طرفداری- برای فوتبال در مرکز کشوری که مرگ را سخت واکنش نشان می دهد، مرگ یک جوان دیگر در دهه چهارم زندگی اش؛ اتفاقی نبود که آن را به راحتی هضم کند.
علی امیری فر/ در آن سال ها سه بازیکن بودند که به یاد دارم از مازندران یک طور بی سر و صدایی به پرسپولیس آمدند. سهراب انتظاری بود و آن گلی که در ورزشگاه متقی فرو ریخته به ثمر رساند و بعد پیراهن سرخ تیم علی پروین که بر تن کرد. آنقدر ساده که یادم هست در یک مهمانی (از آن مهمانی ها) که برای بازیکنان پیش از دربی ترتیب داده شده بود، پولیور بزرگ و زرد رنگش را هم تیمی ها مسخره می کردند و لبخند می زد. گل های خوبی هم زد اما پرسپولیسی ها به پیوس، بزیک و بهنام سراج را در سال های پیش از آن عادت داشتند. رفت. سومی، هادی نوروزی بود. بی سر و صدا آمد، بی سر و صدا ماند و رفتنش هم به مانند بمب، صبح یک روزی کشوری را لرزاند و تا "همسر مرحوم می گفت که هادی انگار هنوز زنده ست" در یک برنامه تلویزیونی پیش رفت. اما یک نفر بین این دو بود که عجیب تر، پر سر و صدا تر و فوتبالیست تر بود.
مهرداد اولادی را یادم هست که پرسپولیس از پرسپولیسی دیگر در قائم شهر، خرید و خیلی زود بازیکنی را دیدیم که تکنیک عجیبی داشت. عجیب، نه از نظر خارق العاده بودن که عجیب مثل بلانکوی مکزیکی یا هگوئیتای کلمبیایی. یوتیوب که می روید، گل هایش باقی مانده اند. زیاد نبوده اند، اما گِل بگیرند که دریبل هایش نمانده اند. پشتک هایش هست. مصاحبه هایش هم هست که با تُن صدای پایین و لهجه حرف های ساده می زند؛ از بغل کردن علی پروین بعد از گل نخست در نوشهر می گوید، از تیم جوانان و جلالی که پیدایش کرده بود، از رد پیشنهاد خرز در اسپانیا به خاطر دلتنگی وطن، تا خدمت مقدسی که سربازی باشد.
حالا که رفته، مهم نیست که چطور. مهم نیست که چرا. مهم نیست که بعدها رنگ پیراهنش را عوض کرد. اما ما آن جوانک سبزه ای را یادمان می ماند که پیراهن قرمز جگوار می پوشید، دریبل هایش شانسی به حریف نمی داد و خبر از علی کریمی دیگری می داد.
سمیرا عبادی/خیلی زود جای خود را در دل هواداران باز کرد. با گلی که در ورزشگاه آزادی وارد دروازه ملوان کرد و یا توپی که با یک ضربه چیپ زیبا به قعر دروازه استقلال فرستاد تا پرسپولیس فاتح دربی تهران باشد.
از دربی خاطرات دیگری هم داشت. اخراجی که خوش یمن بود و شکستی که با پیروزی تعویض شد. اولادی بود که در دربی سال 90 اخراج شد تا پرسپولیس ده نفره، شکست دو بر صفر را با پیروزی 2-3 عوض کند.
مهرداد چند صباحی هم در الشباب امارات بازی کرد؛ جایی که پر بود از بازیکنان ایرانی. جواد کاظمیان و ایمان مبعلی همتیمیهایش بودند و بازیکنانی مانند رضا عنایتی هم رقیبش به شمار میرفتند. در امارات 38 بازی کرد و 11 گل به ثمر رساند. ندرخشید اما برای اماراتیها قابل احترام و برای رقبا ترسناک بود.
اولادی بعدها به تیم رقیب پیوست، آنجا هم حضور قابل قبولی داشت.
سرانجام برای بار چهارم راهی ملوان شد، جایی که پیشتر در پیراهن سفیدش در برابر پرسپولیس نایب قهرمانی جام حذفی را تجربه کرده بود، جایی که در برابر پرسپولیس گلزنی کرد و لباس قرمزش را به رخ هواداران کشید.
و سرانجام جایی که آخرین سلفی خود را همین ده روز پیش با بازیکنان تیم محبوبش گرفت، جایی که برای همیشه بر بال قوها به دیار باقی شتافت.
ساعت 15 است. به صفحه مانیتور خیره میشوم، تیتر اول تمام خبرگزاریها: «مهرداد اولادی درگذشت.» غیر قابل باور است. پذیرش درگذشت بازیکنی 31 ساله، که تمام زندگیاش در چمن سبز خلاصه میشد، سخت است، اما دیگر مهرداد بین ما نیست و حالا همه فعلها، گذشته شدهاند: بازیکن خوبی «بود»، خوش اخلاق «بود»، گل «میزد»...