طرفداری- دنیس لاو با نامِ پادشاه اولدترافود صدا زده می شود. 236 گل طی یازده سال آماری بود که از سال 1962 آغاز شد. همینطور او بخشی از تیمی بود که در لباس آبی تیم همشهری، باعث سقوط شیاطین سرخ در سال 1974 به دسته دوم شد. در شرایطی که آن ها حتی با یک تساوی سقوط می کردند، گل لاو در لحظات پایانی آن بازی یکی از به یادماندنی ترین لحظات تاریخ فوتبال انگلستان و البته آخرین ضربه او به توپ در بریتانیا بود.
کتاب زندگی اش با نام دنیس لاو: داستان زندگی من در فوتبال در سال 2011 منتشر شد. الکس فرگوسن او را بهترین فوتبالیست اسکاتلندی تاریخ می داند. او تنها نفر از کشورش است که موفق به کسب جایزه توپ طلا در سال 1964 شده است. در پانزدهم آوریل 1961 در ویمبلی 9-3 به انگلستان باختند. آن روز را سیاه ترین روزش می دانست.
فوتبال باعث خوشحالی می شود و باعث می شود آدم های بزرگی زیادی را ببینید. خوش شانس بودم. زیر نظر دو مربی بزرگ بازی کردم و جهان را گشتم. (به همراه جو بیکر از هیبرنین) به ایتالیا (تورینو) رفتم و همه چیز جز فوتبال خوب بود اما متاسفانه به خاطر آن به آنجا رفته بودم. در یک خانه زندگی می کردیم. غذا، نوشیدنی ها و سایر سرگرمی ها را دوست داشتم. اما فوتبالی که بازی می کردند، مزخرف بود. پس از یک تصادف سنگین بیکر تا آستانه مرگ رفت اما لاو سالم باقی ماند. صورتی انیمیشنی داشت و می شد او را حتی در دسته جمعی ترین عکس های کودکی اش در آبردین پیدا کرد. زمانی می رسد که می فهمید کاری جز فوتبال نمی دانید. این کاری بود که هر روز انجام می دادیم. چیزی به مانند تلویزیون وجود نداشت. در خیابان بازی می کردیم و چیزی به ما یاد داده نمی شد، آن را خودمان یاد می گرفتیم. یاد می گرفتیم که از آن لذت ببریم. به پیراهنی که جمعه ها با آن به مدرسه می رفتیم افتخار می کردیم، که قرار است شنبه برای تیم با آن بازی کنیم. حتی با وجود اینکه هرکدام از جوراب ها به یک رنگ بودند. جنگ تمام شده بود اما ریاضت ادامه داشت. هیچ کس هیچ چیز نداشت. این داستان برای همه صدق می کرد. پدرش ماهی گیر بود. دوشنبه ها با قایق به آب می زد و تا شنبه برنمی گشت. شب های شنبه مست به خانه باز می گشت، تمام یک شنبه را می خوابید و بعد این داستان تکرار می شد. مدتی بعد به عنوان بازیکنی آماتور کار را در هادرزفیلد شروع کرد اما باور نداشت که به بازیکنی حرفه ای تبدیل خواهد شد. آرچی بیتی استعداد یاب هادرزفیلد در مورد او گفته بود که این پسر دیوانه است. هرگز ندیده بودم که کسی انقدر دور از یک استعداد باشد. ضعیف، کوچک و عینکی است! لوچی چشمش را با هنر پزشکان از دست داد اما هنوز باورش نمی شد که فوتبالیست شود. باورم نمی شد تا زمانی که بیل شنکلی هدایت تیم را بر عهده گرفت. دنیا به یک باره تغییر کرد.
پادشاهی های جدیدی در فوتبال انگلستان در اوایل دهه هفتاد پایه ریزی شد و در این بین من یونایتد بزرگ بود که سقوط کرد. بازبی اعلام بازنشستگی کرد و مدتی بعد بابی چارلتون و لاو باشگاه را ترک کردند. تیم در مرحله گذار بود که جرج بست هم در 27 سالگی باشگاه را ترک کرد.
در سال 1969 بازبی اعلام بازنشستگی کرد اما قول داد به عنوان مدیر باشگاه فعالیت کند. جانشین او یکی از بازیکنان سابق؛ ویلف مک گینس بود. او که پس از جیمی مورفی به عنوان مربی تیم رزرو انتخاب شده بود؛ در 31 سالگی به عنوان مربی تیم اصلی پس از 87 بازی و تنها 36 برد، در دسامبر 1970 اخراج شد. جک آستین اسطوره سلتیک و دان ریوی اسطوره لیدز انتخاب های بازبی بودند اما هر دو پیشنهاد یونایتد افت کرده را رد کردند. مت بازبی دوباره هدایت باشگاه را به طور موقت برعهده گرفت. حضور او که تا تابستان آن فصل به طور انجامید شامل 11 برد در 21 بازی می شد. این آمار در قیاس با دوره او از نظر درصد پیروزی، وضعیت بهتری داشت. در تابستان انتخاب آن ها مارک اوفارل بود؛ کسی که دوره های موفقی از سطوح پایین در عرصه باشگاهی داشت. او پس از قهرمانی در سه لیگ مختلف با سه تیم مختلف (ویموث در دسته هفتم، تارکی یونایتد در دسته چهارم و لستر سیتی در دسته دوم) و پس از اینکه تیمش را تا فینال جام حذفی رساند، در ژوئن 1971 پیشنهاد هدایت یونایتد را پذیرفت. در فصل اول تیم را به رتبه هشتم رساند اما در فصل دوم پس از شکست 5-0 مقابل کریستال پالاس و در شرایطی که از 22 بازی پنج برد کسب کرده بودند و خطر سقوط حس می شد، در نوزدهم دسامبر اخراج شد.
مارک اوفارل بعد از یونایتد هدایت سوانزی را پذیرفت. او در سپتامبر 1974 هدایت ایران را پذیرفت. طی یک سال او در بازی های آسیایی 74 و جام ملت های آسیا 76 که هر دو به میزبانی تهران برگزار شدند، تیم کشورمان را به قهرمانی رساند.
پس از اخراج اوفارل، این بار تامی دوهرتی به هدایت باشگاه انتخاب شد. مدافع اسکاتلندی سابق آرسنال و چلسی، مربیگری را با آبی های لندنی در سال 61 شروع کرده بود و در سال های بعدی هدایت باشگاه های کوئینز پارک رنجرز، استون ویلا، پورتو و تیم ملی اسکاتلند را بر عهده گرفته بود. او توانست در ادامه آن فصل وضعیت را سر و سامان دهد. یونایتد آن فصل را در شرایطی که لیورپول با بیل شنکلی قهرمان شد، با رتبه هجدمی در لیگ باقی ماند. در شروع فصل بعدی دوهرتی شروع فاجعه باری داشت.
شانزده سال داشت که معمار لیورپول به او در تیم اصلی بازی داد. نمی شد که تا 17 سالگی حرفه ای شوید. پس وقتی هفده سالم شد قرارداد حرفه ای به من پیشنهاد شد. حتی قصد حرفه ای شدن را نداشتم! سال های سختی را سپری می کرد. کار دشوار بود و هوم سیک شده بود. اما حضور شنکلی که لاو او را به مانند یک پدر معرفی می کند -شنکلی یک جمله معروف در مورد او داشت: دنیس لاو می تواند روی پوست تخم مرغ برقصد!- کار را آسان می کرد. بازبی در دوره شنکلی برای خرید او پیشنهادی ده هزار پوندی ارائه کرد که رد شد. اما شنکلی در سال 59 راه لیورپول را در پیش گرفت. لاو هم چند ماه بعد با 55 هزار پوند که رکوردی جدید بود، راهی من سیتی شد. مربی اسکاتلندی قصد داشت او را برای تیم جدیدش به خدمت بگیرد اما لیورپول در دسته دوم حضور داشت و نمی توانست رقمی نزدیک به پیشنهاد سیتیزن ها پرداخت کند. حتی بازبی هم که دوباره لاو را می خواست، نتوانست با این پیشنهاد رقابت کند. یک فصل و نیم موفق در سمت آبی منچستر داشت. در 19 و 20 سالگی 25 بار در 50 بازی گلزنی کرد. با این حال سیتی به سختی از سقوط رهایی پیدا کرد و این احساس وجود داشت که لاو تیمی بهتر را به قصد تیمی ضعیف تر ترک کرده است. در سال 1961 با رکوردی جدید، 110 هزار پوند راهی تورینو ایتالیا شد. اوضاع خوب پیش نرفت و در پایان فصل با وجود پیشنهاد اینتر، پیشنهاد سوم بازبی را پذیرفت و در 22 سالگی به ترکیب شیاطین سرخ اضافه شد. بخشی از تیمی بودم که پس فاجعه مونیخ تیم را زنده نگه داشتند. وقتی که فکر می کنید بعد از مدتی کوتاه از آن حادثه چطور توانستیم به آن دستاوردها برسیم؛ باید بگویم که عالی بود. سر مت را از روزهایش در اسکاتلند (مدتی هدایت تیم ملی کشورش را در آن سال ها بر عهده داشت) می شناسم. 18 سال داشتم که مرا برای تیم ملی انتخاب کرد. دوران دوست داشتنی ای برایم بود.
دوهرتی که سرمربی لاو در تیم ملی اسکاتلند، پیشنهاد همین اسطوره به سران یونایتد بود. اما مربی جدید، ایمان خود را به مهاجم کهنه کار از دست داده بود. او که در سراسر آن فصل درگیر مصدومیت بود تنها دو گل در 14 بازی به ثمر رسانده بود. باشگاه و مربی قصد تمدید قرارداد او را در تابستانی نداشتند که بابی چارلتون هم اعلام بازنشستگی کرد. وضعیت باشگاه در آن زمان به گونه ای بود ستاره های افول کرده یا پا به سن گذاشته رابطه خوبی با هم نداشتند و این موضوع وقتی واضح تر شد که در دیدار بزرگداشت سر بابی مقابل سلتیک با جک آستین با تجربه روی نیمکت و کنی دالگلیش جوان در ترکیب؛ جرج بست حاضر نشد حضور پیدا کند. او گفت که حضور در این بازی بسیار ریاکارانه است!
روزهای افول لاو از مدت ها پیش آغاز شده بود. در شش فصل پایانی او بار ها با مصدومیت روبرو شده بود -در شرایطی که هر فصل 42 بازی بود- فقط یک بار در لیگ توانسته بود به آمار بیش از سی بازی دست پیدا کند. در سال 70 برای اولین بار در لیست فروش قرار گرفت اما باشگاهی حاضر به پرداخت 60 هزار پوند هزینه انتقال نشد. درمانی که بابت مصدومیت ها برای بازیکنان در نظر گرفته می شد در آن روزها شباهتی به این روزها نداشت. پایتان را باز می کردند. عمل خوبی نبود. حالا که به گذشته نگاه می کنم می گویم که هرگز حاضر به تکرار آن نیستم. شروعی خوب در فصل بعد امیدواری ها را زنده کرد اما مصدومیت زانو بهبود ناپذیر به نظر می رسید. دوهرتی در خصوص او گفت: تلاش کمی در تیم داشته است. و لاو در تابستان 1973 به طور آزاد راهی من سیتی شد. موضوعی که از آن پشیمان شدند.
آن سه نفر؛ بابی چارلتون، دنیس لاو و جرج بست سه مجسمه ای هستند که می شود آن ها را در بیرون درهای اولدترافورد از روزهای اوج یونایتد دید. عادلانه نیست. باید مجسمه یازده نفر ساخته می شد. در شرایطی که او را در تئاتر رویاها با قهرمانی اروپا و انگلستان می شناسند، در سمت آبی شهر او را با سقوط تیم قرمز شهر می شناسند. ایده های خودش را دارد که چرا دیگر فوتبال کشورش بازیکنانی مانند خودش، کنی دالگلیش، گراهام سونس، آلن هانسن، بیلی برمنز، جیمی جانستون و جیم باکستر نمی سازد. در خیابان بازی می کردیم و حالا خیابان ها پر از ماشین است. این روزها در مدرسه در نقاط خاصی فوتبال بازی می کنند و کوچک تر ها درگیر کامپیوتر ها هستند. خاطرات تلخی از ویمبلی دارد. به دلیل مصدومیت در بیمارستان بود که هم تیمی هایش در سال 1968 بنفیکا را در فینال جام باشگاه های اروپا شکست دادند و جام قهرمانی را بالای سر بردند. بعد از بازی با تیم به یک کافه در شهر رفتیم و بعد با اتوبوس به خانه هایمان رفتیم. باورتان می شود که در این روزها، اینطور شود؟ افتخار می کند که به عنوان یکی از ستاره های فوتبال جهان در سال 1963 با انگلستان بازی کرد. آن روز، یک رویا بود. بازیکن محبوبم آلفردو دی استفانو و من در یک تیم بازی می کردیم. اوزبیو، پوشکاش و خنتو هم بودند. در واقع با پاس پوشکاش توانستم گل مساوی را وارد دروازه آقای بنکس کنم. زیبایی فوتبال بود. کار در کنار آن ها راحت بود. در یونایتد هم باب و جرج را داشتیم اما در کنار آن ها پت کرراند و نابی استایلز را داشتیم. به مانند بارسلونای کنونی بود؛ آنطور که فینال را مقابل من یونایتد بازی کردند و 3-1 بردند. بهترین تیم های تاریخ؟ کار سختی است، اینطور نیست؟ یونایتد 1958 برای مثال؛ کسی نمی داند اگر هواپیما سقوط نمی کرد چه اتفاقی می افتاد. رئال مادرید آن زمان شگفت انگیز بود. تیم ما در سال 1968. لیورپول در دهه 80. در عرصه بین المللی تیمی بهتر از برزیل 70 وجود ندارد. از بازیکنان: مارادونا، پله، بست، چارلتون اما همینطور جیمی جانستون. جیمی گریوز؛ او بهترین گلزنی بود که دیدم. پنج سال برای شنکلی بازی کردم. چیزهای زیادی از او یاد گرفتم. فکر می کردم که با او به لیورپول بروم اما پولی در بساط نداشتند. چند ماه پیش تر 5-1 لیورپول را شکست داده بودیم. بعد از بازی به رختکن آمد و گفت عجب تیم به درد نخوری بودند! اما چند ماه به عنوان مربی آن ها انتخاب و چند سال بعد آن ها را به عنوان بهترین تیم دنیا مطرح کرد. سر مت هم به مانند پدر برایم بود اما همنیطور گاهی بی رحم بود. همراهتان بود اما وقتی که از خطوطش تخطی می کردید، با خودتان بود. جک (آستین) هم همینطور بود. با سلتیک قهرمان اروپا شد. همه بازی های جذابی را می خواستند اما استادهای تاکتیک نبودند و تمرینات عمدتا با دویدن پیش از بازی دست گرمی آغاز می شد. در هادرزفیلد شنکس تمرین هایی برای هد زدن داشت. ضربه سر زدن یکی از چیزهایی بود که از او یاد گرفتم.
هر امیدی در خصوص اینکه دوهرتی با خانه تکانی، شرعی دوباره در باشگاه خواهد داشت خیلی زود رنگ باختند. هفت باخت در دوازده هفته شروع فصل آن ها بود و باعث شد یک بار دیگر احتمال سقوط به وجود بیاید. بدون لاو، اوضاع به گونه ای بود که بهترین گل زن آن ها تا کریسمس دروازه بان تیم بود! الکس استفانی که پنالتی زن تیم هم بود، دو گل تا آن زمان به ثمر رسانده بود. در جام ها هم وضعیت خوب نبود. حذف در لیگ کاپ با شکست مقابل میدلزبرو در اکتبر و حذف در جام حذفی با شکست مقابل ایپسویچ در ژانویه رقم خورد.
امید باقی ماندن در لیگ با پیروزی مقابل نوریچ، نیوکاسل و اورتون در آوریل زنده شد اما آن ها تنها جرقه هایی بی اثر بودند. با ساوتهپتون مساوی کردند و به اورتون باختند تا برای بازی یک هفته به پایان به برد مقابل من سیتی میانه جدولی نیاز داشته باشند. باید برنده می شدند و امید می داشتند که نوریچ مقابل بیرمنگام امتیاز از دست دهد تا شاید در لیگ بمانند.
دربی رفت منچستر در سال 1974 اینطور در مِین انجام شد که مایک دویل و لو ماکاری از دو تیم به دلیل انداختن تف روی هم از زمین اخراج شدند. اما حاضر به خروج از زمین نمی شدند. داور کلیو توماس در واکنش تمام بازیکنان را به سمت رختکن هدایت کرد و حتی از پلیس ها خواست که دو بازیکن خاطی را از زمین خارج کنند. آن دیدار با کمترین اتفاق، 0-0 تمام شد اما بازی برگشت در آوریل به یکی از به یادماندنی ترین دربی های شهر تبدیل شد. دیدار، دیدار بازگشت یک اسطوره به ورزشگاهی بود که در آن به حد پرستش محبوب بود. در لباس تیمی که هرگز محبوب نبود.
بازگشتم به اولدترافورد به مانند بازگشت کارلوس توز نبود. نفرات زیادی را در سیتی می شناختم. کن بارنز مربی تیم دوستم بود. خانم منتظر فرزند پنجم بود پس به پایانی مناسب برای دوره بازی نیاز داشتم. به تیم ملی بازگشته بودم. وقتی از او در خصوص اینکه آیا هنوز درد آن ضربه پشت پا را حس می کند پرسیده می شود، درخواست سوال بعدی می کند. از او سوال می شود که آیا قلبش تماما به یونایتد تعلق دارد یا به سیتی که به او شروعی دوباره را پیشنهاد داد. در جواب خندید. یک پسر و یک دختر دارم که به طور جدی هوادار یونایتد هستند و یک پسر که هوادار سیتی است.
به عنوان بازیکنی 34 ساله، فصل خوبی را سپری کرده بود. 11 گل در 28 بازی. بیشترین تعداد هواداران در اولدترافورد در آن بازی گرد هم آمده بودند تا ادای دینی باشند به پادشاه سابق. گرد هم آمده بودند تا بزرگی او را در لباس رقیب ببینند. حضورش در زمین با تشویق تمام استادیوم همراه شد.
با وجود وضعیت نابه سامان یونایتد، آن ها چیزهای بیشتری برای از دست دادن داشتند و از این رو سوار بر بازی کار را آغاز کردند. اما راهی به دروازه سیتی پیدا نمی کردند. کالین بارت و ویلی دواچی مدافعین سیتی راهی برای نفوذ نمی دادند. کار تا دقیقه 82 بدون گل دنبال شد. در این لحظه توپی از سوی فرانسیس لی به لاو رسید. پشت به دروازه بود. مرد اسکاتلند یک بار دیگر به مانند روزهای اوج با ضربه ای پشت پا توپ را از بین پاهای الکس استفنی وارد دروازه کرد. هوادارن سیتی به هوا پریدند اما دنیس لاو ساکت و آرام ماند. دیوید گولدلات تاریخ نگار اینطور آن لحظه را توضیح می داد: در جمع هم تیمی های جدیدی که به بالا و پایین می پرسیدند؛ لاو دست هایش را منجمد کنار خود نگاه داشت، سخت و بی حرکت بر جایش ماند .
یونایتد با کمک هم تیمی سابق، برای نخستین بار پس از 37 سال سقوط می کرد. از سوی دیگر بیرمنگام هم بازی خود را در سوی دیگر برد تا یونایتد با اختلاف بیشتری سقوط کرده باشد. بعدها گفت در تمام زندگیم هرگز به مانند عصر آن روز احساس افسردگی نمی کردم. پس از 19 سال که تمام زندگی ام را وقف گلزنی کرده بودم، سرانجام به گلی رسیدم که آرزو داشتم آن را به ثمر نرسانده بودم.
وقتی به یونایتد پیوست در همان مهمان خانه ای اقامت گزید که در زمان حضور در سیتی در آن زندگی می کرد. نخستین بازی در 18 آگوست 1962 مقابل وست بروم بود. پس از هفت دقیقه نخستین گل را به ثمر رساند. مدتی بعد مقابل لستر هت تریک کرد. این کار را در جام حذفی مقابل تیم سابقش هادرزفیل هم انجام داد. به فینال جام حذفی رسیدند. در سالی که در لیگ نوزدهم شدند و لستر چهارم شد؛ روباه ها شانس اصلی بودند. اما لاو باز هم گل زد تا قهرمان شوند. این اولین و آخرین جام حذفی ای بود که کسب کرد. فصل بعد مقابل استون ویلا اخراج و برای 28 روز محروم شد. غیبت او را برخی مقصر بی سرانجام ماندن در فصلی دانستند که با چهار امتیاز اختلاف با لیورپول دوم شدند. در دو فصل نخست 53 گل به ثمر رساند. فصل بعد هم 28 گل زد تا هم یونایتد برای نخستین بار پس از فاجعه مونیخ قهرمان شود و هم او صاحب توپ طلا شود. در اکتبر 1965 در دیدار ملی با لهستان از ناحیه زانو مصدوم شد. عمل جراحی روی همان پایی انجام شد که در هادرزفیلد انجام شده بود. این مصدومیت هرگز دست از سرش برنداشت. بازبی در 66 به او قراردادی جدید پیشنهاد داد. اما لاو گفت که اگر دستمزدش بیشتر نشود، باشگاه را ترک می کند. بازبی او را در لیست فروش گذاشت و گفت این باشگاه به کسی باج نمی دهد، به هیچ بازیکنی. لاو با یک درخواست عذرخواهی کتبی به دفتر مربی رفت. بازبی آن را به رسانه ها نشان داد. لاو بعد ها گفت که بازبی آن حرف ها را زد تا درخواست مشابهی پیش نیاید اما در خفا، دستمزد را زیاد کرد! او بخشی از تیمی بود که در آوریل 1967 چند ماه پس از قهرمانی جهان، در ویمبلی توانستند انگلستان را 3-2 شکست دهند. یونایتد هم در آن فصل قهرمان شد. یونایتد فصل بعد قهرمان اروپا شد اما زانوی لاو به شدت آسیب دیده بود. او دیدارهای نیمه نهایی و فینال را از دست داد. مرتبا با تزریق مسکن بازی می کرد. در ژانویه 68 یک متخصص را دید. او برای باشگاه نوشت که عمل قبلی غضروف های پای وی را نابود کرده است و نیاز به عملی جدید وجود دارد. لاو نامه پزشک را به باشگاه نشان نداد و مدتی بعد به تمرینات بازگشت! تا نیمه نهایی جام باشگاه ها در فصل بعد پیش رفتند اما دیدار سن سیرو با برد 2-0 روسونری به پایان رسید. بازی برگشت با گل چارلتون به نفع یونایتد پیش می رفت. لاو ضربه ای به سمت دروازه زد که مدافعان آن را بازگرداندند. لاو ادعا می کرد که گل زده اما داور مخالف بود. بازبی شوالیه شد و باشگاه را ترک کرد. آنگاه روزهای بد آغاز شدند.
تام تاد در گاردین نوشت: بزرگترین طنز تلخ در عصر شنبه در اولدترافورد بدون شک همین گل دنیس لاو بود. سقوط به دوست نداشتنی ترین شکل ممکن. اگر اشکی برای سرازیر شدن دارید، حالا وقتش است. سرش را پایین انداخت و زمین را ترک کرد و مربیان بلافاصه بازیکن دیگری را به جای او به زمین فرستادند. اوضاع برای لاو تلخ تر هم شد. در دقایق پایانی هواداران عصبانی از سقوط، به زمین ریختند و بازی را نیمه کاره گذاشتند. اتحادیه رای به پیروزی سیتی و سقوط یونایتد داد. فرانک مک گی در میرر در توضیح هولیگانیسم نوشت که این سرطانی است که باید از شر آن خلاص شد. نتیجه این بود که جایگاه استنفورد اند در تمام فصل بعد بسته باقی ماند. در واقع آن نخستین دیدار در تاریخ فوتبال انگلستان بود که به دلیل هجوم هواداران نیمه کاره باقی می ماند. مک گی اینطور ادامه می داد که آن ها عشقی به بازی ندارند؛ در غیر این صورت باید واکنشی به مانند مردی که سقوط را ممکن کرد، دنیس لاو، می داشتند. ساکت، سراسر غم. هرگز لحظه ای تا این اندازه غمگین در تمام ورزش ها به مانند صورت لاو پس از آن گل ندیده بودم. هرگز ندیده بودم که کسی اینطور به جای تبریک یک گل، نیاز به دلداری داشته باشد. این زندگی است. دنیس عاشق گل ها بود. اما این یکی بیش از اندازه متفاوت بود. دیدار آخر را به استوک باختند. پادشاه سابق اروپا، دیگر حتی پادشاه شهرش نبود. دوهرتی اعتماد بازبی و هیئت مدیره را جلب کرد که می تواند باشگاه را بار دیگر به موفقیت برساند. برای آن ها مدت زیادی طور نکشید که دوباره به سطح اول فوتبال انگلستان باز گردند اما ...
اما دنیس لاو هرگز بعد از آن بازی در لیگ بازی نکرد. چند ماه بعد جام جهانی در اسکاتلند آخرین حضور او در دنیای فوتبال بود. با وجود اینکه گل او در واقع هیچ چیز را تغییر نداده بود، هرگز نتوانست از آن لحظه فرار کند. در سال 2010 گفت: تسلی ناپذیر بودم. نمی خواستم این اتفاق رخ دهد. تا کی آن حس را داشتم؟ کی تمام شد؟ سی و چند سال است. این جواب شماست.
برای اولین بار از جام جهانی 1958 به جام جهانی رسیده بودند. بخشی از تیم بود که دیدار اول را مقابل زئیر انجام دادند. گل نزد اما اسکاتلند 2-0 برنده شد. ناامید شد که برای بازی بعدی مقابل برزیل انتخاب نشد. برای بازی با یوگوسلاوی هم انتخاب نشد. اسکاتلند بدون شکست؛ با یک برد و دو تساوی حذف شد. هنوز با سیتی قرارداد داشت اما مربی تونی بوک به او گفت که باید برای تیم رزرو بازی کند. قبول نکرد و در تابستان 1974 اعلام بازنشستگی کرد.