طرفداری- اگر شگفت زده اید که چرا و چطور می تواند اتفاقی مانند انتقال رافائل بنیتز به نیوکاسل چند ماه بعد از اخراج در رئال مادرید اتفاق بیفتد، پس رافائل بنیتز را نمی شناسید. پلی به گذشته می زنیم. در مدتی که بین سال های 2010 تا 2012 از کار بیکار شده بود و با خانواده در لیورپول زندگی می کرد، مربیگری در مدرسه ای در ویرال (محله ای در لیورپول) را پذیرفت. همسرش مونتسه اینطور از آن دوره یاد می کند: فوق العاده بود! او کنار زمین می ایستاد، بر سر بچه ها آنطور فریاد می زد که بر سر بازیکنانش و دست هایش را در هوا تکان می داد. این تنها برای او یک شغل نیست. مربیگری کاری نیست که او انجام می دهد، مربیگری شخصیت و جوهره رافائل بنیتز است. زمین فوتبال را که از او بگیرید ... . مونتسه ادامه نداد اما اینطور می شود جمله را تمام کرد: مربیگری را که از او بگیرید، هیچ چیز نمی ماند.
بنیتز دقیقا از همان دسته مربیان است که پپ گواردیولا در سال 2011 در مصاحبه ای با فرناندو تروئبا از آن سخن می گفت. تروئبا داستانی از یک کارگردان به نام ژان پاول بلموندو تعریف کرد که چطور از سوی یک بازیگر به چالش کشیده شد که چرا برای کارگردانی در یک فیلم فاجعه بار، قرارداد بسته است. با پولی که می گیری، با استانداردهایی که داری، چه نیازی به این فیلم ها داری؟ از آقای کارگردان سوال شد. جواب او در خوش زبانی کامل این بود: هر روز بیدار می شوی، خانه را ترک می کنی، کار را شروع می کنی، با عوامل حرف می زنی و خودت را بخشی از آن احساس می کنی. مهم نیست که فیلم چقدر بد باشد.
پپ جواب داد که مربی هایی هستند که به مانند بلموندو فکر می کنند. شاید بگویند نه، نه به خاطر وجهه ام. من در رئال مادرید مربیگری کرده ام و نمی توانم بروم و مربیگری در باشگاهی رنگ و رو رفته را بپذیرم. اما نه، دسته ای دیگر هستند که این کار را می کنند. می روند چون دوست دارند که به طور روزانه بازیکنان را ببینند، برای بازی ها آماده شوند، آدرنالین باشد، ترس از باخت باشد، انتقادهای رسانه ها باشد. این را به در خانه ماندن ترجیح دادن!
بنیتز از آن دسته است. با پولی که دارد و رقم درشتی که از مادرید به جیب زد، می تواند تمام زندگی خود را بسازد. چه نیازی به نیوکاسل است؟ جواب ساده است: این وسواس مردی است که یک بار گفته بود اینطور نیست که در تمام روز به فوتبال فکر کنم اما بعد از یک مکث اینطور اضافه کرد که اما در بخشی زیادی از آن بله، به فوتبال فکر می کنم. در ماه عسلش ترجیح داد که تمرین میلان را ببیند و مونتسه اعتراف کرد که در نخستین قرار عاشقانه به طور کامل در خصوص سیستم 2-4-4 توجیه شده است!
یک تفاوت بین بنیتز و بلموندو وجود دارد. مهم است اگر فیلم یا تیم بد باشد. بسیاری پیوستن به نیوکاسل را ریسک می دانند و حتی پا را فراتر گذشته می گویند پذیرفتن این نیمکت داغ دیوانگی است؛ اما این نیمکت برای آقای بنیتز جذاب است. برای شروع، این تنها شغلی بود که در دسترس بود. تنها دو ماه از اخراج در برنابئو گذشته و این سرعت عمل نشان می دهد بنیتز چقدر به بازگشت به کنار خط نیاز دارد اما همه قصه همین نیست.
بنیتز در لیگ برتر بیش از هر جای دیگری راحت بوده است. او احترامی را در جزیره به دست آورد که در اسپانیا و ایتالیا نتوانست به دست بیاورد. خانواده اش در انگلستان راحت ترند و در همه این سال ها در بندر لیورپول زندگی کرده اند. بازگشت به مادرید، شهری که در آن متولد و بزرگ شده بود اینطور آغاز شد که همسر و فرزندش به همراه او نیامده و مرسی ساید را برای زندگی ترجیح دادند. اتفاقی که در میلان، لندن و ناپل هم رخ داده بود.
شاید نیوکاسل درگیر مشکلات باشد و نوزدهم باشد اما هنوز باشگاه بزرگی است و این مشکلات به او فرصتی می دهد تا بار دیگر خود را ثابت کند. ضعف بزرگ استیو مک کلارن برای او دریایی از جنبه ها برای پیشرفت می گذارد. وسوسه انگیز است که تصور کنیم او شکست نمی خورد: یا تیم را نگاه می دارد و موفق شده یا سقوط می کنند که در هر صورت سقوط می کردند! این آخرین فرصت او نیست اما فرصتی است که برای بازگشت به بازی به دست آمده است. برای بازسازی شهرتش به این شانس نیاز داشت و آن را در باشگاهی که قهرمان و ضد قهرمان شدن در آن می تواند به سرعت اتفاق بیفتد، به دست آورد.
شهرت او در انگلستان کمتر از اسپانیا آسیب دیده است. دستیارش فرانکو پکیا که انگلیسی بود متعجب بود که چطور به طور دائمی فلورنتینو پرز در اردوی تیم حضور دارد و با بازیکنان و رسانه ها صحبت می کند. تفاوتی چشم گیر که بنیتز به آن در صحبت های اخیر خود با BT اشاره کرد اما باور آن برای مخاطبان بریتانیایی دشوار بود. می بینید که این اتفاق همواره در سال های اخیر رخ داده است. کاماچو، دل بوسکه، پیگرینی، مورینیو و آنچلوتی. مربیگری در آنجا راحت نیست! فرانکو از انگلستان آمده و درک این موضوع برایش سخت تر است.
در اسپانیا عموما این موضوع را می دانند. در واقع صحبت های بنیتز برای آن ها چیز تازه ای نبود. اما به جای یافتن اصل قضیه، بسیاری به بنیتز حمله کردند. برخی اعتراض می کردند که چرا تا زمانی که این شغل را داشت صحبت نکرده بود. اگر هیچ مربی دیگری این کار را کرده باشد. اما موضوع متفاوت از تنها سکوت کردن بود. او کمپینی که علیه باشگاه، خودش و فلورنتینو پرز در جریان بود را بارها محکوم کرده بود. مدیر عاملی که حالا به عنوان از سوی او مقصر جلوه داده می شود.
اگر فکر می کرد که به این وسیله می تواند روزهای ماندن در این شغل را با جلب رضایت آقای رئیس کمی طولانی تر کند، موفق نشد. حتی وقتی ترکیب را در الکلاسیکو به خاطره مسائل سیاسی و رضایت پرز تغییر داد، این تغییر موفقیت آمیز نبود. او ترکیبی را اعلام کرد که به او پیشنهاد شده بود. نه ترکیبی که باور داشته باشد. اما در هر صورت 4-0 باختند. اعتبار از دست رفت.
به خاطر شخصیت و روشی که دارد، همیشه طوری است که با ترکیبی به مانند ترکیب مادرید؛ پر از سیاست بازی و بازیکنان مطرح به مشکل می خورد. انتخاب او به عنوان مربی باشگاه رئال مادرید یک اشتباه بود اما به طور قاطع نمی شود گفت قابل تغییر بود. به خصوص اینکه او جانشین کارلو آنچلوتی محبوب می شد. رابطه او با رئیس باشگاه نمی توانست بیش از این یک طرفه باشد. به سختی می شد تفاوت هایی بیشتر بین دو فرد؛ فلورنتینو پرز و رافائل بنیتز پیدا کرد و در نهایت تغییراتش هم جواب ندادند.
بنیتز نمی دانست که چطور با بازیکنانی مانند آن ها که پس از خروج او آرام و بی رحمانه در خصوص دوره او صحبت کردند، رابطه برقرار کند اما معیارهای متفاوت مدیر عامل را می شناخت. مشکل این بود که او بیش از اندازه از وضعیت آگاه بود. او به جای آماده شدن با یک قدرت واقعی، با پذیرش وضعیت و برای حفظ جایگاهی که در زمان امضای قرارداد برای آن اشک ریخته بود، اوضاع را بدتر و بدتر کرد.
مردی که می خواهد روی همه چیز کنترل داشته باشد. مردی که به طوری تاریخی والنسیا را متهم کرده بود که وقتی لامپ می خواسته، برای او کاناپه خریدند. مردی که یک بار جرمین پنانت او را متهم کرد که می خواهد روی همه با کنترل از راه دور نظارت داشته باشد: می خواست که در من باتری کار بگذارد و من را روبات خطاب کند! چیزی را از دست داد که از فقدان آن بیزار بود: کنترل!
امتیازاتی که در مادرید داشت آنقدر زیاد بود که در همان ابتدا فهمید نمی تواند معمار باشد. در این سطح، این موضوع قابل درک است. رئال مادرید است و همیشه همینطور بوده است. اما بنیتز، از بنیتز بودن دست برداشت و سعی کرد به شیوه ای نادرست، زنده باقی بماند. در پایان، او نه در کفش های خودش که در کفش های کسی دیگر ، در یک دوشنبه شب مرطوب و سرد مُرد. انگار که هیچوقت مربی رئال مادرید نبوده باشد. دو ماه گذشته، روی نیمکتی دیگر خواهد نشست. تجربه تلخ مادرید یک درس مهم به او داد: هرگز عوض نشو. خودت باش. و چیزی که رافائل بنیتز می تواند باشد همین است: اینکه مربی باشد!