طرفداری- و داستان دو بازی با دورتموند، به زیبا ترین شکلی که می توانست به پایان رسید. حالا یورگن کلوپ به عنوان سرمربی پر افتخار ترین باشگاه بریتانیا در مسابقات اروپایی، امید دارد که جامی دیگر به موزه افتخارات قرمزهای مرسی ساید بیفزاید.
جمع آوری شده توسط تلگراف، ترجمه از Dr Socrates
۱.افسانه کلوپو:
در صبح روز ۲۳ می سال ۲۰۰۸، یورگن کلوپ به عنوان مربی جدید بروسیا دورتموند معرفی شد ولی به جای اینکه بلافاصله کارش را آغاز کند، عصر همانروز به مرکز شهر ماینتس رفت. جایی روی سکوی بلندی در مرکز شهر ایستاد و چشم در چشم هزاران عاشق ماینتس برای وداعی پرشور با باشگاهی که ۱۹ سال از عمرش را وقف آن نموده بود، آماده شد. موسیقی هیجان انگیز با صدای بلند از بلندگو ها ترانه وداع را می نواخت: هیچکس برای همیشه نمی رود.
در حالیکه ۲۰،۰۰۰ نفر همصدا فریاد میزدند: یورگن یورگن. اشکهایش بی اختیار بر گونه هایش لغزید. به خودش قول داد دیگر هرگز اینگونه قلبش را در جایی جا نگذارد. دیگر هرگز.
۲.پدر ظالم من:
نوربرت کلوپ دو دختر داشت اما چیزی که همیشه قلبا آرزو داشت، داشتن یک پسر بود. سرانجام دعایش مستجاب شد و همسرش پسری به دنیا آورد که نامش را یورگن گذاشتند. نوربرت فروشنده ابزار و ادوات دیواری از قبیل آویز و رولپلاک و گیره پرده بود که به اقتضای شغلش دائم در سفر بود. همانگونه که فروشنده موفقی بود، در نوجوانی نیز دروازه بانی سختکوش و چالاک به حساب می آمد که توانسته بود خود را تا تیم جوانان کایزرسلاترن بالا بکشد. او بر اساس پیشینه ورزشی خود یورگن جوان را با ورزش هایی چون تنیس، اسکی و فوتبال آشنا کرد. همه چیز خوب پیش می رفت اما فقط یک مشکل وجود داشت؛ نوربرت خیلی خیلی بهتر از یورگن بود، در تمام ورزش ها!
در هجده سالگی هنگام دوی سرعت در پیست تارتان دور زمین فوتبال، این یورگی بود که نصف زمین از پدرش عقب می ماند. در زمان بازی تنیس نوربرت به راحتی ( ۰-۶ ) و (۰-۶) برنده بود. فکر می کنی خیلی باحاله؟ یورگن از آنطرف تور بر سر پدرش فریاد می زد و نوربرت با فریاد پاسخ می داد: فکر می کنی دیدن یه پسر دست و پاچلفتی لذت داره؟
کلوپ در مصاحبه ای درباره پدرش می گوید: او خیلی سرسخت و ظالم بود. وقتی برای اسکی می رفتیم گاه آنقدر از من جلو می افتاد که تنها بادگیر قرمز ش را از فاصله دور می دیدم. هرگز برای من توقف نمی کرد. مهم نبود که من یک اسکی باز تازه کارم. تنها هدفش این بود که از من اسکی باز بی نقص بسازد.
نوربرت کلوپ از آن دسته مردانی بود که به راحتی انتقاد می کرد و به سختی کسی را مورد تحسین و ستایش قرار می داد. رفتاری که یورگن جوان را تا سرحد تزکیه نفس خود و پرورش روح و روانش پیش برد و باعث شد تا از او مربی توانمند بسازد. مربی که از دل هیچ، بهترین را بیرون می کشد.
۳.یک تمرین دهنده ذاتی:
کلوپ یک اشتوتگارت فن متعصب بود و بازیکن مورد علاقه اش هافبک مرکزی تنومند و ساده ای بنام کارل هاینز فوستر بود. چیزی در مورد فداکاری در زمین، هوش و از همه مهمتر طرز رفتارش، کلوپ جوان را شیفته خود کرده بود تا جایی که کلوپ بعدا می گوید : رفتار و شخصیت همیشه بالاتر از استعداد قرار می گیرد.
یک دلیل اصلی وجود داشت که یورگن کلوپ حرفه فوتبال را برگزید. بعد از عدم موفقیت در سلسله کارهای موقتی؛ کار در ویدئو کلوپ و بارگذاری و تخلیه بار کامیونها بالاخره اولین قرارداد حرفه ای خود را با ماینتس در سال ۱۹۸۹ در نقش مهاجمی سخت کوش و بی تکنیک امضا کرد که البته بعدها عقبتر آمد و در نقش مدافعی پرتلاش ظاهر شد.
توماس زیمر همبازی سابق او در ماینتس در اواسط دهه ۱۹۹۰ می گوید: او به شدت بی تکنیک و خشن بود. در عین حال تفکر تیمی عالی داشت و در داخل و خارج زمین دوستی بی نظیر برای تمام بازیکنان بود.
۴.ایده های درخشان:
زیمر و کلوپ دوستان نزدیکی بودند. در اکثر بازیهای خارج از خانه هم اتاقی می شدند و تمام شب را به صحبت و سیگار کشیدن می گذراندند. زیمر اینطور به خاطر می آورد که در اولین فصل حضور من در باشگاه در کمپ تمرین با هم، هم اتاق شدیم .یک شب در سر میز تیم باهم آهنگ قسم می خورم از گروه boyz ll men را خواندیم (حافظه زیمر خوب یاری اش نمی کند و آهنگ قسم می خورم از گروه all 4 one است) که شماره یک آن زمان شده بود، ما گنگ دو نفره ای درست کرده بودیم و روزهای خوشی را با هم می گذراندیم.
در زمین تمرین کلوپ با تاثیر پذیری از مربی وقت ولفگانگ فرانک به تفکرات خود شکل می داد. فرانک عموما بعنوان اولین مربی آلمانی شناخته می شد که به دفاع چهار نفره زنجیره ای روی آورد. دوری از دفاع سویپر که عموما رایج آن زمان بود و تغییر به سمت دفاع چهار نفره منطقه ای و آرایش الماسی شکل در میانه زمین. کلوپ به شدت تحت تاثیر این روش قرار گرفت تا جایی که شبحی از ایدئولوژی فرانک در تیم دورتموند کلوپ قابل مشاهده بود.
روش اینگونه بود:
پرس شدید، بازیسازی از چهار نفر عقب زمین و انتقال فشار به کناره ها. زیمر می گوید او ایده های خیلی زیادی در سرش داشت اما از ایده های ولفگانگ فرانک هم استفاده می کرد. او می توانست ساعت ها با فرانک در مورد تاکتیک های مختلف بحث کند. در این زمان بود که فهمیدیم او یک ایده پرداز و تمرین دهنده بالفطره است.
۵.دست تقدیر:
کلوپ ایده های خوبی داشت. ولی با توجه به درآمد نسبتا کم ۹۰۰ پوند در ماه به این نتیجه رسید که باید برای آینده اش کاری کند. از این رو دو روز در هفته مسافتی معادل ۴۰۰ کیلومتر را به سمت کلن طی می کرد تا در کلاسهای اسطوره مربی گری آن زمان اریش روته مولر (که بعدها به صندلی مربیگری تیم ملی ایران هم رسید) شرکت کند. در فوریه ۲۰۰۱ تقدیر روی خوبش را نشان داد. اکهارت کراتزون مربی تیم در بازی خارج از خانه اخراج شد. عصر آن روز جلسه اضطراری در هتل تیم تشکیل شد. جایی که مدیر تیم کریستین هایدل و بازیکنان با تجربه به دنبال جانشینی برای اکهارت می گشتند.
زیمر به خاطر می آورد که تقریبا همه آنها متفق القول بودند که بهترین فرد ممکن برای جایگزینی، یورگن کلوپ است. این اولین جرقه مربیگری کلوپ بود. بعد از جلسه مربی جوانان باشگاه که تازه رسیده بود از یک نفر سوال کرد: بالاخره کی مربی شد.در این هنگام بود که صدای کلوپ در سالن طنین انداز شد: من!
۶.طلوع آقای معمولی:
نتایج به سرعت بهبود یافتند. بعد از دوبار ناکامی در آخرین لحظه، بالاخره ماینس در سال ۲۰۰۴ به بوندس لیگا صعود کرد.علی رغم کوچکترین استادیوم و کمترین بودجه در لیگ آنها توانستند برای سه فصل متوالی بر نیروی گرانش سقوط به دسته پایینتر غلبه کنند. هنگامیکه دورتموند به دنبال او آمد کلوپ بازنده ای نبود که از در پشت باشگاه فرار کند. آن ها برای نخستین بار در تاریخ خود به بوندسلیگا صعود می کردند و بعد حتی توانستند نماینده آلمان در مسابقات اروپایی باشند.
او اکنون مانند یک رهبر ارکستر روی صحنه می درخشید. زیمر می گوید وقتی که در سال ۱۹۹۴ بازی می کردیم واقعا باشگاه کوچکی بودیم اما حالا یکی از هشت باشگاه برتر آلمان هستیم. حالا آنها استادیوم جدیدی دارند، پول فراوان، تیم قدر جوانان تا جایی که آندره شورله و نون سوبوتیچ از آنجا می آیند. این ها تمام حاصل یک چیز است: تلاش بی وقفه یورگن کلوپ!
۷.ملکه ای برای زنبورها:
کلوپ بود که دورتموند را به عصر طلایی خود رساند. دو عنوان قهرمانی بوندس لیگا، یک فینال لیگ قهرمانان و اولین دوگانه در تاریخ آنها. همانند ماینتس طرفداران دورتموند رشد زیادی کرد. نه فقط به خاطر وجود کلوپ بعنوان مربی بلکه بعنوان پدری قدرتمند که عاشقانه دوستش داشتند.
شوربختانه پدر یورگن آنقدر زنده نماند که این موفقیت عظیم را به چشم ببیند. در سال ۲۰۰۰ نوربرت کلوپ بر اثر سرطان درگذشت، هنگامیکه از تخت بیمارستان بلند شد و بدون توجه به توصیه پزشکان به تنیس دوبل پرداخت. عمیقا معتقدم که او از بالا اعمال من رو زیر نظر داره و کلی با اتفاقهایی که این پایین رخ می ده حال میکنه! جمله ای که کلوپ در مستندی در یادبود پدر مرحومش به زبان آورد.
یکی از کلیدهای موفقیت کلوپ در دوره کاری اش آموزه های گرانبهای پدر بود. هدیه ای برای تبدیل به کمال که برایش شهرتی در حد پدر خوانده باشگاهی در حد و اندازه های دورتموند به ارمغان آورد. اهمیتی به اندازه ملکه ای برای زنبورها.
۸.خداحافظی با زنبورها:
او معمولا شخصا با اسپانسرهای باشگاه صحبت می کرد تا باشگاه از لحاظ مالی در فصل پیش رو دغدغه ای را حس نکند. ساعت ها و ساعت ها را صرف تماشای ویدئو های بازی تیمش می کرد. بر خلاف شایعاتی که درباره اش بعنوان یک دیوانه آنالیز به گوش می خورد، در مصاحبه ای با تگ اشپیگل در سال ۲۰۱۲ اعتراف کرد که آمار تنها بخش کوچکی از اطلاعات مورد استفاده من است. در عوض اگر می توانست چیزی را با خود از دورتموند به آنفیلد بیاورد آن چیز قطعا ویدئوهای بازی های تیم بود.
یکشنبه ها برای دیدن بازیهای شنبه وقت می گذاشت، آنهم با جزییات ریز. بارها نوار را عقب و جلو می کرد تا جایی که برای بازی ۹۰ دقیقه ای پنج تا شش ساعت زمان صرف می کرد. برنامه سه شنبه ها مرور بازیهای هفته گذشته به همراه تیم بود و به آنها روی فیلم نشان می داد کجاها را درست و کجاها را غلط انجام داده اند. با در نظر گرفتن تمام جزییات زیر پونزی، کلوپ به مردی با مدیریت تمام جزییات مشهور شد. بر اساس گفته های زیمر او با همه رفیق است. از رئیس باشگاه گرفته تا راننده اتوبوس. این شخصیت اوست.
بعد از ظهر ۲۳ می ۲۰۱۵،دقیقا هفت سال پس از ترک ماینتس کلوپ بازهم در حال وداع بود. اینبار اما با دورتموند، اینبار اما بسیار با برنامه تر از دفعه قبل تصمیم گرفته بود پیامش را روی نوار ضبط کند. در حالیکه صفحه بزرگ نمایش اورا نشان می داد، کلوپ در مرکز میدان ایستاده بود و به تصویر خودش می نگریست. اشک ها آرام آرام سرازیر می شدند.
Niemals geht man so ganz
هیچکس برای همیشه نمی رود.
و شاید در آن لحظه به خود قول می داد که دیگر این عهد را نشکند.
آیتم ویژه طرفداری برای این یادداشت |