طرفداری- سر بابی رابسون نمادی است از فوتبال در انگلستان. فوتبال به ندرت انسان هایی را پرورش می دهد که برای دنیای واقعی الگو باشند. در دیوانگیِ فوتبال، نام هایی از این دست در خاطره فوتبال حک می شوند، بیش از جام هایشان و بردها و افتخاراتی که کسب کرده اند. مردان بزرگ فوتبال، با حفظ ارزش های خود در خاطره ها می مانند و به معیاری برای مقایسه ها تبدیل می شوند.
پدرش معدنچی بود. کارگر بود و تنها یک روز از تمام سال های زندگی اش را به دلیل مریضی سر کار نرفت. اما شنبه که می شد، برای بازی نیوکاسل، 34 مایل تا سنت جیمز پارک را به عشق طی می کردند. پس از اتمام دوره مدرسه، بابی هم در معدن مشغول به کار شد اما فوتبال آمد. هرگز فراموش نمی کنم که چطور فوتبال من را از دل معدن بیرون کشید. فوتبال امروز باورش نمی شود که چقدر خوش شانس بودم. با پیشنهاد فولهام روبرو شد و راه لندن را در پیش گرفت. احساسات یک شرقی و دیوانگی یک شمالی را با هم داشتم و آن را در پایتخت فراموش نمی کردم. بازیکنان پول خود را در میخانه ها خرج می کردند اما هر روز نامه ای حاوی 2.6 پوند برای نامزدم می فرستادم تا آن را پس انداز کند. روزها بازی و شب ها کار می کرد. به تیم اصلی فولهام رسید. خودش بعدها می گفت فولهام باشگاه زیبایی بود، یک باشگاه خانوادگی؛ اما هرگز تیمی نبودند که برای قهرمانی تلاش کنند. از سطح اول فوتبال انگلستان سقوط کردند.
سال 1956 بود که ویک باکینگام (سرمربی آینده آژاکس و بارسلونا) در وست بروم او را خواست. با 25 هزار پوند منتقل شد که این رکوردی جدید برای آلبیون -که تیمی بزرگتر بود- بود. در فصل اول 24 گل زد و آقای گل باشگاه شد اما در ادامه بیشتر در پست هافبک به کار گرفته شد. در سال های ابتدایی دهه شصت به عنوان کاپیتان انتخاب شد اما وقتی بر سر تمدید قرارداد به توافق نرسید (فرزند دومش به دنیا آمده بود و دستمزد قبلی کفاف نمی داد) با 20 هزار پوند و دستمزدی دو برابر به فولهام بازگشت. با حضور او، باشگاه دو تن از بهترین هایش را فروخت تا امید کسب جام در دل رابسون بمیرد. خودش بعد ها گفت در تمام سال های بازی هرگز چیزی برنده نشدم. پنج سال بعد با وجود پیشنهاد آرسنال، به ونکوور وایت کپس در کانادا پیوست. آنقدر شانس خوبی بود که نمی شد ردش کرد. سال 68 با پیشنهاد مربیگری در فولهام روبرو شد و این شد که کفش ها را آویخت. به عنوان یک بازیکن کار خود را با 627 بازی و 141 گل به پایان برد.
در وست بروم بود که باکینگهام هدایت تیم ملی را بر عهده گرفت. او که خود به عنوان یکی از پایه گذاران توتال فوتبال شناخته می شود، اعتقاد داشت که رابسون از آن دسته بازیکنان پاس بده و فرار کن است. در نخستین بازی ملی در سال 57 که پس از شکست سنگین مقابل مجارها بود، دو گل به فرانسه زد اما در بازی بعدی با اسکاتلند کنار گذاشته شد تا بابی چارلتون به ترکیب بیاید. بالاتر از استنلی ماتیوس پا به سن گذاشته، عضوی از تیمی بود که راهی سوئد برای جام جهانی 58 شد. برای جام جهانی 62 هم انتخاب شد اما با مصدومیت روبرو شد و خط خورد. به جای او بابی مور جوان برای بازی در ترکیب سه شیرها انتخاب شد. شاید اگر اینطور نمی شد، من کسی بودم که بازوبند کاپیتانی انگلستان را در جام جهانی 66 به بازو می بستم.
بزرگترین تاثیر او در زمان مربیگری بود. مربیگری در فوتبال کیفیتی است که این انگلیسی با شیوه خود، شیوه ای پدرانه آن را داشت. کریگ بلیمی در سوگ، اینطور یادش کرد که تنها 175 سانتی متر قد داشتم اما کاری می کرد که فکر کنم دیدیه دروگبا هستم! رابسون ترکیب عجیبی از خوش گذرانی و هیجانی زاید الوصف برای بازی، یادگیری و برنده بودن داشت. خودش می گفت مردم موفقیت را می خواهند. مثل قهوه است، آن را فوری می خواهند. بله شوخ طبعی بخشی بزرگ از شخصیت سر بابی بود، اما نگاهی وسیع تر از این حرف ها داشت و با منظور این کار را انجام می داد. مربیان امروزی در هر آن، 180 دقیقه با اخراج فاصله دارند. بازیکنان جوان بیش از اندازه سریع به مدارج بزرگ می رسند. بازیکنان پول را فراتر از اعتقاد به پیراهن باشگاه قرار می دهند و بیدار شدن به عشق بازی جای خود را به بیدار شدن برای کسب و کاری میلیون دلاری داده است.
اما اسطوره های بی بدیل فوتبال؛ در دنیای خود با استانداردهای خود و آنگونه رفتار می کنند که شاید برای نسل ما عجیب به نظر بیاید. برای مثال رابسون ژوزه مورینیو جوان را در اسپورتینگ لیسبون به عنوان مترجم استخدام کرد. در ده سالِ پس از هدایت تیم ملی تصمیم گرفتم که اروپا را بگردم. در شرایطی که دائما در جنگ با سرطان بودم، سعی کردم که به ژوزه مورینیو درس مربیگری بدهم. متعجب شدم که وقتی به چلسی آمد با من تماس نگرفت. هنوز چیزهای زیادی وجود دارد که باید یاد بگیرد.
بعد با هم به پورتو رفتند و بعد هم راه بارسلونا را در پیش گرفتند. ژوزه مورینیو همیشه ممنونِ کمک های رابسون است، که او را با خود به بالاترین سطوح فوتبال برد. در واقع در پشت هر عنوانی که مورینیو کسب می کند، می توان نقش بابی رابسون را دید. یک معلم مدرسه با خانواده ای فوتبالی (پدرش بازیکن ویتوریا ستوبال بود) بود که مترجم مرد انگلیسی شد و سال ها بعد گفت که بابی رابسون کسی است که هرگز نخواهد مرد. جدا از همه پیروزی ها و شکست ها و همه چیزهایی که به افرادی که می شناختنش عطا کرد، برای من شانس بزرگی بود که شناختمش و در کنارش راه رفتم.
فولهام ابتدای راه بود اما دوره خوبی نبود.در نوامبر 68 تیتر یک روزنامه ها این بود: رابسون اخراج شد. اما شروع واقعی یک سال بعد در ایپسویچ بود. طی چهارده سال بهترین دوران باشگاه پس از الف رمزی (که در سال 61 قهرمان انگلستان شد) را رقم زد و با پرورش بازیکنانی نظیر جان وارک، تری بوچر، فرانس تایسن، آلن برزیل و پل مارینز در سال 78 با پیروزی مقابل آرسنال به قهرمانی جام حذفی و در سال 81 با پیروزی مقابل 5-4 مقابل آ زد آلکمار به قهرمانی جام یوفا شد. سافولک ها در دوره های زیادی با رابسون تا آستانه قهرمانی در لیگ رفتند اما در دوره ای که بیل شنکلی و باب پیزلی در لیورپول بر انگلستان حکمرانی می کردند، هرگز نتوانست به قهرمانی در لیگ برسد.سال 82 بود که قرارداد ده ساله پیشنهاد ایپسویچ را رد کرد تا دو روز پس از حذف انگلستان در جام جهانی جانشین دن گرینوود شود. او در نخستین مسابقه اش کوین کیگان را کنار گذاشت. در تمام سال های مربیگری در تیم ملی، تنها در یک دیدار مقدماتی شکست خورد و آن هم شکست مقابل دانمارک بود که باعث شود انگلستان نتواند مسافر یورو 84 شود. پس از حذف، رابسون استعفا داد و گفت که باید برایان کلاف، به قولی بهترین مربی ای که انگلستان هرگز نداشت، سرمربی تیم ملی شود اما اتحادیه رابطه خوبی با کلاف نداشت و درخواست رابسون رد شد تا او تیم را برای رسیدن به جام جهانی در مکزیک تجهیز کند. تا با هیجان انگیز ترین تیم انگلستان پس از پسران 66 جام جهانی را تجربه کند. جام با مصدومیت کاپیتان تیم برایان رابسون آغاز شد. پیتر بردزلی کمی جلوتر به عنوان زوج گری لینه کر در ترکیب قرار گرفت و اینطور شد که لهستان و پاراگوئه از سر راه برداشته شدند. تنها گل قرن و دست خدا بودند که توامان توانستند آن تیم رویایی را شکست دهند. رابسون پس از زبازی گفت آن گل، دست خدا نبود. دست یک آدم حقه باز بود. خدا کاری نظیر این انجام نمی دهد. در چشم های من مارادونا پس از این آدمی حقیر است.
پس از داستان هیسل، هولیگانیسم و تنفر از اتحادیه و دولت در نزد هواداران و البته یورو 88 که به ناامید کننده ترین شکل ممکن به پایان رسید؛ اوضاع غم انگیز تر هم شد. تساوی بدون گل مقابل عربستان سعودی باعث شد که تیتر بی بی سی خشمگین تر از همیشه نسبت به رابسون این باشد که به نام الله، برو! رابسون استعفا داد اما باز هم درخواستش رد شد. اوضاع اینطور بود و نیاز به کاری بود که جام جهانی 90 در ایتالیا از راه رسید. به مانند 88 با هلند و ایرلند همگروه شدند و به مانند 86 کاپیتان تیم، برایان رابسون بازی ها را به دلیل مصدومیت از دست داد. این بار صدرنشین شدند و در دور حذفی کامرون و بلژیک را حذف کردند تا تا دیدار به یادماندنی در تورین از راه برسد. بازی 1-1 شد اما ضربات پنالتی باز هم حکم به حذف سه شیرها دادند. آندریاس برمه در نیمه دوم آلمان را پیش انداخت اما لینه کر کار را به تساوی کشاند. پل گاسکوئین کارت زرد گرفت تا فینالی که اتفاق نیفتاد را از دست دهد. شش پنالتی اول به ثمر نشستند اما استیوارت پیرس و بعد کریس وادل ضربه را از دست دادند تا آلمانِ قهرمان راهی فینال شود. بعد از بازی رابسون چشم در چشم لینه کر و با نشان دادن فاصله کم دو انگشت می گفت، تنها انقدر فاصله داشتم گری، تنها همین قدر!
در دیداری که از ابتدا دست به دست می شد و با گزارش به یاد ماندنی جان ماتسون همراه شده بود گل برتری آلمان ها قلب های بسیاری را در انگلستان سرد کرد اما روح سرسخت سر بابی ورق را برگرداند . پویایی جنون آسای بازی وقتی بازگشت که روی پاس بلند پارکر، اشتباه اوگن تالر و تیز چنگی لینه کر کار در دقیقه 80 به تساوی رسید. یکی از به یاد ماندنی ترین لحظات بازی وقتی بود که در وقت اضافه گاسکوئین کارت زرد گرفت؛ پس از آن بود که رابسون (که نمی خواست ستاره هایش را تعویض کند) رو به لینه کر گفت حواست به گازا باشد! موفقیت واقعی در تورین می تواند با این حقیقت سنجیده شود که آن ها فراتر از خوب به اندازه کافی به حذف آن نسل طلایی ژرمن ها نزدیک بودند. پس از آن بازی دوران رابسون در تیم ملی به سر آمد. جان بارنز بعدها در خصوص بیست سال دوره بازی خود گفت بهترین روزهایمان وقتی بود که او رفته بود. اسطوره لیورپول که در سال های پایانی دهه 80 منتهی به 90 عادت به سبک صبورانه و آزادانه تیم در مرسی ساید داشت و به عنوان یکی از بهترین بازیکن های جهان شناخته می شد، در ترکیب قدرتی و محدود کننده رابسون جایگاه زیادی نداشت و بارها در مسابقات بزرگ نیمکت نشین شده بود. صحبت های بارنز نمادی از آشفتگی در رختکن تیم بود. مسئله ای که پس از تساوی با ایرلند در دیدار نخست جام جهانی 90 به درگیری در رختکن و در ادامه تغییر ترکیب انجامید. با اینکه رابسون همیشه آن را رد کرد.
خارج از مرز های انگلستان، سفرنامه او در سراسر اروپا آغاز شد. دو قهرمانی اردیویژه با آیندهوون، دو قهرمانی پرتغال با پورتو به دست آمدند و پس از آن بود که در بارسلونا جانشین یوهان کرویوف شد. باشگاه بزرگ اسپانیایی که دوباره خود را پیدا کرده بود هرگز رابسون را نه به خاطر یک عمر تجربه که با شیوه ای هوشمندانه تر و با نگاه به پیشرفت انتخاب کرد. موفقیت و حرف های نیکی که در کاتالان در خصوص او زده می شود، خود نمادی از آن است که رابسون موفق بوده است.
بازیکن سابق و مربی فعلی لوییز انریکه در مصاحبه ای در خصوص رابسون و دولت حضور در بارسا می گوید: او تنها یک سال با ما بود اما سه جام به دست آوردیم. جام برندگان، کوپا دل ری و سوپرکاپ. فصل سختی بود چون بلافاصله بعد از خروج یوهان کرویوف بود. بارسلونا رابسون را جذب کرد و از تجربه اش استفاده کرد. بازیکنان جدید بسیاری داشتیم و کار بسیار سخت بود. او اینطور ستایش را ادامه داد که رابسونی که ما ملاقات کردیم، مرد بزرگی بود که افتخارات بسیاری به دست آورده بود. تجربه ای که در بالاترین سطوح بود و احترامش، موضوعی جهانی بود. باید بگویم که او مردی با شیوه های خاص خود در زمینه بازی هجومی بود.
و سرانجام رابسون به این محبوبش، نیوکاسل رسید. در دوره او نیوکاسل بار دیگر با بازی های اروپایی رسید. بازگشت به خانه در سرنوشت مردی رقم خورد که نیم قرن پیش وقتی توسط نیوکاسل رد شد و راه فولهام را در پیش گرفت، پدرش را ناامید کرد. اما رابسون بزرگ می توانست در آرامش بخوابد که سرانجام پسرش با سری بالا و پر از افتخار به تین ساید بازگشت. وقتی هدایت کلاغ ها را بر عهده گرفت، آن ها با هدایت رود گولیت آخر بودند اما در نخستین بازی با 8 گل شفیلد ونزدی را شکست دادند. آن فصل در شرایطی یازدهم شدند که 14 برد در 32 دیداری کسب شد که رابسون روی نیمکت نشسته بود.
از سوی دیگر کوین کیگان استعفا داد و به سر بابی پیشنهاد داده شد به طور موقت هدایت تیم ملی را بر عهده بگیرد؛ پیشنهادی که بلافاصله رد شد. او نیوکاسل را به رتبه چهارم در فصل 02-2001 رساند و فصل بعدم سوم شدند تا سهمیه لیگ قهرمانان را برای دومین فصل پیاپی کسب کنند. در دور مقدماتی حذف شدند و سرنوشت خود را در یوفا از سر گرفتند. فصل 04-2003 را با شکست مقابل لیورپول در آخرین روزها و جایگاه پنجمی به پایان بردند اما تا نیمه نهایی یوفا پیش رفتند که در آن مرحله مغلوب مارسی و درخشش دیدیه دروگبای جوان شدند. شروع بد در فصل آینده اعتراض هواداران و درگیری در رختکن را در پی داشت و از این رو سر بابی رابسون، از باشگاهی که عاشقش بود اخراج شد.
آخرین حرف هایش خطاب به هوادارانی که اخراجش را خواسته بودند این بود حرفی جز تشکر از جوردی ها که با روحیه ای مثال زدنی همیشه با شور و وفاداری حمایت کردند ندارم. یا کمی بعد گفت که مگر باشگاه چیست؟ نه استادیوم، مدیر یا کارمندان. نه قراردادهای تلویزیونی و حق فسخ قرارداد ها و داد و ستدهای تجاری. باشگاه یعنی سر و صدا؛ اشتیاقی که هواداران دارند. احساس مالکیتی که در دل آن هاست. این که افتخار شهر خود باشید. برای پسرک کوچکی که برای اولین بار به استادیوم می آید و به سختی از پشت شانه ها در دست های پدر سعی در دیدن بازی دارد؛ باید کاری کرد که به این چمن مقدس باور پیدا کند. وقتی که اینطور بشود، عشق آغاز می شود. در 2005 نماد شمال شرق، جایزه ویژه آزاد مردِ نیوکاسل را دریافت کرد. کتاب خاطراتش به اسم وداع، اما نه خداحافظ در همان سال منتشر شد. کتاب از تابستان 90 آغاز می شود. وقتی که از هدایت تیم ملی کناره گری کرد. آن جا بود که گفت آمده ام که با شما خداحافظی کنم. شاید خداحافظی نه، اما با شما وداع می کنم. در کتاب، او به انتقاد از فردی شفرد مالک وقت باشگاه می پردازد که خواسته هایش را برآورده نمی کرد یا اطلاعات غلط می داد. اینکه چطور در زمینه هایی مانند دارا بودن از زمین تمرین مجهز، تیم آکادمی مناسب یا استعداد یاب های با تجربه بی بهره بود. زمین تمرین باشگاه از سوی مربی پس از او، گراهام سونس به عنوان مقصری در مورد مصدومیت های بسیار باشگاه مورد انتقاد قرار گرفت.
حسن ختامی بر یک دوره طولانی در دسامبر 2007 بود که رابسون جایزه یک عمر افتخار را از BBC دریافت کرد. در توضیح اهدای این عنوان، اینطور توضیح داده شد که حضورش در این بازی به عنوان بازیکن و مربی بیش از نیم قرن به طول انجامید. آن شب حرف هایش سرشار از وقار بود. درس دیگری به فوتبال داد و گفت می دانید، هیچکس چیزی را به تنهایی به دست نمی آورد. دریافت این جایزه فرصتی بود که از همه کسانی که همیشه حمایتم کردند تشکر کنم. آن ها که همبازی من بودند و آن ها که من مربیشان بوده ام. دوره بی نظیری داشتم. با جمعی از بهترین های فوتبال بازی یا کار کردم. اما بدون حمایت مردمی که شگفت انگیز بوده اند، امشب اینجا نبودم.
آیا جهان هرگز مرد و مربی بزرگی چون بابی رابسون را دوباره به چشم خواهد دید؟ مردم در تین ساید پشیمان و دلتنگند؛ دلتنگ شور و شوقی که هرگز کم نشد. قهرمانی با بهترین های جهان کاری بزرگ است. همینطور رابسون با بهترین ها با افتخار رسیده است اما همینطور تیم هایی را از هیچ ساخت. تیم های بسیاری را مربیگری کرد. به جمع معدود مردانی تعلق دارد که مورد احترام در تمام جهان هستند. لحن حرف هایی که آدم هایی مانند الکس فرگوسن، ژوزه مورینیو، پپ گواردیولا، رونالدو و بسیاری دیگر در مورد او زدند نشان می دهد که او چطور در دوره خود الهام بخش بوده است. غم انگیز است که شاید دیگر هرگز مردی تا این اندازه محبوب را نبینیم.
وقتی که مرد، در یادداشتی در سایت گاردین به رشته تحریر در آمد که با این نقل قول آغاز می شد دیر یا زود خواهم کرد. همه می میرند اما من از هر لحظه زندگی ام لذت برده ام. مردی با لبخند های بزرگ،چشم های مهربان، موهای نرم و اشتیاقی سیری ناپذیر برای فوتبال نه فقط به عنوان یک پیشگام، که یک جنگجو. در دوره ای پانزده ساله پنج بار درگیر سرطان شد. اگر با زبان فوتبال بخواهیم بگوییم، سر بابی رابسون 4-1 سرطان را شکست داد. پنج روز پیش از مرگش برای آخرین بار در سنت جیمز پارک دیده شد. کلایو تیلدسلی و تری بوچر در قدردانی از او حرف زدند و جایزه شایستگی یوفا را که دریافت کرده بود به خیریه تقدیم کرد. اسطوره هایش جکی میلبارن (اسطوره نیوکاسل) ، لن شکلنتون (مهاجم نیوکاسل، بردفورد و ساندرلند) و آلبرت استابینز (مهاجم نیوکاسل و لیورپول) بودند. اما حالا او قهرمان شهر خود است. پدر خوانده باشگاهش و شاید عموی بزرگ فوتبال انگلستان. در جای جای شهر می توان مجسمه اش را دید و افراد زیادی خود را مدیون وی می دانند. شگفت انگیز ترین مرد در کنار زمین بود. پای مجسمه اش در سنت جیمز پارک نوشته که حقیقت این است که فوتبال عموی پیرش، سر بابی رابسون را از دست داد.
تصویر دیگری از او در زمین تمرین نیوکاسل وجود دارد. مردی که کتی زمستانی بر تن و کلاهی کوچک بر سر دارد و زمستان نیوکاسل را نفس می کشد. همیشه در حال یاد گیری و رسیدن به راهی برای گرفتن بهترین بازی از بازیکنانش بود. در کنار آن لبخند ها روی تمام مجسمه ها، می توان چشم هایی را دید که به طور دو گانه ای مشخص نیست که تهدید می کنند یا قرار است ببارند. همه آن ها تصویر مردی هستند که با قلبی بزرگ، لبخندی گرم، صدایی دوستانه و موهای خاکستری جام ها را بالای سر می برد. اما آخرین تصویر، تصویر مردی بود که تیم خود را بالا می کشید. و این بی پیرایه ترین تصویری بود که می شود از سر بابی رابسون به یادگار داشت. او یکی از بزرگترین افتخارات فوتبال بود، هست و خواهد بود. فوتبال دیگر کسی مانند من را نخواهد دید.