طرفداری- در سال 1961 بود که از موزامبیک راهی بنفیکا شد و با راهی که رفت که از فقر تا ستاره شدن ادامه داشت، به اسطوره ای برای همه جوانان آفریقایی تبدیل شد تا راه او را ادامه دهند و به معیار هایی برسند که او به جا گذاشته است.
او نمونه ای اولیه از مهاجمان امروزی و دهه ها فراتر از دوره خود بود. یک ورزشکار تمام عیار؛ صد متر را در یازده ثانیه می دوید وقتی تنها شانزده سال داشت و این را به شتابی باور نکردنی اضافه کنید. در دریبل زنی خوب بود، در هوا کارش درست بود و پای راست دقیق و خطرناکی داشت.
رکورد گلزنی باورنکردنی است. اوزه بیو 473 باز در 440 بازی برای بنفیکا گلزنی کرد و این جدا از تمام گل هایی است که در بازی های پر تعداد دوستانه به ثمر رسانده بود. هفت بار آقای گل پرتغال شد و دو بار کفش طلای اروپا را به دست آورد. در تنها جام جهانی ای که حضور داشت، در انگلستان 1966 توانست 9 گل در شش بازی به ثمر برساند و کفش طلا را به دست بیاورد.
اوزه بیو داسیلوا فریرا در پایتخت استعماری موزامبیک، لورنچو مارکز (که این روزها با این ماپوتو شناخته می شود) از پدری آنگولایی و سفید پوست که کارگر راه آهن بود و مادری سیاه پوست و موزامبیکی متولد شد. هشت سال داشت که پدر مرد و با فقر زندگی می کرد که به تیم شهرش پیوست و در پانزده سالگی راهی اسپورتینگ لیسبون شد.
در واقع آرایشگاهی در لیسبون بود که سرنوشت او را تغییر داد. آنجا بود که یک مربی از باشگاه سائوپائولو او را دید و با یک دوست قدیمی از جوانکی موزامبیکی حرف زد. آن دوست، بلا گاتمن سرمربی افسانه ای بنفیکا بود که با حرف هایی که شنیده بود، تحت تاثیر قرار گرفت و هفته آینده به موزامبیک پرواز کرد تا خانواده اوزه بیو را راضی به امضای قرارداد با بنفیکا کند. بنفیکا، اوزه بیو را از دست های اسپورتینگ دزدید و آنقدر حرف و حدیث از غیر قانونی بودن آن انتقال بود که هنوز هم آن حادثه هیزمی در آتش مشاجرات دو باشگاه باشد. اوزه بیو در دسامبر 1960 به بنفیکا پیوست و او را در روستایی ماهی گیرنشین قایم کردند و از او خواستند که پایش را از هتل بیرون نگذارد. آن ها مشکلاتی قانونی در ثبت قرارداد استعداد جدید خود داشتند و برای پنج ما وی را به همین شکل دور از اذهان عمومی نگاه داشتند. سرانجام این مشکل هم حل شد و دنیای فوتبال دلیل جنگ دو باشگاه و این همه پنهان کاری را دانست.
او در نخستین مسابقه برای بنفیکا، هت تریک کرد. ژوئن 1961 بود. دو هفته بعد در دیدار دوستانه ای در برزیل آن ها با سانتوس روبرو شدند و اوزه بیو توانست رو در روی پله بازی کند. به نوعی آن دیدار، دیدار قهرمان اروپا و آمریکای جنوبی بود. بنفیکا بازی را در نیمه نخست 4-0 باخته بود که گاتمن، اوزه بیو را بین دو نیمه به ترکیب فرستاد. باورتان شود یا نه، اوزه بیو دوباره مقابل سانتوس بزرگ در طی بیست دقیقه و مقابل نگاه ماتِ پله و دوستان هت تریک کرد. همه ظهور یک اعجوبه جدید را می دیدند.
بنفیکا حاکمیتش بر پرتغال و اروپا را ادامه می دهد. آن ها که در سال 1961 با پیروزی مقابل بارسلونا قهرمان اروپا شده بودند، در سال 1962 مقابل رئال مادرید بزرگ در آمستردام دیدار فینال را برگزار می کردند. تفاوت این دو فینال، اوزه بیوی 19 ساله بود. پیروزی 5-3 مقابل تیمی که پنج بار پیاپی قهرمان اروپا شده بود با بازیکنانی نظیر پوشکاش، گنتو و البته اسطوره کودکی های اوزه بیو یعنی دی استفانو در شرایطی رقم خورد که یوزپلنگ سیاه دو گل پایانی را به ثمر رساند. او در پایان پیراهنش را با فرانتس پوشکاش عوض کرد. یک معاوضه پایاپای از پیراهن هایی بس ارزشمند. این پیش از آن بود که هواداران بنفیکا به زمین بریزند و پادشاه جدید خود را روی شانه ها، گرد تا گرد استادیوم بگردانند. او در نخستین فصلی که در اروپا فوتبال بازی کرد، به عنوان دومین بازیکن سال این قاره معرفی شد.
تا سال 1975 موزامبیک مستعمره پرتغال بود. پس اوزه بیو می توانست در فوتبال ملی پیراهن پرتغال را بر تن کند. او در انگلستان 66 نماینده پرتغالی ها بود. در جامی که پله به دلایلی آن پله همیشگی نبود، فوتبال جهان شاهد مروارید سیاهی دیگر بود و آنقدر خوب که به همراه همبازیانش موفق شد برزیل بزرگ (قهرمان دو جام قبلی و جام بعدی) را در گودیسون پارک و با گل های اوزه بیو از تورنمنت حذف کنند. آن ها در دور گروهی هم قرعه شده بودند اما در گروهی که پرتغال با شش امتیاز (از سه برد) صدرنشین شد و مجارستان بی پوشکاش به رتبه دوم رسید، پله در دیدار نخست با مجارستان گل زد و به نخستین بازیکنی تبدیل شد که در سه جام گل زده اما در ادامه با تکل های خشن مدافعان حریف به طور جدی مصدوم و از زمین خارج شد. او در دیدار بعد که برزیل شکست خورد حضور نداشت اما با وجود مصدومیت خود را به دیدار با پرتغال رساند. او باز هم در این بازی هدف تکل بسیار خشن مدافع پرتغال قرار گرفت اما داور اقدام به اخراج بازیکنی نکرد و پله تا انتها لنگان لنگان در زمین ماند و پس از بازی و شکست گفت که دیگر در جامی زیر نظر فیفا بازی نخواهد کرد. تصمیمی که آن را تغییر داد. اما این سمت برزیلی ماجرا است. در سمت پرتغالی داستان، آن ها موفق شدند تیمی که پله، جرزینیو، جيلما سانتوس، گرسون، توستائو و ریولینیو را داشت را با دو گل اوزه بیو و با نتیجه 3-1 شکست دهند.
دیدار دور جذفی مقابل کره شمالی خود داستان دیگری بود. طوفان زرد آسیایی ها که با پیروزی مقابل ایتالیا و قرار گرفتن بالاتر از آتزوری و شیلی در دور گروهی شگفتی ساز جام شده بود، توانست با نتیجه 3-0 از پرتغال پیش بیفتد. این پیش از آن بود که اوزه بیو کار خود را شروع کند و به تنهایی بازی را در بیاورد. 4 گل او بود که پیروزی 5-3 را در باز هم در گویسون پارک رقم زد.
دیدار نیمه نهایی در ویمبلی مقابل بهترین انگلستان تاریخ. در واقع قرار بود این بازی هم در گودیسون پارک باشد. پرتغالی ها دو بازی در لیورپول انجام داده بودند و با آن خو گرفته بودند اما به یک باره انگلیسی ها تصمیم به تغییر استادیوم گرفتند و پرتغالی ها را مجبور کردند که شب پیش از بازی سوار بر قطار شده و خود را به لندن برسانند. نابی استیلز توانست در آن بازی اوزه بیو را خنثی کند و دو گل بابی چارلتون در مقابل تک گل اوزه بیو از روی نقطه پنالتی حکم به صعود سه شیرها به فینال داد. این بازی هنوز در پرتغال با عنوان ژوگو داس لاگریماس (بازی اشک ها) شناخته می شود. حتی با وجود شکست اوزه بیو جامی باورنکردنی را داشت و نگذاشت رکورد هفت کلین شیت پیاپی گوردون بنکس ادامه داشته باشد.
او هرگز مجددا در جام جهانی بازی نکرد اما دو سال بعد برای انجام فینال لیگ قهرمانان مقابل من یونایتد به ویمبلی بازگشت. بار دیگر چارلتون بود که دو گل زد و تیمش را به قهرمانی رساند و بار دیگر استیلز بود که توانست اوزه بیو را مهار و از بازی محو کند. این بار به مراتب خشن تر. بازی در وقت های معمول 1-1 به پایان رسید با این حال اوزه بیو در آخرین دقیقه بازی در وقت معمول موقعیت خوبی به دست آورد اما ضربه اش توسط الکس استپنی گلر شیاطین سرخ مهار شد. دستش را روی شانه های دروازه بان گذاشت و به او تبریک گفت. در وقت اضافه یونایتد سه گل دیگر به ثمر رساند و برای اولین بار به عنوان تیمی انگلیسی به قهرمانی اروپا دست یافت.
دو شکست دیگر او در فینال ها در سال های 1963 مقابل میلان و 1965 مقابل اینتر بودند. دومی آخرین باری بود که او در این سطح بازی می کرد اما برای هفت سال دیگر گلزنی هایش و قهرمانی هایش برای بنفیکا در پرتغال ادامه داشت. در پانزده سال حضور در بنفیکا او یازده بار قهرمان لیگ و پنج بار قهرمان جام حذفی شد، یک بار بهترین بازیکن سال شد و نخستین بازیکی لقب گفت که دو بار در سال های 1968 و 1973 کفش طلا را تصاحب کرد.
در اواسط دهه هفتاد او هم از بازیکنانی بود که راه ایالات متحده را در پیش گرفتند. او در آن سال ها در تیم های بوستون مینتمن، لاس وگاس کوئیک سیلورز و تورنتو متروز کرواتیا بازی کرد و با آخری به قهرمانی در آمریکای شمالی رسید.
تا انتهای زندگی در پرتغال زندگی کرد با این حال گاهی به موزامبیک باز می گشت و در آنجا هم یک قهرمان بود. برای کشورش و بنفیکا سفیر فوتبال بود و مجسمه اش بیرون استادیو دا لوژ با دست هایی که در هوا پرواز می کنند به جایی برای عکس گرفتن هواداران تبدیل شده و وقتی مرد، غرق در شال های سرخ شد. همسرش فلورا، دو دختر و چند نوه از دیگر بازمانده های این بزرگ مرد هستند. یادش گرامی.