طرفداری / محمد عامریان - دختر روستایی با چشم های سبز بلوطی، زیبا و مهربان که چیز چندانی از الزامات زندگی شهری نمی داند چه برسد به آداب و رسوم مولتی میلیونرهای کاخ نشین. این که متر خیاط نامیزان بوده یا اندام کیلور نامتناسب مهم نیست، مشکل از هر که هست لباس خیلی خوب به تنش ننشسته، یا حداقل به خوبی رونالدو و بیل ننشسته است. هر چه باشد او یک دختر روستایی است وسط میهمانی اعیان. بیگانه به معنای واقعی کلمه.
درست بعد دسیما وسط خواهش بی پایان درست یا نادرست مادریدیسمو برای فیکس شدن کاسیاس، واضح بود فروش لوپز و انتقال کیلور بیش از آنکه یک تصمیم فنی باشد شبیه حل یک مسئله بود، مسئله ای که ساده شده اش می شود فیکس نگه داشتن ایکر و خریدن یک ذخیره مطمئن که احتمالا نسبت به وضعیت اش اعتراض خاصی هم نخواهد داشت.
دختر روستایی که احتمالا حاضر است در ازای بخشی از خاندان سلطنتی بودن دفتر نقاشی هایش را خط خطی کند. یک فصل نیمکت نشینی و فرصت های ناچیز نه تلاشی کامل که تلاشی قابل تقدیر برای از بین بردن اعتماد به نفس کسی بود که در لوانته بهترین گلر لالیگا شد و ستاره کاستاریکایی شد که قرار بود در همان دور اول جام جهانی کلکش کنده شود.
چرخه اما چرخید، ایکر رفت و کیلور روی کاغذ گزینه نخست بود. درست همان روزهایی که کیلور با پیراهن غیر رسمی که پشتش درشت نوشته بود "1" می درخشید اتاق فکر مادریدی ها سودای دیگری در ذهن می پروراند. همان روزها که کیلور توی عمیق ترین رویاهایش خواب بوسیدن پیراهن مادرید را می دید، زیر دندان همه خواب های مدیران مادریدی، میشد طعم یک خرید گران قیمت، لوکس و پر زرق و برق متناسب با شان خاندان سلطنتی را چشید.
زمان اما رفت و رفت خیلی دورتر از ساعت 12 شب آخرین شب نقل و انتقالات. حالا پیراهن رسمی رئال با همان "1" درشت بر تن کیلور است. هنوز هم می شود یک جور نارضایتی را در ته چشم های پدرخوانده دید اما کیلور دیگر عروس این خاندان شده چه او و هواداران همیشه زیاده خواه مادریدی خوششان بیاید یا نیاید. نمایش های آغازین کیلور صرف نظر از کیفیت تیم های رقیب اگرنه نمایش خارق العاده ای بوده باشد نمایش بسیار قابل قبولی بوده است. با این همه برخی معتقدند برای بزرگی و کسب جام، تیمی در اندازه های رئال نیازمند یک سوپر استار توی دروازه است، هر چند موفقیت بارسا در فصل اخیر با دروازه بانانی نظیر براوو و تر اشتگن حاکی از واقعیت دیگری است. در فوتبالی که بیش از هر زمان دیگری در چنبره تبلیغات و رسانه در آمده است، تبلیغاتی نبودن نام هایی نظیر کیلور به معنای نادیده گرفته شدن ارزش ها و توانایی های اوست. ارزش هایی که برای هواداران اصیل مادریدی پس از درک قداست شماره یکی مثل کاسیاس نه فقط حاوی ابعاد فنی که به طرز گسترده ای متاثر از ویژگی های شخصیتی فرد است.
برای آنها که زبان چشم ها را بهتر از حرف های یومیه درک می کنند، درک نگاه کیلور چندان هم پیچیده نیست. همان نگاهی که در بازی بتیس که علی الشواهد قرار بود آخرین بازی او باشد، زیر پای بازیکنان بتیس به دنبال اثبات خودش بود. همان شب که از دور ترین ابرها می توانست بعد گرفتن پنالتی لبخند خدا را ببیند. همان شب که درخشان تر از نور ماه کورترین چشم های ساکت ترین هواداران دنیا را هم خیره کرده بود. واقعا که برخی نگاه ها حس عجیبی دارند، مثل چشم های کاسیاس بعد از لگد لعنتی آربلوآ، مثل چشم های باتیستوتا بعد از آن گل لعنتی به فیورنتینا، نفرین به حس این نگاه ها! توی فرودگاه بارخاس خون که گریه کند، 38 بازی پیاپی هم کلین شیت کند، هر چه دارد را هم به پای معشوقش بریزد، خودش بهتر از اصیل ترین هواداران مادرید می داند، کوچک ترین تضمینی به ماندنش نیست. اما برای آنها که هنوز حرمت نان و نمک را از یاد نبرده اند، آنها که هنوز بیش از اعداد و ارقام، معنای نگاه ها را می فهمند، آنها که بیش از تفاخرات غیر واقعی و ملال آور دنیای شهرنشینی، صداقت چشمان روستایی او را دوست دارند، کیلور زیباست، زیبا مثل یک الماس در آسمان. پس بدرخش کیلور، بدرخش مثل الماس.