شکی نیست که کلوپ مناسب باشگاه لیورپول است. کسی که سبک و رفتارش هم این را ثابت میکند. با این حال این سوال مطرح است که آیا کلوپ بدون تغییر در ساختارهای باشگاه هم میتواند این تیم را به موفقیت برساند. بیش از یک دهه است که انفلید، یک روش خاص دارد. سه مربی آنها را به رده دوم لیگ رساندند که رهبری و شخصیت آنها نتوانست در آنفیلد زنده بماند. لیورپول در درجه اول باید خیلی بهتر از آنچه در دست دارد نتیجه بگیرد. این کار باید همزمان با دو فاکتور دیگر باشد. اول اینکه آنها در این مسیر احساس خود را کنترل کنند و دوم اینکه از رفتن بازیکنان خود به تیمهای قدرتمند تر جلوگیری کنند. این کار صبر خاصی میخواهد که بدون ریکاوری و تغییر دائم در باشگاه میسر نیست.
تغییری که حالا ما را به کلوپ میرساند. اول از همه اینکه قانع کردن کلوپ کار بسیار بزرگی بوده است. آن هم زمانی که آنها در مسیر غیر ممکنی مانند رفتن به چمپیونزلیگ در حضور ۴ تیم قدرتمند دیگر هستند. شاید تصور کاری که هولیه، بنیتز و راجرز کرد، برای او آسان باشد. شاید حتی از آنها هم بهتر کار کند. شاید از همه آنها مربی بهتری باشد و مسلما ناب تر است. لیورپول با رتبه چمپیونزلیگ تنها ۳ امتیاز فاصله دارد و شخصیت و اشتیاق کلوپ شاید یک اثر مثبت در باشگاه بگذارد آن هم قبل شروع هر بازی. با این حال شکلهای بازی که او ارائه میدهد هم متفاوت است و چالشهای مختلفی روبرو او است.
در واقع، لیورپول متفاوتترین مربی را از این نظر با راجرز انتخاب کرد. کافی است به فلسفه آنها که دائما توسط این دو مربی فریاد زده میشود، گوش کنید. راجرز فلسفه خود را "مرگ به وسیله فوتبال" نامیده است و گفته زمانی که شما ۶۵% یا ۷۰% از بازی را در اختیار دارید برای تیم حریف یک مرگ فوتبالی محسوب میشود.
نیازی نیست به بقیه صحبتهای راجرز گوش دهید تا بفهمید که او پیش از بیرون کشیدن شمشیر خود میخواهد پاسهای خلاقانه بدهد. کلوپ زیاد درگیر این مساله نیست. او میگوید:
"من موسیقی هوی متال دوست دارم. فوتبال تیم من آرامش بخش نیست بلکه جنگ جویانه است. این چیزی است که از آن لذت میبرم."
با نگاه به سه فصل راجرز در لیورپول و ۴ فصل کلوپ در دورتمند، این تفاوتها خود را نشان میدهند. اینجا مالکیت توپ روبرو جدیت در بازی است. تاثیر شخصیت کلوپ در تعداد تکلهای این دو تیم است. دورتمند در آن ۴ فصل به طور میانگین در هر بازی ۱۹.۱ تکل زده است و لیورپول راجرز ۱۲.۵. خطاهای دورتمند ۱۴.۳ در هر بازی بوده است و خطاهای لیورپول ۱۰.۵. قطع توپها در دورتمند ۱۹.۱ بار در هر بازی و برای لیورپول ۱۲.۵.
آن "عطشی" که راجرز در فصل ۲۰۱۳/۲۰۱۴ از آن صحبت میکرد، به صورت معمول در تیمهای کلوپ وجود دارد. تیمهای کلوپ نسبت به تیمهای راجرز مالکیت توپ کمتری دارند(۵۲.۹% به ۵۶.۳%). پاسهای کمتری میدهند که درصد پاسهای به مقصد رسیده برای کلوپ ۷۸.۲% است و برای راجرز ۸۴.۱%. این تفاوت آماری برای کلوپ به معنای این است که آنها منتظر هرج و مرج در تیم حریف برای ضربه زدن هستند. تعداد گلهای زده شده به شکل ضدّ حمله هم برای کلوپ بسیار بالاتر از راجرز است. حتی با در نظر گرفتن فصل ۲۰۱۳/۲۰۱۴ برای راجرز.
این آمارها هم ما را یاد دوران خوب لیورپول در دو فصل پیش میاندازد و هم بهترین بازیهای دورتمند. این آمارها چند سوال را هم مطرح میکنند. کلوپ برای باشگاهی انتخاب شده است که بازیکنانش کاملا سیستم متفاوتی از فوتبال را به نمایش میگذشتند. این به آن معنا نیست که کلوپ نمیتواند موفق شود. او از معدود مربیانی است که خیلی سریع تطبیق پیدا میکند اما نقش اصلی گروه تجاری FSG هنوز معلوم نیست. اینکه این نقشه چقدر با واقعیت اقتصاد فوتبال مدرن نزدیک است.
برای کنار آمدن با آن آنها باید به شرایط سوانزی و ساوثهمپتون نگاه کنند که روندی صعودی داشتند آن هم با وجود خروجیهای زیاد. با این حال، آنها درگیر چرخههای تکراری موفقیت و شکست نمیشوند و دائما در حال رشد هستند. مساله اینجاست که ماهیت مربی آنچنان در این مسیر اهمیت ندارد. او تنها باید با شرایط کنار بیاید.
این قضیه کاملا مثل شرایط لیورپول نیست. به نظر میرسد در لیورپول تنها مربی قادر به انجام چنین پیشرفتی است. FSG با توجه به تغییر کامل فلسفه مربی، به نظر میرسد آنچنان به دنبال این مسیر نیست. شاید کلوپ در کوتاه مدت موفقیتهای را هم با باشگاه کسب کند و منابع باشگاه را بهبود ببخشد اما در واقعیت فوتبال الان، او به شانس زیادی برای شکستن چرخههای موفقیت و شکست در باشگاه نیاز دارد.