طرفداری- جولای پنجاهمین سالگرد قهرمانی جهان خواهد بود و گوردون بنکس احساس می کند انگلستان آنقدر تیم خوبی بود که در سال 1970 هم بتواند قهرمانی را در مکزیک تکرار کند. بنکس که دروازه بان تیم قهرمان جهان و از مهم ترین بازیکنان آن تیم بود، صحبت های مفصلی با دیلی میل انجام داد که می خوانید:
وقتی جوان تر بودم، پیرتر ها همیشه از این می گفتند که چقدر روزها سریع می گذرد و همیشه در شگفت بودم که این ها دیگر چه می گویند! (لبخند زد) حالا در سن آن ها هستم و همان احساس را دارم. با برخی از بازیکنان سابق استوک مثل دنیس اسمیت، تری کانری، جیمی گرینهاف اخیرا برای قدم زدن بیرون رفتیم و همگی احساسی نظیر این داشتیم.
راز قهرمانی جهان؟
راز آن این بود که هر کدام چقدر همدیگر را دوست داشتیم. هرگز دوست نداشتیم دوستانمان را ناامید کنیم. مردم از برخی از بازیکنان آن تیم بیشتر حرف می زنند اما در تمام زمین ما اسطوره هایی داشتیم. اسطوره های که ساده بودند و کمترین خودخواهی را داشتند. به راجر هانت نگاه کنید. مردم به این موضوع اشاره نمی کنند که دوندگی او بود که به جف هرست فضا برای گلزنی می داد. مردم این را نمی بینند. ما می بینیم. آلن بال از سوی بازیکنان تیم، به عنوان بهترین بازیکن جام انتخاب شد و شایسته آن بود. او به سختی کار می کرد. می رفت و می آمد و این کار را بارها تکرار می کرد. او هرگز یک پاس یا تکل را از دست نمی داد. جایش در تیتر ها نبود اما بدون او برنده نمی شدیم. جشن بزرگی برای پنجاهمین سال قهرمانی در جریان است. بیش از هرکسی افتخار می کنم اما ناراحت کننده است که دیگر بابی مور یا آلن را در کنارمان ندارم. آن ها ارزش زیادی برای تیم داشتند.
مدال قهرمانی اش را دیگر ندارد. او آن را با 120 هزار پوند فروخت تا فرزندانش برای خرید خانه پول داشته باشند.
برایم ناراحت کننده است اما اهل عمل هستم. برخی دیگر از بازیکنان آن تیم هم کار مشابهی انجام داده اند. نمی دانم که چه کسی مدالم را دارد. راه دیگری برای حمایت از فرزندانم نداشتم. عاشق این بودم که داشته باشمش.
او عنوان سلطنتی OBE را سال ها پیش دریافت کرده و کمپینی در انگلستان به راه افتاده تا او و سایرین به لقب شوالیه نائل شوند.
هرگز نخواسته ام که این عنوان را از جف هرست بگیرم. اما عادلانه نبود که فقط یک بازیکن از آن تیم نشان شجاعت بگیرد. بدون بقیه تیم، یک نفر نمی توانست کاری انجام دهد. پس بله، اگر این اتفاق برایم رخ دهد ویژه خواهد بود.
او که در یورکشایر بزرگ شد، فوتبال را از چسترفیلد آغاز کرد.
پدرم باعث شد در 15 سالگی مدرسه را کنار بگذارم. این اتفاق بعد از این افتاد که از تیم مدرسه شفیلد کنار گذاشته شدم. او می گفت که مدرسه نمی تواند خوب باشد وقتی در زمین فوتبال نماینده مدرسه ام نباشم و بعد برایم کاری دست و پا کرد.
او بعد به لستر و استوک سیتی رفت. او اسطوره سفال گر هاست و در 78 سالگی هنوز به عنوان رئیس افتخاری باشگاه شناخته می شود. اخیرا با جک باتلند دیدار کرد.
می خواستم از او بپرسم که چرا دروازه بان ها دیگر در هنگام کرنر مدافعی روی تیرک نمی گذارند اما یادم رفت. (و بعد بلند بلند خندید)
از آن روزها می گوید.
آن وقت ها دستکش نمی پوشیدیم اما وقتی که زمستان بود، از دستکش های پشمی یا ابریشمی استفاده می کردیم. از برت تراوتمن دروازه بان من سیتی یاد گرفته بودم که در هنگام بازی آدامس بجوم و وقتی که حسابی خیس شد، آن را به دست هایم می مالیدم و این کمکم می کرد که توپ ها را راحت تر بگیرم. در جام جهانی همیشه لای شفردسون مربی تیم برایم آدامس تهیه می کرد اما پیش از دیدار نیمه نهایی بود با پرتغال بود که به الف (رمزی) گفتم آدامس های من کجایند؟ در ساکم نیستند. الف عصبانی شد و به هارولد نگاه کرد. او گفت که فراموش کرده پس الف از او خواست که از ویمبلی خارج شود و به نزدیک ترین مغازه برود. وقتی در تونل آماده ورود به زمین بودیم، آدامس ها به دستم رسیدند. احتمالا با تمام قدرت مسیر را دویده بود. بدون آدامس هم دروازه بانی ام زیاد فرقی نداشت اما به آن عادت داشتم.
زمان گذشت و در جام جهانی 1970 واکنش او در بازی مقابل برزیل و روی ضربه سر پله به عنوان بهترین واکنش تاریخ فوتبال در نظر گرفته شد
نه، برای من پنالتی ای که در نیمه نهایی لیگ کاپ 1972 از جف هرست گرفتم بهترین واکنشم بود.
با این حال توپی که از پله گرفت فوق العاده به نظر می رسد و با وجود گذشت سال ها هنوز عظمت خود را دارد. به یوتیوب بروید و واکنش بابی مور را ببینید. او احساس می کرد که توپ گل شده است.
بابی بعد از بازی در هنگام شام و در جمع تیم به من گفت بنکسی! سعی کن توپ ها را بگیری نه اینکه کرنرهای احمقانه به حریف بدهی. این را گفت و خندید. اما در لحظه ضربه دستش را روش شانه من گذاشت و گفت کارت خوب بود. یادم هست که صدای پله را شنیدم که پس از ضربه فریاد زده بود گل! او فکر می کرد که از من عبور کرده است.
وقتی در لستر بود آن ها زمین تمرین بخصوصی نداشتند، اما در استوک از بازیکنان تیم رزرو می خواست که عصرها به زمین تمرین بازگردند و به سمت دروازه او شوت بزنند. این بعد ها در گوادالاخارا به کارش آمد.
تمرین های اضافی زیادی در مکزیک داشتیم. هوا گرم بود و وزن کم می کردیم و زمین ها سفت بود. متوجه می شدم که وقتی آن ها شوت زده می شود، توپ ها بیش از حد معمول اوج می گیرند. با آن تمرین ها بود که جزئیات بیشتری در این زمینه می دانستم و می دانستم که دائما باید خودم را آماده شیرجه هایی با ارتفاع بالا بکنم.
انگلستان در دور گروهی یک صفر به برزیل باخت و تک گل بازی را جرزینیو زد. این شکست به آن معنی بود که انگلستان در دور حذفی با آلمان غربی هم قرعه می شد. یعنی همان تیمی که با بکن باوئر، گرد مولر، برتی فوگتس و وولگانگ اوورات دو تورنومنت معتبر بعدی را قهرمان شد. در دیدار با آلمان گوردون بنکس به دلیل مسمومیت غذایی غایب بود و آن جا بود که اشتباهات پیتر بونتی سبب شد آلمان با نتیجه 3-2 پیروز و راهی دور نیمه نهایی شود.
برای پیتر متاسفم. او در آخرین دقایق قرار شد در دروازه قرار بگیرد. برای مدتی طولانی بازی نکرده بود. هرگز او را ملامت نمی کنم. او دروازه بان خوبی بود. اما نگرانم که این اتفاق برای جک باتلند هم رخ دهد. در انگلستان فرصت زیادی به او داده نمی شود. باید بدانید که وقتی زمانش برسد، عصبی خواهید بود. در تونل، وقتی سرود ملی را می شنوید. بازی در انگلستان در بازی های بزرگ، با هر تجربه دیگری که داشته باشید فرق دارد پس باید برای آن آماده باشید.
او باور ندارد که از عمد مسموم شده است اما همیشه تردید هایی وجود داشته است.
موضوعی که شوکه ام می کند این است که ما کنار هم غذاهایی دقیقا مشابه می خوردیم پس چطور تنها من مسموم شدم؟ همیشه اینطور در نظر گرفته ام که بدشانس بوده ام، اما همیشه این تردید بوده است. ناراحت کننده بود چون همیشه احساس می کردم که تیم 70 به خوبی تیم 66 بود. ما به خوبی برزیل در آن سال بودیم پس می توانستیم قهرمان باشیم. فکر می کنم با حضورم می توانستیم کمک بیشتری به دفاع در بازی با آلمان کنم تا صعود کنیم. اگر این اتفاق رخ می داد، می توانستیم دوباره قهرمان شویم.
به دلیل یک تصادف سنگین با یک ون، 200 بخیه به صورت او زده شد و بینایی چشم راستش را تا حدود زیادی از دست داد.
باور نمی شد که چه اتفاقی دارد رخ می دهد. اشتباه احمقانه من بود. صدای گریه او را می شنیدم اما خوشبحتانه آسیب جدی ندید. نمی دیدم اما صدایش را می شنیدم.
بعد ها در حالی که بینایی یک چشم را نداشت به لیگ آمریکا رفت و برای تیم فورت لاودردیل بازی کرد.
در آن زمان پله، بکن باوئر، کارلوس آلبرتو و بسیاری دیگر آنجا بازی می کردند. باورم نمی شد که با یک چشم هم می توانم بازی کنم.
دوره بازی او با بینی شکسته، انگشت، ترقوه و شکستگی های بسیاری گره خورده بود اما بزرگترین دشمن او سرطانی است که ده سال است گریبانش را گرفته. او یک کلیه را به همین دلیل از دست داده است و ممکن است دومی را هم از دست دهد.
با قرص شیمی درمانی می کنم و مشکلی با آن ندارم. داروهای وحشتناکی در این بین وجود دارد که می خورم یا به من تزریق می شود اما باعث می شود که بتوانم در باغچه ام گل کاری کنم یا ماشینم را بشورم و حتی دو بار در هفته گلف بازی کنم. تمرینات ورزشی ای هم در خانه انجام می دهم. دو هفته اخیر اسکن هایی اخیرا انجام داده ام و هر بار توده سرطانی کوچک تر شده پس امیدوارم از شرق خلاص شوم. اگر درمان موثر نشود، پیوند آخرین امید خواهد بود.
رمزی آدم کم حرفی بود اما بنکس از او به نیکی یاد می کند.
او فراتر از زمانش بود و باید بگویم مربی فوق العاده ای بود. امیدوارم همسرش اورسلا به جشن های یادبود قهرمان جهان دعوت شود. در طی جام جهانی 1966، برای شش هفته همسرش را ندید. پیش از فینال گفت که پس از بازی شامی با خانواده ها خواهیم داشت. بعد از بازی به دل لندن زدیم. مردم همه جا بودند. جاده پر از مردم بود. نمی توانستیم حرکت کنیم. از ماشین پیاده شدیم و با مردم راه رفتیم. باور نکردنی بود. نمی دانم چه کسی جام را بر داشت اما پس از مدتی به دست من رسید. به هتل رفتم که دیدم همسرم آماده نشده است. گفت که دعوت نشده اند. باورم نمی شد. بعد فهمیدم که آن مهمانی تنها برای تیم ما و تیم آلمان بود. شام خوبی بود. نیازی نیست که بگویم آلمانی ها چقدر ناامید بودند.