بود ریاست باشگاه را در دست داشت، هشدار داده شد. بارها به او پیشنهاد شده بود که به اتحادیه فوتبال انگلستان بپیوندد اما این شغل برایش بیش از این حرف ها بود. رابینسون نقشی کلیدی در حضور شنکلی در لیورپول داشت و در اوایل دهه شصت پس از یکی از جر و بحث های معروف شنکس با هیئت مدیره بود که او تهدید کرد پیشنهاد ساندرلند را می پذیرد و رابینسون را نیز به همراه خود خواهد برد.
سونس پیش تر تلاش کرده بود که جان مالبی را برای رنجرز به خدمت بگیرد و وقتی به لیورپول آمد، سعی کرد تیم را حوالی او و جان بارنز بچیند. برای رابینسون توضیح داد که ترکیب تیم پا به سن گذاشته و تنها بارنز است که می تواند در دراز مدت جایی در ترکیب داشته باشد. تام ساندرز که شخصی مورد احترام در لیورپول بود به من گفت که چالش مربیگری در باشگاه در حال جاضر بزرگ تر از آن است که کسی خارج از مجموعه آن را درک کند.
رابینسون در خصوص وضعیت مالی منچستر یونایتد گفت و اینکه اگر آن ها بتوانند به شرایطی با ثبات روی نیمکت برسند، می توانند کارهای بزرگی انجام دهند. یک ماه پس از حضور سونس، یونایتد با قهرمانی جام برندگان رسید. آن ها بارسلونا را در روتردام شکست دادند. یک سال پیش یونایتد با فرگوسن در فینال جام حذفی
کریستال پالاس را در بازی تکراری شکست داده بود و اینطور بود که خود را از اخراج رهانیده بود. چالش جدید آغاز شده بود.
سونس باور داشت که لیورپول باید به سرعت واکنش نشان دهد. او بلافاصله به این باور رسید که بسیاری از نفرات در ترکیب اشتیاق بازی برای لیورپول را از دست داده اند. شوکه شده بود. در یکی از نخستین مصاحبه هایش به عنوان سرمربی تیم از انتظاراتی گفت که از بزرگ تر های تیم در دوره ای که او کاپیتان لیورپول بود، می رفت. باب پیسلی و جو فگن مربی بودند و رونی کسی بود که نظم را به وجود می آورد. اما درس های واقعی را از بازیکنانی مانند استیو هایوی، فیل نیل، ری کلمنس و امیلین هیوز یاد گرفتم. باید از باشگاه به دلیل انتخاب نفرات درست برای ترکیب تشکر کرد اما وقتی به ملوود می آمدند، راهنمایی و هدایت می شدند. باید سه یا چهار رهبر داشته باشید که به دیگران دیکته کنند که چطور باید رفتار کرد. اما وقتی به تیم بازگشتم، آن فرهنگ نابود شده بود.
سونس در خصوص این صحبت می کرد که آن ها بیشتر از هر چیزی نگران قرارداد های جدید خود بودند. از آوردن نام شانه خالی می کرد، بسیاری از آن ها. اما این زمانی بود که به سرعت ارقام در فوتبال در حال بزرگ تر شدن بود. بازیکنان پا با سن گذاشته می خواستند که آخرین قرارداد بزرگ را داشته باشند. رابینسون از سر و کله زدن با آن ها خسته شده بود و از سونس خواست که در صورت امکان، اختیار کار را در دست بگیرد. رابینسون انتظارات سرسام آور آن ها را به نسبت قبل احساس کرده بود. لیورپول به سخت گیری در زمینه دستمزد معروف بود و قدرت باشگاه موضوعی بود که ارقام کوچک تر را برای بازیکنان جبران می کرد. رابینسون رقمی کمتر از انتظار بازیکن به عنوان پیشنهاد باشگاه اعلام کرد. عمدتا به مانند این بود که بازیکنان برای پوشیدن پیراهن لیورپول تخفیف می دادند. رابینسون پیشنهادش را می داد و اتاق را ترک می کرد تا بازیکن با فکرهایش تنها باشد. بعد مربی -حالا شنکلی، پیسلی، فگن یا دالگلیش- به طور جداگانه وارد اتاق می شد و به بازیکن می گفت که به او کمک می کند تا در قرارداد بعدی دستمزد بیشتری دریافت کند. اینطور بود که بازیکنان به این باور می رسیدند که مربی با آن هاست و بلافاصله رابطه نزدیکی برقرار می شد. اینطور باشگاه هم رقمی که مد نظرش بود را پرداخت می کرد. وضعیت عوض شد و این چرخه هم نابود شد. تعارف رابینسون را پذیرفتم و این نخستین اشتباه من بود. نمی دانستم که چرا بازیکنان باید بابت رقمی که بابت بازی برای لیورپول به آن ها پرداخت می شد و به نظر من رقم خوبی بود، گلایه داشته باشند. هر پیشنهادی که می دادم، بیشتر می خوستند. لیورپول تنها باشگاهی بود که دوست داشتم و شاید برای همیشه در آن می ماندم اگر باشگاه پیشنهاد سخاوتمندانه سمپدوریا را قبول نمی کرد. من کسی بودم که هرگز بازی در جای دیگری را در آینده ام نمی دیدم.
عصبانی تر می شود وقتی که در خصوص چانه زدن ها و تلاش برای تغییر رویکرد بازیکنان صحبت می کند. باید آن ها را تا جایی که جانشین پیدا کنم، حفظ می کردم. اما کاری از من بر نمی آمد. به رابینسون پشت تلفن گفتم که آن ها می توانند فردا باشگاه را ترک کنند. این اشتباه بود. اینطور بود که برای خرید بازیکن جدید تحت قشار قرار گرفتیم. باید کمی نرمش نشان می دادم. پیتر بردزلی در سی سالگی، گری گیلسپی 31 ساله و استیو مک ماهن 30 ساله. آن ها سه بازیکن با تجربه بودند که باشگاه را ترک کردند. سونس آرزو می کند که می توانست آن ها را بیشتر حفظ کند. برخی دیگر هم مانند ری هاتون بودند. ری به من گفت که زنش هومسیک شده و می خواهد به لندن باز گردیم. پس پیشنهاد چلسی را برایش پذیرفتیم. کمی بعدتر مشخص شد که ران اتکینسون -مربی سابق یونایتد و مربی وقت استون ویلا- پیشنهاد بهتری برایش داشته است. به او گفتم که تو آزادی ری، هر غلطی دلت می خواهد بکن!
سونس خوشحال بود که قرارداد جیمی کارتر، گلن هیسن و دیوید اسپیدی تمدید نمی شود. آن ها را مناسب نمی دانست. اما نمی خواست که استیو استانتون 22 ساله را به فروش برساند اما با قانون احمقانه ای که در خصوص استفاده از تنها سه بازیکن غیر انگلیسی به طور همزمان در ترکیب گذاشته شد، مجبور به فروش دفاع چپ ایرلندی -او که بعدها به لیورپول بازگشت و سابقه 102 بازی ملی در جمهوری ایرلند دارد- شد. استانتون پای چپ هنرمندی داشت و می توانست در پست های زیادی بازی کند. آن قانون دوازده ماه بعد از سوی اتحادیه برداشته شد و این موضوع واقعا ناامید کنندده بود.
برای بازیکنانی که رابطه ای عاطفی با کنی دالگلیش داشتند و این موضوع با فاجعه هیلزبرو پر رنگ تر شده بود، سونس آدمی از دنیایی دیگر بود. سال ها پیش بیل شنکلی هم دست به تغییر نسل زده بود و دوره ای هفت ساله بدون جام داشت و در این دوره حتی در جام حذفی به واتفورد دسته سومی باخته بود. در لیورپول، حق نداشتند که احساسات را در تصمیم های بزرگ دخالت دهند. وقتی که زمانتان تمام می شود، تمام شده است. لحظه ای هست که برای شما بهترین است. لیورپول برای خرید من 352 هزار پوند به میدلزبرو پرداخت کرد و رکورد نقل و انتقالات بین دو باشگاه انگلیسی را جابجا کرد. بعد با 650 هزار پوند به سمپدوریا رفتم. اینطور نبود که برای من توضیح بدهند و در مورد دلایل فوتبالی و مالی صحبت کنند. در آن زمان 31 ساله بودم. لیورپول احساس می کرد که پس از هفت سال از تمام توانایی هایم استفاده کرده است. اگر در اوج بودم، این رقم می توانست دو برابر باشد. تجارت، بی رحم است.
پس از هیلزبرو، لیورپول قربانی شرایط شده بود و کمتر بازیکنان بزرگ این تیم را ترجیح می دادند. پیش از آن، وضعیت نقل و انتقالات باشگاه با کنی دالگلیش متفاوت شده بود. پس از اینکه جام قهرمانی در سال 1987 در گودیسون پارک بالای سر رفت، دالگلیش تحت فشار قرار گرفت. او تصمیم گرفت که خرید های بزرگی انجام دهد. جان آلدریج 28 ساله، جان بارنز 24 ساله، پیتر بردزلی 26 ساله و ری هاتن 25 ساله با رقم هایی درشت جذب شدند. برای نخستین بار، لیورپول تیمی بود که به خریدهای بزرگتری به نسبت رقبا برای رقابت نیاز داشت. لیورپول تیم بزرگ دهه های اخیر بود، سرمایه بسیار داشت و کسی بر آن ها خرده نمی گرفت. در سال 1988 جام قهرمانی در آرمانی ترین شرایط کسب شد. در سال 1989 جام در آخرین ثانیه ها توسط آرسنال و گل مایکل توماس به لندن رفت اما سال 1990 دوباره سال لیورپول بود.
در پسِ قضیه، بازیکنان جوانی در لیورپول بودند که به اندازه کافی خوب نبودند یا شانس بازی در تیم نخست را پیدا نمی کردند. در پنج سال و نیم هدایت دالگلیش، او هفت بازیکن زیر 20 سال جذب کرد. همینطور گری آبلت فقید، جیمی ردنپ، میک مارش، دن هاچیسون و استانتون را از تیم رزرو به تیم اصلی منتقل کرد. این یعنی وقتی که سونس به مرسی ساید باز می گشت، ترکیب پر از بازیکنان پا به سن گذاشته ای بود که دوره شان گذشته بود و جوانانی که آماده بازی در ترکیب نبودند. سونس نخستین مربی پس از شنکلی بود که باید خرید می کرد؛ بی اینکه برای عادت آن ها به سطح انتظارات مثلا نمی توانست آن ها را مدتی در تیم رزرو بازی بدهد.
تنها کنی می تواند بگوید که چرا آن تصمیم ها را در آن زمان گرفت. چیزی که من می دانم این است که وقتی آمدم نه شرایط خوبی داشتیم و نه ترکیب خوبی. نیاز داشتیم که به سرعت بازسازی را انجام دهیم. کیفیت نداشتیم و روحیه تیمی بازیکنان بسیار بد بود. طی دو سال نخست، سه یا چهار بازی بزرگداشت برای بازیکنان سابق برگزار شد که این نشان می دهد آن ها به چه چیزهایی فکر می کردند. در دوره شش ساله من، تنها برای امیلین هیوز دیداری مانند آن برگزار شد. روزهایی بود که هر فصل انتظار قهرمانی در لیگ از ما می رفت. رونی موران مرتبا می گفت که خوب نیستیم و در حد و اندازه های تیم زیر نظر شنکلی نبوده ایم. انگیزه ما این بود که ثابت کنیم اشتباه می کند. می خواستم که لیورپولِ من اینطور باشد.
روزی از آن روزها لیورپول میزبان ویمبلدون بدنامِ جو کینیر بود. پیش از بازی وینی جونز زیر تابلوی اینجا آنفیلد است در راهروی آنفیلد به تحقیر نوشت که آیا ناراحت به نظر می آییم؟ واکنش در رختکن لیورپول این بود که بازیکنان به این موضوع خندیدند. به جای اینکه در صدد مجازات فردی باشند که به تابلویی تاریخی توهین کرده است. این اتفاقی نبود که یک دهه قبل رخ دهد. این مربوط به رویکرد آن ها بود. تیم بیش از اندازه لطیف بود. کجا رفته بودند آن جنگجوهای بزرگ؟ در دهه هشتاد هر تیمی را در زمین فوتبال شکست می دادیم. اما اگر تیمی می خواست بجنگد، برای آن آماده بودیم. برای هر شرایطی آماده بودیم. وضعیت عوض شده بود. سونس باور دارد که می توانست در قرن بیست و یکم مربی لیورپول باشد و موفق باشد. می خواست که بتواند تاثیر خود را بگذارد و باعث شود مسیر به آن سمتی برود که می خواهد. اما دوره او در 1991 آغاز شد، دوره ای که هیچ چیز آنطور که می خواست نبود.
ادامه دارد ...
داستان گراهام سونس؛ شاه شکست خورده سال های سقوط (بخش نخست)