طرفداری | تنها راه ساده کردن فوتبال، این است که آن را پیچیده کنیم. این توصیفی است از شیوه برایان کلاف؛ مردی متکبر، خونسرد، نابغه، دیوانه و در نهایت فوقالعاده. اگر مرزی بین دیوانگی و نبوغ تا بینهایت رسم کنیم، کلافی مست روی آن خط تلو تلو میخورد. و دیوانگی و نبوغ او خود متعلق به دنیایی دیگر بود. برایان کلاف همیشه در آستانه چیزی بود.
مربیان بزرگ، فوتبال را طور دیگری میدیدند. کلاف هم شیوه خود را داشت؛ اغلب عصبانی بود و آنقدر محشر بود که با تیمش به موفقیتی بینظیر در کشور و افتخاری کمسابقه برای انگلستان در اروپا برسد. از بیرون، متضاد مینمایید. موفقیت را در تیمی به دست میآورد که محلی از اعراب نداشت و این کار را با کمترین منابع و بازیکنان با استعداد به دست میآورد و آنقدر در رفتار و وقاحت پیش رفت که به عنوان زشتی لازم این ورزش شناخته شود. اما همینطور نشان داد که موفقیت اتفاقی نیست. او برای آن سخت تلاش کرد و قهرمانی را به پیچیدهترین شکل و در سنگلاخیترین جادهها در آغوش کشید.
در میدلزبرو بزرگ شد و اینطور به او یاد دادند که باید فروتن بود اما یاد نگرفت. به مانند پسران هم سن و سال خود، در پارکها و خیابانها فوتبال را آغاز کرد. عضوی از آکادمیها نبود اما نابغه بود. کودکی خود را به مانند بهشت توصیف میکرد. هر کاری که انجام دادم، هر افتخای که به دست آمد، هر چیزی که حتی میتوانستم به آن فکر کنم -به جز الکل- ریشه در کودکی من داشت. ریشه در مادرم. هشت فرزند داشت و آنقدر سخت از صبح تا شب کار میکرد که هرگز نمیتوانید آنطور کار کنید.
مهاجم مرگباری در ترکیب تیم شهرش، بورو بود. بین سالهای 55 تا 61، در 222 بازی 204 گل به ثمر رساند. این شامل بیش از 40 گل در چهار فصل پیاپی میشد. برای مثال پس از تساوی شش بر شش (آن بازی خود از حیث نتیجه یک رکورد در فوتبال انگلستان است و شاید جالب باشد که بدانید هفت گل، از گلهای بازی طی هفت دقیقه به ثمر رسیدند) مقابل دربی؛ او که هتتریک کرده بود به هم تیمیهایش تاخت که برای بردن دقیقا چند گل باید بزند؟ یا زمانی دیگر آنها را به شرط بندی در خصوص شکست تیم متهم کرد. آدم بدخویی بود و رقابت و پیروزی برایش از همه چیز مهمتر بود. اینها خصوصیاتی بود که با خود از زمین خارج کرد، و در کنار خط ادامهاش داد.
سرانجام خسته شد و آنقدر درخواست خروج داد که درخواستش پذیرفته شد و به تیم رقیب ساندرلند پیوست. در شرایطی میدلزبرو را ترک میکرد که بازیکنان این تیم من جمله پیتر تیلور (دستیار روزهای مربیگری) با او بابت تمام رفتارهای خودخواهانه، انتقادات عمومی و تکرویها، دشمن شده بودند. همانقدر که در بازی کردن دروازهها و خصوصیات تهاجمی بیرحم بود، در مصاحبههایش و بیان فکرهایش صداقت و حتی وقاحت داشت. ذات خود را با پیوستن به تیم رقیب ساندرلند نشان داد. رقم انتقال در سال 61، پنجاه و پنج هزار پوند بود. 63 گل در 74 بازی برای گربههای سیاه به ثمر رساند اما یک پارگی رباط باعث شد که فوتبال در 27 سالگی برای او تمام شود. مصدومیت از برخوردی در باکسینگ دی سال 1962 در بازی با بری میآمد. با دروازهبان حریف، کریس هارکر برخورد کرد و طوری آسیب دید که در آن روزها فوتبال برای بازیکنان به پایان رسید. دو سال بعد بازگشت اما تنها توانست سه بازی انجام دهد و آن جا بود که کفشها را آویخت. رکورد بینظیر گلزنی او؛ 0.916 گل به ازای هر بازی بین بازیکنانی بود که از مرز 200 گل عبور کرهاند، بهترین آمار در تاریخ فوتبال انگلستان است!
تمام بزرگی های کلاف، به جایی دور از ترکیب و صندلی هدایت سهشیرها محدود میشد. در مربیگری هرگز مربی انگلستان نشد اما پیش از آن، با این رکورد فوق العاده باشگاهی، تنها دو بار در ترکیب تیم ملی به میدان رفت. مقابل ولز و سوئد در سال 1959 و بدون گل زده دوره او در تیم ملی آغاز نشده، تمام شد.
بازی که تمام شد، مربیگری را در تیم جوانان ساندرلند در سال 1965 آغاز کرد. در سالهای آخر بازی، تحت تاثیر شیوه مربیگری دوگانه (رفاقت و سرسختی توامان) آلن براون سرمربی وقت باشگاه قرار گرفته بود و همین شیوه را در دوره مربیگری و پس از بازنشستگی اجباری در پیش گرفت. پس از مدتی مربیگری در تیم جوانان، با پیشنهاد هدایت تیم هارتلپول روبرو شد. آن شغل را پذیرفت و پیتر تیلور دروازه بان سابق میدلزبرو را به عنوان دستیار خود معرفی کرد. تیلور سه سال بسیار موفق در برتون (تیمی که بعدها نایجل کلاف سرمربی آن شد) داشت و با تجربهتر به حساب میآمد. این دو مربی جوان کار خود را در زمین و خارج از زمین، برای هارتلپول آغاز کردند. پس از دو سال؛ با 83 بازی و 35 برد اخراج شدند. اخراج آنها کودتای هیئت مدیره معرفی میشد، چون تیم با کلاف به رتبه هشتم دسته دوم رسیده بود و در فصل بعد برای نخستین بار در تاریخ خود به دست اول رسید. اما توانایی کلاف در سازندگی، دیده شد.
دربی کانتی تیم بعدی و به نوعی ابتدای راه بزرگی بود که کلاف در آن گام برداشت. قوچها که در سال 1946 قهرمان جام حذفی شده بودند، به تیمی معمولی تبدیل شده بودند و 10 سال بود که نمیتوانستند خود را به دسته اول برسانند. تنها یک ماه بیکار ماندند و بعد مربی دربی شدند. فصل اول خوب پیش نرفت و یک رده پایینتر از جایگاه فصل پیش از کلاف ایستادند اما او با خرید چند بازیکن، هستهای که میخواست را به وجود آورد. آلن هینتون، جان اوهار، لس گرین دروازه بان سابق هارتلپول، جاش مکگورن و روی مکفارلند به دربی پیوستند.
به درخواست او؛ منشی باشگاه، مسئول زمین و مدیر استعدادیابی اخراج شدند. پاکسازی ادامه داشت و دو گارسون زن باشگاه اخراج شدند. کلاف دیده بود که آنها پس از یکی از شکستها خندیدهاند. دیو ماکای باتجربه و ویلی کارلین را خرید و حالا تیمی متفاوت از روزهای اول داشت. با اقتدار، به عنوان قهرمانی دسته دوم به سطح اول فوتبال انگلستان رسید.
رویکرد تزلزل ناپذیر خود را داشت. حتی وقتی اشتباه میکرد، طوری رفتار میکرد که دارد کار درست را انجام میدهد. بسیار تندرو در زمینه هدایت هر بازیکن عمل میکرد و اینطور فلسفه مربیگری خود را برای سالهای بعد سر و شکل میداد. یک بار به یک بازیکن گفته بود که صاف بایست، شانههایت را بده عقب و موهایت را کوتاه کن. موفقیتهایش در سالهای نخست بر شانه خودخواهیهایش سوار بود و پیش میرفت. در فوتبالی که تیم کلاف بازی میکرد، تیم، ستاره بود.
برای دربی، کلاف به مانند یک مربی رویایی بود. او با شیوه منظم خود موفقیتها را یکی پس از دیگری به دست میآورد. اما پیش از آن و در نخستین فصل حضور در دسته اول، چهارم شدند. اما به خاطر سوء مدیریت مالی از بازیهای قارهای محروم شدند. سال بعد با دربی قهرمان انگلستان شد و این تنها مرتبهای بود که آنها در تمام تاریخ خود به این افتخار نائل شدند. این در حالی بود که بیل شنکلی در لیورپول و دون روی در لیدز و البته من سیتی دوشادوش آنها میجنگیدند و فاصل این سه تیم با صدر جدول، تنها یک امتیاز بود.
خودش بیشتر از هرکسی میدانست که موفقیتش تا چه اندازه به خاطر دستیارانش است. پس از موفقیت داخلی، موفقیت در خارج از مرزها ادامه یافت. شروع موفقی در اروپا داشتند و تا جمع 4 تیم پیش رفتند. در این راه بنفیکای بزرگ را با اوزبیو در شرایطی شکست دادند که در دو بازی رفت و برگشت دروازه خود را بسته نگاه داشته بودند. در نیمهنهایی به یوونتوس رسیدند اما در نهایت 3-1 شکست خوردند. بعد از شکست در رختکن رو به خبرنگاران ایتالیایی گفت با هیچ حرامزاده حقهبازی حرف نمیزنم. با هیچ حرامزاده حقهبازی. و بعد شجاعت ملت ایتالیا را در طول جنگ جهانی دوم زیر سوال برد.
جنگهای رسانهای متفاوتی با هرکس که سر راه قرار میگرفت، آغاز میکرد. سم لانگسون مدیر و هیئت مدیره باشگاه یک روز از دست او آب خوش از گلو پایین ندادند. پس از پیروزی در اولدترافورد مقابل یونایتد، به مت بازبی دو انگشت (این علامت در انگلستان معادلِ انگشت وسط در ایالات متحده است) خود را نشان داد. باشگاه از او خواست که عذرخواهی کند، کلاف سر باز زد.
در آگوست 1973 شخصا یک یادداشت برای اکسپرس نوشت و خاطرنشان کرد که لیدز و مربی آنها دون روی باید بابت رویکرد خشن و وضعیت انضباطی نامناسبت جریمه شوند. او خاطرنشان کرد که کسانی که فوتبال را پیش میبرند فراموش کردهاند که چطور میتوان این ورزش را به گونهای تمیزتر اداره کرد. حتی پا را فراتر گذاشت و دلیل وضعیت خشن فوتبال را آنها دانست که صندلیهای ریاست را اشغال کردهاند. درخواست او فرستادن لیدز به دسته دوم بود. کمی بعدتر شخصا به لندن رفت و پیشنهاد سنگین خود را برای خرید بابی مور به ران گرینوود مربی وست هم داد اما به او گفته شد که بازیکن فروشی نیست. چهار ماه بعد سران دربی از وجود این پیشنهاد باخبر شدند!
رویکرد مغرورانه کلاف موضوعی بود که به طور مرتب ایجاد درگیری میکرد. هیئت مدیره، بازیکنان، هواداران و حتی اتحادیه فوتبال انگلستان؛ فرقی نمیکرد، کسی نمیدانست چطور میشود برایان کلاف را آرام کرد. طغیان و درگیریهای پیاپی او موضوعی بود که باعث میشد موفقیتهای باشگاه در طلاییترین عصر تاریخ خود، تحتالشعاع قرار گیرد. با این حال، جنجال برای خود او به مانند اوقات فراغت مینمود.
بیایید تنها یک ماه از زندگی کلاف را در ماه آگوست سال 1972 مرور کنیم: از حضور در تور باشگاه در هلند سر باز زد. قرار بود بدون خانواده اعزام شود و برای او توضیح داده شد که این سفر کاری است و قرار نیست خانوادگی باشد. باربرا همسرش را بهترین اتفاق زندگی خود میدانست و حاضر نبود بدون او به هلند برود و نرفت. به جای خود تیلور را به سرزمین لالهها فرستاد و در ادامه باشگاه به اجبار از بازی در چریتی شیلد سر باز زد. کمی بعد دیوید نیش را با 225 هزار پوند از لسترسیتی بدون رضایت هیئتمدیره جذب کرد. هیئت مدیره عصبانی او را توبیخ کرد اما نیش، همین حالا هم به عنوان بهترین مدافع چپ تاریخ باشگاه دربی شناخته میشود. پس از شکست 2-1 مقابل لیورپول در بیسبال گراند، به هواداران حمله کرد و گفت تنها زمانی شروع به تشویق کردند که 1-0 پیش افتادیم. میخواهم صدای آن ها را حتی زمانی که عقب افتادهایم، بشنوم. آنها ناامید کنندهاند. این موضوع بعدها به نام یک کتاب تبدیل شد. هیچکس، هیچوقت نگفت ممنون!
آنها که او را پیش از آن میشناختند، دانستند که جنجالهای او به عنوان یک بازیکن موضوعی مرتبط با دوره بازی و شور جوانی نبود؛ بلکه شمایل یک انسان بود که همیشه همانطور بود و همیشه قرار بود آنطور باقی بماند. با بیشمار نقل قول به جا مانده و جنجالهای پیاپی با رسانهها، هواداران، کارکنان و بازیکنان و در حالی که بهترین دوستش را در کنار خود داشت، زندگی در دربی در فاصله پانزده مایلی ناتینگهام جریان داشت.
در آوریل 1973، کلاف و تیلور استعفا دادند. این موضوع باعث اعتراض هواداران شد اما او چند روز پس از آن در یک برنامه تلویزیونی حملهای دیگر به بیسوادی مالکان و افراد حاضر در هیئت مدیره باشگاه ها نسبت به فوتبال داشت. مصاحبهای که از آن به عنوان تندوتیزترین مصاحبه دیده شده در تاریخ فوتبال بریتانیا یاد میشود. میگفت که هر بار که دهانشان را باز میکردند، خواستم آن ها را بکشم. دربی پس از او، به همان تیمی که پیش از او بود تبدیل شد: تیمی معمولی. به نظر دنیا هنوز آماده شخصیت و رویکرد بیرحمانه او در رقابت نبود. خودخواهی او بود که بیش از هر چیزی در تاریخ سینهبهسینه منتقل شد. آنجا که میگفت نمیگویم که بهترین مربی در این ورزش هستم. اما میگویم که در بالاترین جایگاه قرار میگیرم. شش سال در دربی بود. دورهای که به قول جیمز لاوتون ژونالیست معروف آن روزها، این طور بود: کلاف خوی وحشی خود را به تیم منتقل کرده بود. یک مربی جوان و مصر را کنار زمین میدیدید، که کار عمیقی که در هارتلپول انجام داده بود را تکرار کرد. با وجود جا گرفتن در شمار سلبریتیها او از قمایش آنها نبود و به جای آن: درگیر و خشن بود اما به اصول اولیه خود وفادار بود.
پس از درگیری و استعفا، کلاف و تیلور پیشنهاد مربیگری در تیمی از دسته سوم، برایتون را پذیرفتند. بحثهای زیادی درگیرفت که چطور بهترین مربی انگلیسی، هدایت تیمی در قعر هرم را برعهده میگیرد. اما اوضاع در آن حوالی خوب پیش نرفت و تنها 12 برد در 32 بازی کسب کردند. هشت ماه پس از روزی که هدایت تیمش مقابل یوونتوس را در اختیار داشت، در دیدار تکراری مقابل تیمی آماتور به اسم والتون و هرشام در جام حذفی 4-0 باخت. کمی بعد 8-2 در خانه به بریستول راورز باخت. در توصیف آن شکست میگفت بازیکنان تیم به اندازه کافی قلب نداشتهاند. در نهایت فصل را با رتبه نوزدهم به پایان بردند. انتظاراتش آنقدر بالا بود و برای جایگاهی که در آن احساس آرامش کند و بتواند بجنگد، طوری جست و جو میکرد که انگار در جست و جوی اژدها باشد. در جولای 1974، کلاف برایتون را ترک کرد و پیشنهاد لیدز یونایتد را پذیرفت. رزومهای که برای او منفعل و در یک خط صاف ادامه پیدا کرد.
بر خلاف کلاف، تیلور پس از کلاف در برایتون ماند و به عنوان سرمربی معرفی شد. کلاف به تنهایی به قلمروی لیدزهای کثیف (لقب آنها) میرفت تا جانشین مردی به نام دون روی باشد، مردی که از او نفرت داشت اما در نزد طاووسها، در زمان بازی و مربیگری اسطوره بود. رِوی با با لیدز آنطور بازی میکرد که به عنوان شیوه فوتبال بریتانیا در آن سالها شناخته میشد. فوتبال سرسختانه، با توپها و تکلهای بلند. در اولین صحبت به عنوان مربی تیم گفت که دون شیوه خود را داشت که متفاوت از من بود. با رکوردهایش این امکان وجود دارد که حق با او باشد. اما من شیوه خودم را دارم! و بعد شیوههایش را اینطور توضیح داد: بازیکنان بازیها را میبازند، نه تاکتیکها را. چرندیات زیادی در خصوص تاکتیک از آدمهایی میشنوید که تاکنون در دومینو هم پیروز نشدهاند! کلاف میخواست تیم جذاب و مالکانه بازی کند و اشتیاق برای فوتبال بازی کردن نشان دهد. موضوعی که دور از تیم رِویای بود که حالا هدایت تیم ملی را بر عهده داشت. انتقادهای او از دار و دسته گردن کلفت جانی گیلز، بیلی برمنز و نورمن هانتر ادامه داشت و مورد توجه قرار نمیگرفت. در نخستین تمرین به آنها گفت که میتوانید مدالهایتان را به سطل زباله بیندازید، چون آنها را عادلانه به دست نیاوردهاید! جنگ آدمهای خودخواه ادامه داشت. کلاف تنها 44 روز در این شغل دوام آورد و پس یک برد در شش بازی اخراج شد اما با کمال میل 98 هزار پوند دریافت کرد تا بتواند با چشم باز چالش بعدی را انتخاب کند.
کنار کشیدن از لیدز، بهترین اتفاقی بود که برای کلاف افتاد. به ناتینگهام فارست پیوست و یک سال بعد یار غار هم آمد و آنقدر دوره موفقی داشت که شاید در تمام تاریخ فوتبال آن را به آن شیوه، بیمانند بدانیم. در فارست، بیشتر به فوتبال توجه کرد و کمی از شخصیت سلبریتی خود دور شد. موفقیت او باعث میشد که بسیاری درخواست حضور او روی نیمکت تیم ملی را داشته باشند. سالها بعد این درخواست را سر بابی رابسون سرمربی وقت با استعفای خود مطرح کرد اما استعفا رد شد. رفتار و اخلاقیات کلاف هرگز مورد توجه اتحادیه فوتبال انگلستان نبود. در سال 90 و پس از کناره گیری رابسون میگفت که از طرز فکر آنها که انتخاب میکنند آگاهم. میدانند که اگر من را انتخاب کنند، من کسی هستم که نمایش را پیش میبرد. دقیقاً میدانند چه کارهایی میتوانم انجام دهم. از او به عنوان بزرگترین مربیای که انگلیش هرگز نداشت یاد میشود.
در سال 1975 وقتی هدایت باشگاه را پذیرفت، تیم سیزدهم در دسته دوم بود با این حال در ابتدای دهه، در دسته اول حضور داشتند و حتی سال 1967، دوم شده بودند. جانشین مربی قدیمی خود، آلن براون شد. در نخستین بازی در جام حذفی مقابل تاتنهام قرار میگرفتند و با گل نیل مارتین پیروز شدند. دیگر کمتر در برنامههای تلویزیونی دیده شد. آن فصل را با رتبه هشتم به پایان بردند. با تیلور که در تابستان به او پیوست، توانستند به عنوان تیم سوم دسته دوم، در سال 1977 به دسته اول برسند. در فصل اول حضور در دسته اول، لیگ کاپ را با پیروزی در دیدار تکراری مقابل لیورپول با باب پیزلی در اولدترافورد کسب کردند. در ادامه برای اولین و آخرین بار به قهرمانی در انگلستان رسیدند. هفت امتیاز بیشتر از لیورپول داشتند. پس از هربرت چپمن معروف در 40 سال قبل، به نخستین فردی تبدیل شد که لیگ انگلستان را با دو باشگاه به دست میآورد. بعد از او تام واتسون و کنی دالگلیش نیز به این مهم رسیدند.
مهاجم 24 ساله بیرمنگام ترور فرانسیس را خرید تا او اولین بازیکن میلیون پوندی تاریخ این ورزش باشد. در معرفی او به رسانهها، به ترور جوان گفت
پسر! دستهایت را از جیب بیرون بیاور. همینطور کنی برنز را از بیرمنگام خرید. میگفتند که یک هولیگان را خریده است. لیگ را به لیورپول باختند اما در لیگ کاپ، 3-2 ساوتهمپتون را شکست دادند. به فینال جام باشگاهها رسیدند و 1-0 مالموی سوئد را شکست دادند. در مرحله اول مسابقات لیورپولی را شکست داده بودند که دو دور گذشته را با کسب عنوان قهرمانی به اتمام رسانده بود. در فینال، فرانسیس گل برتری را به ثمر رساند. یک سال بعد دوباره قهرمان اروپا شد. جان رابرتسون گل برتری را مقابل هامبورگی با ثمر رساند که
کوین کیگان را در ترکیب داشت.
هیچوقت رابطه خوبی با فرگوسن نداشت و سالها بعد میگفت با وجود تمام اسبهایش، عنوانهای سلطنتی و قهرمانیهایش در انگلستان؛ او هرگز دو چیزی که من دارم را نداشته است. و منظورم [غیر قابل ترجمه] نیست! شاگرد مشترک این دو روی کین بود، که پس از سقوط ناتینگهام به یونایتد پیوست. او دو سال پیش گفت با دو مربی بزرگ کار کردهام اما برای من کلاف به دلیلی واضح فراتر از فرگوسن بود. چه چیزی بزرگترین اتفاق در زندگی ورزشی من بود؟ این که کلاف من را خرید و آن روز، آغاز همهچیز بود. برای فرگوسن همه چیز به کار مربوط میشد و اگر با شما گرم رفتار میکرد، میگفتید این هم بخشی از کار است. اما برای کلاف؛ او برای این کار اشتیاقی خالص داشت. سومین لیگ کاپ پیاپی را به دست آوردند.
او بزرگترین افتخارش را رکورد شکست ناپذیری بین 26 نوامبر 1977 تا 9 دسامبر 1978 میدانست. 42 بازی در تمام جامها بدون شکست. رکورد قبلی به دهه بیست مربوط میشد که 35 بازی بدون شکست بود. در لیگ اما، رکورد آنها در سال مرگ کلاف شکسته شد. شکست ناپذیرها در هایبوری رکورد بهتری بر جا گذاشتند. در آخرین روزهایش میگفت که یک فرانسوی، یک مربی بزرگ فرانسوی این آمار را به جا گذاشته. نه یک انگلیسی! در سال 81، لیگ را با رده هفتمی و در فصل 82، لیگ با رتبه دوازدهمی به پایان بردند. در سال 82، تیلور استعفا داد. رابرتسون بعد ها میگفت که در آن تاریخ، کمر تیم شکست. آنها خریدهای بزرگی مانند ژوستین فاشانو، پیتر وارداند و آسا هارتفورد داشتند که هرکدام به گونهای، خریدهای موفقی لقب نگرفتند. در سال 84، سوم شدند و تنها شش امتیاز از لیورپول با جو فگن کمتر داشتند. به نیمهنهایی جام یوفا رسیدند اما مغلوب اندرلخت شدند. تصمیمات زیادی علیه آنها از سوی داور اسپانیایی گرفته شد بود و پس از مرگ او در سال 1987 در یک تصادف رانندگی مشخص شد که وی 27 هزار پوند وام از مدیر باشگاه بلژیکی دریافت کرده بود. در سال 1997، این موضوع از سوی یوفا به صورت حکم پذیرفته شد و اندرلخت برای یک سال از مسابقات اروپایی کنار گذاشته شد.
استیوارت پیرس در سال 85 از کاونتری خریده شد که خود از بهترینهای تاریخ باشگاه است. همین طور آنها نیل وب را از پورتموث خریدند و از سوی دیگر نایجل 19 ساله، پسرش را به تیم اصلی آوردند. پانزده گل در یک فصل به ثمر رساند و به سرعت به ستاره تیم تبدیل شد. سال 86 برای آنها با صدرنشینی آغاز شد اما در ادامه افت کردند و هشتم شدند. دوباره در سال 88 سوم شدند و به نیمه نهایی جام حذفی رسیدند. سال 89 با پیروزی مقابل لوتون تاون، قهرمان لیگ کاپ شدند. در نیمی از فصل بعد تیم را از سکوها هدایت میکرد. این پس از آن بود که یک هوادار کوئینز پارک رنجرز که به زمین آمده بود را با مشت زد.
سال بعد دوباره لیگ کاپ را با پیروزی مقابل اولدهام کسب کردند. قرار بود به مسابقات ارروپایی بروند اما حداقلهای مد نظر یوفا را نداشتند و کنار گذاشته شدند. سال 91 به فینال جام حذفی رسیدند اما مغلوب تاتنهام و پل گاسکوئین شدند. در سال 93 هجدهم شدند. شکست 2-0 در آخرین روز مقابل شفیلد یونایتد خط بطلانی بود بر شانزده سال حضور موفق در سطح اول فوتبال انگلستان با برایان کلاف. او اعلام بازنشستگی کرد.
موفقیت او در فارست داستان مردی بود که بلند پرواز بود، بلد بود بازیکنان را مدیریت کند و نابغه بود. لیورپول، هامبورگ و مالمو را در دو قهرمانی سال های 1979 و 1980 در اروپا شکست داد و رکوردی دست نیافتنی بر جا گذشت. رکوردی که شامل 42 بازی شکستناپذیری در تمام جامها بود. به جز آمارها و قهرمانیها اینطور به یادش میآوریم: در سیتی گراند به عنوان مربی روی یک صندلی کهنه مینشست، عمدتا باران میبارید و گرمکن سبز رنگش را با یک پیراهن قرمز بر تن داشت. در کنار پیتر تیلور مینشست و تیم را به پیش می خواند.
بعدها با پیتر به مشکل خورد و تا زمان مرگ با هم قهر ماندند. داستان این بود که کتابی از سوی تیلور منتشر شد به این نام: با کلاف، نوشته پیتر تیلور. کلاف از این موضوع پیش از انتشار کتاب خبردار نشده بود. در آن موضوعات مختلفی از رابطه این دو نفر گفته شد. شش ماه بعد، تیلور پیشنهاد مربیگری دربی را پذیرفت. این دو در مرحله سوم جام حذفی سال 83 با هم روبرو شدند. دو مربی، دو دوست قدیمی با هم دست ندادند. برایان میگفت که تیلور به او از پشت خنجر زده و اگر ببیندش که ماشینش خراب شده درخواست کمک دارد، نه تنها کمکش نمیکند؛ که از رویش رد میشود! و پیتر میگفت که انتظاری جز این از برایان وقتی که از کسی نفرت دارد، ندارد. پسرش نایجل بعدها میگفت وقتی پیتر مرد، پدر واقعا به هم ریخت چون هرگز شانس آشتی کردن را پیدا نکرده بود. یک مجسمه از برنز، بیرون درهای پراید پارک یادآوری میکند چطور این دو بهترین نوع از رفاقتهای فوتبال را داشتند. ابتدا تنها مجسمه برایان ساخته شد. آن زمان هنوز زنده بود. اما درخواست داد که باید تیلور نیز در کنارش باشد. مرد مغرور میگفت هرگز توانایی موفقیت را بدون پیتر نداشتم. من ویترین بودم و او اتفاقاتی بود که آن پشتها میافتاد.
در آخرین روز مربیگری، تیمش سقوط کرد. مردی که تاریخ دسته اول را با نام خود گره زده بود، توان رقابت در لیگ برتر را نداشت. کلاف به هر فرد عادی در زمین احساس خارق العاده بودن میداد. در یکی از مصاحبه های تاریخی خود گفت: شاید به نظر برسد که هدف من مدینه فاضله است و احمقانه باشد. اما این کسی است که هستم. در این مسائل کمی احمقم. ایدئالهایم را دارم. من معجزهها را باور دارم و این چشم انداز من است. من معجزهها راباور دارم، نام مستندی از زندگی او شد.
بزرگترین توانایی او این بود که بتواند تمام نقشهایش را انجام دهد. حال نقشها یک بازیکن، مربی، منتقد، کمدین، همسر، پدر، روان شناس، قهرمان و ضدقهرمان باشد. آنطور که فوتبال او را در میدلزبرو شناخت، آنطور بود که دنیا دههها بعد او را در بیستم مارس 2004 میشناخت. در بیمارستان دربی از سرطان معده جان داد. اعتماد به نفسش از ترسهایش میآمد، ترس از شکست و هدر رفتن بلند پروازیهایش. یک دائمالخمر بود که عالیترین نشان دو شهر دربی و ناتینگهام را داشت و میتوانست نام خود را بر بزرگترین جایگاه استادیوم تیم محبوبش ببیند. همینطور مجسمهاش را بیرون سه ورزشگاه. اینطور بود که برایان کلاف بدرود حیات گفت.
میگفت که رودخانه ترنت (در ناتینگهام) بهترین است. آن را خوب میشناسم چون هجده سال روی آن (به مانند مسیح) راه رفتهام.