طرفداری- در نگاه بسیاری هفدهم سپتامبر 1997 شاید تنها یک تاریخ، به مانند روزهای دیگر باشد اما برای مردمی که در نیوکاسل زندگی می کردند، آن شب ویژه ترین شبی بود که می توانست وجود داشته باشد.
نیوکاسل در شرایطی باید از بارسلونا در سنت جیمز پارک میزبانی می کرد که تنها پنج دقیقه آنطرف تر، گروه راک اوآسیس (Oasis) در سالن نیوکاسل آرنا اجرا داشت. آن شب را در هفده سالگی، همیشه به عنوان یکی از شب هایی در نظر می گیرم که باعث شد خودم را بهتر بشناسم.
حالا سی و چهار سال دارم و هنوز و طبق عادتی که از دوازده سالگی آغاز شد، در ابتدای هر فصل بلیط تمام مسابقات نیوکاسل را خریداری می کنم. با این وجود اواخر دهه 90 برای هواداران نیوکاسل دوره ای جادویی بود. کوین کیگان و جان هال باشگاه را که در فراموشی در حال جان دادن بود، به سطح اول فوتبال بازگرداندند و پس از چند سال به فصل عجیب، دلهره آور، پر از استرس مانند 1995 رسیدیم. فصلی که جای قهرمان نشدن در آن، هنوز هم درد می کند.
کیگان رفت و کنی دالگلیش جایگزین آن شد اما باشگاه هنوز آن بالاها بود. پس از دو عنوان پیاپی دومی در لیگ برتر، راهی مسابقات ناشناخته در شمال انگلستان، یعنی لیگ قهرمانان شدیم. و دیدار مقابل بارسلونا ثمره همان نمایش های هیجان انگیز در انگلستان بود. با وجود ستاره های مانند فیگو، ریوالدو و لوئیز انریکه افراد زیادی برای راه راه پوشان تین ساید شانسی قائل نبودند اما فاستینو آسپریا نظر دیگی داشت. مهاجم کلمبیایی که خود را به خوبی با فولکلور منطقه اخت کرده بود، هت تریکی به یاد ماندنی انجام داد تا نیوکسل با نتیجه 3-2 از سد قهرمان سال 1992 مسابقات عبور کند.
در پاییز 1997، اوآسیس در صدر جدول فروش انگلستان بود و می شد گفت بزرگترین بند جهان است. آن ها تحت تاثیر فروش آهنگ Morning Glory شاهد محبوبیتی روز افزون بودند و پس از کنسرت های مین رود، نبورث و لژ لموند به دنبال کنسرتی موفق در نیوکاسل بودند. در میانه دهه 90، اوئیسیز برای من همه چیز بود. آهنگ Morning Glory تقریبا زندگی من را تغییر داد. با آن آهنگ بود که اشتیاقی در خودم احساس کردم که پیش از آن سراغ نداشتم. اشتیاقی که پس از آن هم هرگز اتفاق نیفتاد. سرانجام فهمیدم چه چیزی برای من الهام بخش است. به من چیزی داد که باورش کنم و چیزی را در درون من شعله ور کرد.
وقتی به این فکر می کنم که آن دو اتفاق که تمام عمر منتظرشان بودم، در یک شب اتفاق افتادند رو به ویرانی می روم. چه کار باید می کردم؟ باید به سنت جیمز می رفتم و بازی نیوکاسل مقابل بزرگترین فوتبالیست های جهان را برای نخستین بار در زندگی ام می دیدم؟ یا باید به سالن موسیقی می رفتم و سرانجام گروهی را که زندگی ام را تغییر داده بود را از نزدیک می دیدم؟
سرانجام تصمیمم را گفتم. اوآسیس را انتخاب کردم. سال ها بود که بلیط فصل را داشتم و بازی های بی شماری را دیده بودم. البته آیا شانس دوباره دیدن نیوکاسل در لیگ قهرمانان مقابل تیمی بزرگ پیش می آمد؟ بله بله باور دارم که پیش می آید. اما شانس دیدن اسطوره هایم در زمینه موسیقی چیزی بود که نتوانستم آن را رد کنم. دو مورد از بزرگترین کنسرت های نسل خودم در نبورث و لژ لموند را از دست داده بودم و نمی خواستم این یکی را در شهرم از دست بدهم. دنیای من را گلگر ها غرق موسیقی کرده بودند و آن شب را به آن ها بدهکار بودم.
باید بگویم که دیدن آن ها برای نخستین بار رویایی بود. به همراه 1500 نفر دیگر لباس هایی به تصویر لیام گلگر پوشیده بودیم. البته او ما را زود به زود از نتیجه فوتبال مطلع می کرد اما افراد زیادی خبرهایی که می داد را باور نمی کردند. در آن زمان از تصمیمی که گرفتم راضی بودم اما پس از سال ها، آیا باید پشیمان باشم؟ دروغ گفته ام اگه بگویم بخشی از من هنوز هم از تصمیمی که گرفت پشیمان نیست.
در آن زمان به موفقیت عادت کرده بودیم و به شکل ساده لوحانه ای پیروزی را تضمین شده می دیدیم. وقتی حالا تصاویر هت تریک آسپریا را می بینم، غرق در اضطراب و ناامیدی می شوم که آن شب در ورزشگاه نبودم تا شاهد شکست ریوالدو و فیگو باشم. مضاف بر این که آن شب تنها شبی نبود که شانس دیدن اوآسیس را داشتم، سه بار دیگر (این گروه در سال 2009 از هم پاشید) پس از آن کنسرت، آن را از نزدیک دیدم.
اگر شانس دیگری بود شاید سنت جیمز پارک را انتخاب می کردم. فکر می کنم گاهی همه چیز به زمان بندی در زندگی ارتباط دارد. آن زمان فهمیدم که فکر می کنم اوآسیس برای من معنایی فراتر از فوتبال دارد. من تنها کسی نبودم که آن شب موسیقی را به فوتبال ترجیح داد. افراد زیادی بودند که در آن شب تکرار نشدنی موسیقی را انتخاب کردند. نیوکاسل آن شب را فراموش نخواهد کرد.