اختصاصی طرفداری - بیست و سه سال پیش بود. دقیقا در 12 بهمن 1371 که پاس در ورزشگاه آزادی پرسپولیس را پس از تساوی 1-1 طی ضربات پنالتی 5-3 شکست داد. پاس آن روز با اخراج اكبر یوسفی در 77 دقیقه ده نفره با مردان علی پروین جنگید، ولی شكست را نپذیرفت. مدیر روستا در اواخر نیمه اول پاس را جلو انداخت، ولی كریم باوی گل تساوی بخش را در نیمه دوم زد و سپس بهزاد غلامپور طی نواخته شدن ضربه های پنالتی درخشید. او ضربه بهزاد داداش زاده را مهار کرد تا پاس قهرمان جام آزادگان شود. با این وصف جزئیات بی اهمیت شدند. همان شب حادثه بزرگ تری رخ داد. همان شب فوتبال ایران یکی از مردان بزرگش را از دست داد. آن شب محراب شاهرخی جان باخت. با سكته مغزی. در تنهایی و انزوا. در 49 سالگی روی تخت بیمارستان.
محراب بسیار پیشترها، در شهریور 1347 زمانی که کودکانه عاشق فوتبال بودیم دست به خودکشی زده بود. دست به خود ویرانگری. کمی پس از قهرمان شدن در جام آسیا در تهران برابر اسرائیل. کمی پس از قهرمان خوانده شدن. روی دوش بالا رفتن. زمانی که فقط 25 سال داشت. زمانی که در اوج به سر می برد. وقتی آن زمان عکسش را روی تخت بیمارستان چاپ کردند و نوشتند دو بار دست به خودکشی زده و یک بار شصت قرص خورده بود و بار دیگر سی تا مایوس تان کرده بود و دلسرد. همان زمان که چشمهای تان را بستید، چون دوستش داشتید. چون ورزش را آینه امید می پنداشتید. او در مصاحبهاش از فقر حرف زده بود. از سراب معروفیت. از عشق برباد رفته در تب و تاب فاصلههای طبقاتی. از رنج و پریشان حالی. همان زمان میخکوب شدید و با خواندن مصاحبه و تماشای تصویرش روی تخت بیمارستان خودکشی را زشت و مذموم قلمداد کردید. حلقآویز کردن، پرش از ارتفاع، غرق کردن، خودسوزی، گازگرفتگی، بریدن رگها، شلیک گلوله و قورت دادن دارو و سم را.
همان زمان که دریافتید محراب برخلاف چهره سیاهش چقدر حساس بود و زخم پذیر. آرزو می کردید ای کاش همه ورزشکارها حداقل آنهایی که دوست شان دارید جان سخت بودند، ولی خوب نیستند. محراب برخلاف ظاهر تیره و قد و بالایش پوست کلفت نبود. مثل خیلی از ورزشکارها. مثل خیلی از شماها. با این وصف از او انتظار بیشتری داشتید. خیلی خیلی زیاد. تصور می کردید فوتبال دستش را گرفته و به او کمک خواهد کرد.
محراب از 1356 تا 1360 یعنی سال هایی که همه روی فوتبال پس از انقلاب خنجر کشیده بودند مربی پرسپولیس بود. ده سال پیش از آن به عنوان مدافع کناری تیم ملی در آن بازی تاریخی برابر اسرائیل قهرمان آسیا شده بود. ولی فوتبال رهایش کرد. همه رهایش کردند. فراموشش کردند. محراب رفت و رفت و به روزمرگی تن داد. به تلخی فراموش شدن.
تا چهل و هشت ساعت پیش از مرگش نمی دانستید راهی بیمارستان شده است. نمی دانستید با مرگ دست و پنجه می كند. نمی دانستید با خوفناک ترین حریف زندگیاش روبرو شده است. با تنهایی. وقتی جان میداد طرفداران روبروی جایگاه آن اطراف نبودند. كسی نبود تا فریاد بزند "شاهین. شاهین" و "پرسپولیس. پرسپولیس". تا شعار دهد "محراب دوستت داریم". تا فریاد بزند "قرمزته. قرمزته". آن فریادها، شعارها و جمله ها چه بی خاصیت به نظر می رسیدند و متظاهرانه. چه تو خالی و نمایشی. حقیقت این بود حق با محراب بود. سراب معروفیت، سرابی بزرگ و عمیق به شمار می رفت. سرابی که شخصیت دو گانه شما طرفداران - روی سكوها از یك سو و در زندگی روزمره از سوی دیگر - را عیان می کرد. فراموشکاری تان را. سنگدلی تان را.
مرد سیه چرده فوتبال ایران رفت. کارمند وزارت کشاورزی. بازیكن کلوپ شنای اهواز، شاهین، دارایی، پیکان، پرسپولیس و شهباز. مدافع كناری تیم ملی. بمب سیاه. در چنگ مرگ. مرگ. مرگ... چه كسی می گفت فوتبالیها احساساتی هستند؟ آن روز چند نفر نام محراب را طی بازی پرسپولیس و پاس بر زبان آوردند؟
خون در سه نقطه مغز محراب لخته شده بود. رگ هایش را بسته بود. امیدی نبود و روزنه های نجات بسته شده بودند. محراب و فلج شدن؟ محراب و صندلی چرخدار؟ البته که نه.
روزهای بعد هق هق کردند. اشك ها ریختند. حجله ها بستند. مجلس پشت مجلس گرفتند. تسلیت پشت تسلیت گفتند. تابوتش را در امجدیه گرداندند. نوشتند "سوختن در وادی حرمان".
سرنوشت محراب نشان داد طرفداران و تماشاگران فوتبال در مقایسه با ستارهها در جایگاه امنتری به سر می برند. اگر خاطره های فوتبالی، طرفدارها را به وجد می آورد خیلی از بازیکنان را عذاب می دهد. طرفداران با اشتیاق به گذشته برمی گردند ولی بسیاری از بازیکنان از گذشته فرار می کنند. خیلیهای شان. خصوصا آنهایی که در گذر زمان محو می شوند. آنها که از جبهه صاحب نام ها تدریجا و آرام آرام در صف گمنام ها جای می گیرند. فراموش می شوند. آن هم در مرز و بومی که همه عاشق قهرمان زنده هستند و مرده ها را فراموش می کنند. جایی با فراموشی تاریخی دیرباز.
حالا می خواهم او را در روزهای اوجش به یاد آوردم. آخرین گلی که از محراب ته ذهنم دارم را دوره می کنم. گلی که وارد دروازه پاس کرد را. پاییز 1352 را. در همان فصلی که پرسپولیس 6 صفر تاج را خرد کرد را. ضربه کرنر. برگشت توپ. شوت سرکش او از فاصله بیست و پنج متری را. تک گل بازی توسط او را. توسط محراب سیه چرده بلند بالا را.