اختصاصی طرفداری- مرام بچه جنوب شهر اگر چه نفی ما عدا نمی کند اما انصافا گوهر کم پیدایی است که در آمیختگی اش با آیین پهلوانی می شود همان عربده کشی که عشق مرجان به باد اش داد داش آکل را می گویم که مثل نیای تاریخیش رستم خاکی بود خاکی بودن هم نه به آن معنی که گمانش را ببرید که منظورم آن است که از جنس اهل زمین بود با همه کمی و کاستی ها مثلا لبی تر می کرد و عربده ای می کشید یا دل در گرو بتی می بست و دین و ایمان به باد می داد اما "کفی راد داشت و دلی پر ز داد" و همین جاست دقیقا وجه تمایزش با قهرمانان آسمانی غیر قابل دسترس. پهلوانی که خط خطی صورت اش بیش از باد کله حاصل خشک خشک تراشیدن سبیل نامرد است و اگر بچلانی اش قطره قطره مردانگی است که از او می چکد، داستان معرفت اش هم فدای پای راست الکساندر مدیود و افتخارات اش، قهرمان جهان که شد فهمید باید بیش تر خم شود تا مدال را به گردن اش بیندازند، اما آن جا که نباید زانو می زد خم نشد، در وصفش گفتند روی تشک سردار اگر نبود سرباز هم نشد، شنیدیم پلیتیک ها زدند از این ور و آن ور برای در خاک کشیدن اش با چقدر خامی، که در خاک شدن هم برای اش سرآغاز رستن بود که خاک کی برای جهان پهلوان می تواند هم وزن مرگ باشد. تختی را می گویم جهان پهلوان تختی را
کودکیش آبستن دگرگونی های تاریخی تهران بود.خیابان اکبر آباد و خیام کشیده شدند و محلات قدیمی را به صلیب کشیدند تا تهران نمودی باشد از ایرانی متجدد و مدرن. همان روزها که تب تجدد چنان کنتور پرانده بود که حتی کهن، کهنه انگاشته می شد و کمتر محله قدیمی از پرگار و گونیای بوذرجمهری شهردار رضا خان در امان بود، همان روزها و وسط دگرگونی های بزرگ غلامرضا کوچه های جنوب شهر پله های تختی شدن را می پیمود، افسانه پر رمز و رازی که خاطرات کودکی اش زیر مدرنیزاسیون تهران رفت زیر ریل قطار، بعدها شد پیغمبر کشتی ایران و در کنار امامعلی حبیبی زنگ مدال طلا کشتی در آوردگاه المپیک را به صدا در آورد، خودش می گفت من پسر بد مردم ام که برای کمک به آن ها دستم خالی است، کاش دکتر مهندس شده بودم، آخ که چه حسرت اشک آلودی تو این واژه ها موج می زند، بعد ها که اما آرزوی یک ملت را با خود برد زیر خاک، قصابی توی کرمانشاه خود را از قناره آویزان کرد توی وصیت نامه اش نوشت: جهان بی جهان پهلوان ماندنی نیست، بی راه هم نمی گفت، فردای آن روز روزنامه ها تیتر بستند: دل شیر خون شده بود، جهان پهلوان...مرده بود!
جایی خوانده بودم که هند در برنامه توسعه ملیش درصد معنی داری از جامعه را عامدانه در نظر نمی گیرد و برایشان برنامه خاصی ندارد همان جماعتی که در خیابان چشم باز می کنند و در همانجا چشم می بندند با این حال کارگردان های هندی تا دلتان بخواهد توی فیلنامه ها، آرزوها و تخیلات این پاپتی های بی خانمان را روی صحنه بردند، مثل فیلم فارسی های خودمان که معمولا جای خالی سیستم را با ابر قهرمان برایمان پر می کرد همانجا که حق که قرار بود به حق دار برسد، عمدتا کت بالا دوشی با سبیلی از بنا گوش در رفته پاشنه کفش را می خواباند و سر به زنگاه سر گذر پیدایش می شد تا دادِ نگاهِ رنج دیده ای که به دست های ناتوان همواره مزین بوده و هست را از نامرد محل بستاند و گوشمالی جانانه به او بدهد، مقصد بعدی هم که مشخص بود یا قهوه خانه درویش یا زور خانه محل که که روی دیوارهایش نوشته بود:می بخور، منبر بسوزان، مردم آزاری مکن!
این چند خط را نوشتم که بگویم اگر دیالوگ "بوکس برای ما یک ورزش نیست مسئله آبروست" برای کلینت ایستوود امریکایی در دختر میلیون دلاری دیالوگی قشنگ است برای ما ایرانی ها واقعیتی محض است. چه آن زمان که زیر چکمه های تحجر، قطره قطره شیره جانمان را در واژه ها کردیم مثل دوی امدادی رساندیم به نفر بعدی، چه آن زمان که لابه لای اشعار شاهنامه، سرزمین مان را بارها و بارها به تورانیان سپردیم و باز ستاندیم ، همواره صفر تا صد قصه را کنار میدان نبرد سر کشیدیم و ذره ذره امید های مان را از لابه لای پنجه های پهلوانان مان بیرون کشیدیم، هم از این رو کشتی هیچ گاه برای ما یک ورزش نبوده و نیست آن چنانی که معنای "پهلوانی" خیلی پیش تر و بیش تر از تبدیل مایه یک خم به دو خم و اجرای اشکل گربه های بی نقص و بلند کردن وزنه های سنگین برای مان در گروی داشتن کفی راد و دلی پر ز داد است، آن چنانی که نیای داستانی پهلوانان مان پیش از کلفتی گردن به نازکی دل شهره بودند و نشان پهلوانی را نه از سر خوش خدمتی به مقام قدرت که از سر تعظیم در مقابل "مردم" بر سینه خود می دیدند، خواستن اش را همه خواهان اند اما به کج گذاشتن کلاه و تند نشستن نیست، که بزرگ راه فلانی الممالک ها از مال روی جهان پهلوانان جداست ...خیلی جدا!
پی نوشت: تیتر یادداشت برگرفته از شعر رضا براهنی در رثای جهان پهلوان تختی می باشد.
مصرع کفی راد دارد دلی پر ز داد مستقیما برگرفته از داستان رستم و اسفندیار انتخاب شده و در وصف رستم است که به باور اکثر شاهنامه پژوهان (رستم) نماد ایران و کلیه مردم ایران است.
الکساندر مدوید قهرمان بلاروسی الاصل (شوروی سابق) و برنده بیش از 10 مدال طلای معتبر من جمله 3 طلای المپیک است که سال های ابتدایی حضور او همزمان با سال های پایانی ورزشی جهان پهلوان تختی است و معروف است در مسابقات سال 1962 امریکا تختی پس از آگاهی از مصدومیت زانوی راست مدوید هرگز فشاری بر روی آن پای حریف نیاورد و بعدها مدوید آن بازی را پاک ترین بازی عمرش خطاب کرد.
پس از اعلام خبر مرگ/خودکشی تختی معروف است که در سطح ایران 7 نفر خودکشی کردند من جمله یک قصاب کرد که توضیحش در متن موجود است.