طرفداری- من در ردیف اول نشسته ام اما جماعت با صدای بلند فریاد می کشند و شنیدن صدای کشیش را سخت و سخت تر می کنند. مراسم پیش می رد. صدها انسان با ایمان را می بینم که نشسته در کنار هم، معبود خود را فریاد می زنند.
دیگوی ما !
او هنر، روی زمین است
پای چپ مقدسش
جادوی اوست
گل هایش فراموش نخواهد شد.
نورها کم شده اند، شش مرد با لباس های بلند و سفید رنگ در راهرو پیش می آیند. هر کدام از افراد La Iglesia Maradoniana (کلیسای مارادونا) شماره ده او را بر تن دارند. جلوتر از همه، پسرکی توپی خونی را روی دستهاش حمل می کند. انگار که شکنجه شده باشد. خون چکه می کند و لباس چرمی او را می پوشاند. تاجی از خار روی سر دارد. پشت سر پسرک، پرتره بزرگی از مردی حمل می شود که این جماعت برای پرستش او جمع شده اند؛ دیگو آرماندو مارادونا.
مردی پشت سر من تیشرتی منقوش به این جملات پوشیده که پاپ آلمانی است، اما خدا آرژانتینی است. تصویری از مارادونا هم روی تیشرتش هست که سبک بال، در حال دویدن در زمین است. اتاق گرم، عرق کرده و سرشار از بوی نوشیدنی الکلی است. جای تعجبی نیست، هرکسی لیوانی در دست دارد. دور تا دورِ سنی کوچک جمع شده ایم تا به روزهای طلایی دیگو ادای دین کنیم، که صدایی سرود وار می خواند:
او مصلوب، کشته و شکنجه شد
از حضور در زمین محروم شد
پاهایش را بریدند
اما بازگشت و جادویش دوباره متولد شد
مردی گریه می کند. مردی که تمام بازوی راستش با تصویری از دیگو خال کوبی شده است. پسرش را در آغوش می کشد. پسری سه یا چهار ساله که با چشم های بر آمده اش، به جلو خیره شده است. به جایی که تصویری بزرگ از کسی که می دانید، با سری بالا و دست هایی رو قلب قرار گرفته است. پیراهن آرژانتین بر تن دارد و مغلوب ناشدنی به نظر می آید.
ایگلسیا مارادونیانا هنوز جایی به خصوص ندارد. آن ها برای نشان دادن عشق و ارادت خود دائما در سفرند. نمادهایی از آن ها در تمام آرژانتین پیدا می شود. اتحاد ماست که مهم است، این نشان می دهد که چطور بی قید و شرط با دیگو هستیم. این را آلخاندرو ورون، کسی که وبسایت رسمی آن ها را اداره می کند گفت. دین ما فوتبال است. به مانند تمامی دین های دیگر، باید خدایی داشته باشیم. هرگز معجزاتی را که دیگو در زمین نشان داد و روح ما را بیدار کرد را فراموش نخواهیم کرد. حالا در گرمای بوینس آیرس، کشیش حرف هایی که می خواستم بشنوم را به من گفته است. حالا نوبت آن رسیده که غسل تعمید داده شوی!
پا به استیج می گذارم و بالاتنه ام را لخت می کنم. مردم فریاد می زنند. یک پیراهن شماره ده به من پوشانده می شود. مراسم به نوعی بازسازی لحظه فراموش نشدنی دیگو در جام جهانی 1986 است. وقتی که او با دست، دست خدا، دروازه انگلستان را باز کرد. داورها زاویه دید خوبی نداشتند و اینطور در نظر گرفتند که او با سر ضربه زده است اما صحنه های آهسته حقیقت را طور دیگری نشان می دادند. پس از بازی در یک کنفرانس مطبوعاتی به یادماندنی گفت که نه دست مارادونا، که دست خدا آن ضربه را وارد دروازه انگلستان کرده است.
از کسی که پستری بزرگ از پیتر شیلتون در اتاقش داشت، تبدیل به کابوس دروازه بان انگلیسی شده بودم. در این ورژن، مارادونا و توپ در بازی حضور نداشتند. من بودم که باید برای زدن توپ به هوا می پریدم. توپ آمد و پریدم. سعی کردم، با دستم و به شیوه ای که زیاد مشخص نباشد به توپ ضربه بزنم. همین کار را کردم و بله، جواب داد. بازسازی من این اجازه را به من داد که پذیرفته شوم. حالا عضوی رسمی از کلیسای مارادونا هستم.
برای این جماعت، امروز 29 اکتبر روزی مهم است. در واقع کریسمس این فرقه است یا به عبارتی، یک روز پیش از تولد خدایشان. آن ها دور یک درخت کریسمس که با رنگ های آبی آسمانی و سفید تزئین شده بود، جمع شدند. شاخه ها با عکس هایی خندان از مارادونا تزئین شده است. نزدیک تر که نگاه می کنید می بینید در هر کدام، ردایی با رنگ های پرچم آرژانتین بر تن دارد. سال، سالِ او بوده است. او را اخیرا به عنوان مربی تیم ملی معرفی کرده اند. به عنوان کسی که بحران های بسیاری با اضافه وزن و اعتیاد و از این دست داشته، این بازگشتی افسانه ای است. با این حال یک نظرسنجی در بوینس آیرس نشان می داد که 74 درصد مردم آرژانتین، اعتقاد داشتند که دیگو انتخاب مناسبی برای این شغل نیست.
مردمِ کلیسا، آن جماعت را مشرک می دانند. چه کسی می تواند بهتر از خدایشان برای هدایت کشورش در جام جهانی 2010 باشد؟ ما در سخت ترین روزها با مارادونا بوده ایم، حالا هم در کنار او هستیم؛ پس چرا نباید جشن بگیریم؟ این را خوزه کالدیرا نویسنده کتاب تاریخ ده ساله لا ایگلسیا مارادونیانا نوشته بود.
تاریک ترین روزها، به روزهای اعتیاد مارادونا به کوکایین اشاره دارد. مسئله ای که بارها زندگی شخصی و ورزشی او را تحت شعاع قرار داد. در روزهای طلایی، گل های تاریخی به ثمر می رساند و در روزهای بد، بدنش به مانند یک وال غول پیکر شده و دائما در بیماستان ها بستری بود.
فرقه او، حتی از آن دوره هم به نیکی یاد می کنند. او اعتراف کرده که کوکایین مصرف می کرده. با میزان کوکایینی که او مصرف کرده، اگر بدن یک آدم عادی بود نمی توانست دوام بیاورد. یک انسان فانی در آن شرایط جان می داد. این را ماریانو ایزایلیت از فاکس اسپورتس که جز حلقه پرستش کنندگان اوست، می گفت. مارادونا از بُعد دیگری می آید. او می گوید که کارهای احمقانه زیادی انجام داده است. او اشتباه کرده اما از نظر ما بخشیده شده تا اسطوره زنده ما باشد.
در یک اپیزود معروف از زندگی اش، به سوی یک ژورنالیست های مزاحم اطراف محل زندگی اش گلوله های مشقی شلیک کرد و تهدید کرد که اگر دوباره آن ها را ببیند، گلوله های واقعی شلیک می کند. بعد لخت شد و در جمع دوستانش مشغول کشیدن کوکایین شد. این اتفاق در کوبا افتاد. در کلینیکی که قرار بود اعتیاد را ترک کند. با این حال او خود را جمع و جور کرده، روحیه نبرد را بازیافته و برای پیروزی پر از هیجان است. این ها مسائلی هستند که مقربان درگاهش را وفادار نگاه می دارد.
مردم از آمریکا، برزیل، دانمارک و ایتالیا برای سالگرد دهمین سال تاسیس کلیسا در بوینس آیرس گرد هم می آیند. برخی عکس می گیرند و برخی به اعتقاد خدایشان می نوشَند. شمع ها می سوزند، عکس های قدیمی در همه جا به چشم می آیند، هاله ای زرد رنگ اطراف پرتره رنگ روغن دیگو دیده می شود. کتاب مقدس آن ها در جلد چرمی در محراب دیده می شود. یک کپی از بیوگرافی او: من دیگو هستم.
در یک سمت مسابقه ای در جریان است. مسابقه آن هایی که خال کوبی های زیباتری از دیگو روی بدن خود دارند. در سمت دیگری مسابقه چه کسی بیشتر در مورد دیگو می داند برگزار می شود. سوال ها از این دست هستند: رنگ نخستین ماشین دیگو یا نام دومین فرزندش!
به مانند کاهنانِ استونهنج (یادمانی پیشاتاریخی است که در کشور انگلستان و در شهرستان ویلتشایر)، آن ها هم روزهای مقدس خود را دارند. اولی همان روز تولدش سی ام اکتبر است. کلیسا ده فرمان خاص خود را نیز دارد.
ده فرمان کلیسا:
1. توپ نباید خاکی شود.
2. عشق به فوتبال بالاتر از هر عشق دیگری است.
3. به دیگو و زیبایی های فوتبال باید بی قید و شرط عشق ورزید.
4. از پیراهن آرژانتین دفاع کن!
5. خبر معجزات دیگو را در جهان پخش کن.
6. معبد را با پوشیدن پیراهن دیگو متبرک کن.
7. هرگز دیگو را عضو یک باشگاه ندان.
8. موعظه کن و قوانین معبد مارادونا را به گوش همگان برسان.
9. نام میانی ات باید دیگو باشد.
10. نام اولین پسرت را دیگو بگذار.
آیا ادیان قدیمی باید از این موضوع نگران باشند؟ پدر مارسیا کابون از کلیسای بوینس آیرس می گوید: مارادونا به طور حتم خدا نیست. با این حال او به من گفت که به مارادونا به عنوان یک مربی علاقه دارد. او می تواند قهرمان شود و اگر با انگلستان بازی کنیم، ما را به موفقیت می رساند.
به کلیسا باز می گردیم. ژوزه گابینو یک مرد افسرده 51 ساله است. به من گفت که همیشه رویای آن داشته که کسی مانند مارادونا باشد. دیگو از آن بالاها آمده است. خدا با او حرف نمی زند، مارادوناست که با خدا حرف می زند. و نه، گابینو مست نبود! نام او را روی پسرم گذاشتم. وقتی یکی از هواداران بمیرد، صد هوادار دیگر متولد می شوند.
از وقتی که جمعیت با جمعی از دوستان در روزاریو شروع به کار کرد، وسعت خود را به تمام جهان افزایش داده است. در برخی روزها بیش از پانصد نفر درخواست عضویت می دهند. ورون نفرات فعلی را 120 هزار نفر اعلام می کند. حتی فوتبالیست های بزرگ هم در این جمع هستند. رونالدینیو برای داشتن تیشرتی در کلیسای او التماس می کرد و کارلوس توز و لیونل مسی نیز از اعضای دارای کارت عضویت رسمی هستند. البته آن ها کاملا مومن نیستند. این را لیونل دیاز یکی از اعضای رسمی گروه می گفت. پسرم یک سال و نیم سن دارد و یاد گرفته که وقتی می گویم Ole Ole باید بگوید Diego Diego ! او سه کلمه بلد است. مامان، بابا و دیگو! دختر پنج ساله ام می تواند او را در هر شرایطی تشخیص دهد. با ریش یا بی ریش. با عینک یا بی عینک. او هرگز اشتباه نکرده است.
مراسم ادامه دارد و صفحه ای بزرگ، ویدئوهایی از دیگو را نشان می دهد. گل ها و برخی از معروف ترین مصاحبه هایش را. جایی با فیدل کاسترو است و دوباره سری به جام جهانی 1986 و دیدار با انگلستان زده می شود.
ساعت نیمه شب را نشان می دهد. تولد دیگو نزدیک می شود و جشن اصلی آغاز می شود. گارسون ها نوشیدنی بین مردم پخش می کنند و به سلامتی او می نوشند. تلفن زنگ می خورد. همه سکوت می کنند. صدای آن سوی خط، صدای خدایِ خوب قصه است. مارادونا است که پشت اسپیکر حرف می زند. از شما و محبتتان در روز تولدم ممنونم. جمعیت میخکوب شده. جمعیت اشک می رید. لیوان ها از دست ها می افتد. جمعیت زمزمه می کند: قهرمان می شویم دوباره، دوباره مثل سال 86! دوباره مارادونا: چیزی که می خوانید رویای من است. خدا با ما خواهد بود. جمعیت نگران است، خدای آن ها با آن ها هست و دارد صحبت می کند.
دیگو یک آرژانتینی بی قید و شرط است. با پیراهن آرژانتین می خوابید. در جریان جام 90 با مچ پایی که به اندازه یک گریپ فرود متورم بود، هنوز هم با تمام توان در زمین می جنگید. او را می پرستند چون برای شهرت و ثروت بازی نکرد. هواداران فقیر فوتبال او را یکی مانند خودشان می دانستند. این پسر از محله فقیر نشین ویلا فیوریتو پرورش یافت. جایی که مشخص نبود باربکیو ها با گوشت گاو یا گربه مردم را سیر می کنند. وقتی به بارسلونا رفت، مردم به فرودگاه حمله کردند و از مقامات امنیتی به زور عبور کردند و با خوابیدن روی باند پرواز، سعی کردند هواپیما را متوقف کنند.
یک آرژانتینی پرشور، گرم و دیوانه. این را هرنان آمز می گفت. یکی از سه مردی که کلیسا را پایه ریزی کرد. دیگو آن شخصیت را به زمین فوتبال آورد. او کسی بود که هرگز تسلیم نشد. هر کدام ما لحظات ویژه ای با او داشتیم. شاید یاد برادری که مرده از خاطر برود. شاید دوستی که دیگر نیست را فراموش کنیم. اما مارادونا کاری کرد که لحظاتی داشته باشیم که فراموششان نکنیم. آن ها در قلب ما زندگی می کنند. مارادونا به ما این احساس را داد که قوی هستیم. به خاطر همین او را به مانند خدا دوست داریم.