به قلم حسین ایزدی
بخش اول مقاله: ایده آلیسم در فوتبال (بخش اول)
فوتبال پدیده عجیبی است، آنقدر بزرگ است که میتواند یک میلیارد انسان زنده فازغ از نژاد، رنگ، ملیت، مذهب و قوم و طایفه را به دیدار خود بکشاند و مسحور خود نماید. به مردم کشورهای ضعیف که شاید هیچاه نتوانند در مقابل دشمنان و یا ابرقدرتهای دنیا قد علم کنند، غرور میبخشد؛ فراتر از هر ورزش، هنر و یا صنعت دیگری. با گذشت 150 سال از عمر اتحادیه فوتبال انگلستان، هنوز هم علل جذابیت بیش از حد آن برای بسیاری مشخص نیست. برای بسیاری مشخص نیست چرا هواداران بشیکتاش بالاترین صدای ممکن که یک دسته افراد توانایی تولید آن را دارند، ایجاد میکنند؟ چرا در انگلستان که تنها سابقه قهرمانی آن به فینال اما و اگر دار 1966 بازمیگردد، فوتبال به این حد محبوب است؟ در ایتالیا که 4 جام قهرمانی جهان در آن وجود دارد، استادیومها به این میزان خالی است؟ چرا در آمریکای جنوبی و خصوصا آرژانتین و برزیل که نه مستعمره انگلیس بودهاند و نه انگلیسیزبان فوتبال بخشی از زندگی مردم است؟ و چراهای بسیار...
فوتبال هواداری و طرفداری صرف از تیم مورد علاقه نیست، فوتبال لذت تماشاست.
فوتبال مثل هر پدیده، صنعت، دانش و هنری توانایی گرایش به خیر و شر دارد. در طول تاریخ این رشته ورزشی اتفاقات زیادی رخ داده و خواهد داد که برخی اتفاقات به رشد و برخی در جهت تخریب آن بودهاند؛ دقیقا همانند زندگی. در 100 سال اخیر ایدهها، فرهنگها، فناوریها، مکاتب و ... زیادی بهوجود آمدند که بعضی هنوز وجود دارند و بعضی وجود ندارند. در فوتبال هم همانند زندگی تفکرات زیادی بهوجود آمد و از میان رفت. روشهای مختلفی ابداع و نابود شد.
سال 2004، قطعا جایگاه خاصی را در تاریخ فوتبال داراست. ظهور مورینیو که بدون شک یکی از بهترین مربیان تاریخ فوتبال میباشد مقارن شد با خداحافظی "جوزپه گواردیولا" از جهان فوتبال. اتفاقی که بعدها ثابت شد فوتبال وی در روزگاری به پایان رسید متعلق به مورینیوها و فوتبال تدافعی و مینیمالیستی آن روزگار بود. آرمانخواهان و ایدهآلیستها منزوی شده بودند و روزگار سختی میگذراندند. این روند ادامه داشت تا سال 2008 و ظهور بزرگترین اتفاق دهه اول قرن بیستویکم...
مورینیو پس از دستیاری برایان رابسون، حال تاج قهرمانی اروپا را بر سر داشت و به لیگ انگلستان رفته بود و همه ساختار چلسی، از هواداران و مدیران و کارکنان و در نهایت بازیکنان، از او حداقل قهرمانی لیگ برتر را خواستار بودند آن هم بعد از سالیان درازی که این تیم قهرمان نشده بود. او در اولین فصل به بهترین وجه ممکن قهرمان لیگ برتر شد. او 95 امتیاز کسب کرد و رکورد کسب امتیاز لیگ برتر را شکست، رکوردی که الکس فرگوسن تا انتهای دوران مربیگری خود، تلاش فراوانی برای شکستن آن بهخرج داد. کارنامه چلسی در لیگ برتر عالی بود، 29 برد، 8 تساوی و تنها یک شکست، 72 گل زده و 15 گل خورده. مورینیو فصل بعد را هم بهمانند فصل قبل، قهرمانی با را با اقتدار کامل برای چلسی بهدست آورد. قهرمانی با کسب 91 امتیاز، 29 برد، 4 تساوی و 5 شکست، 72 گل زده و 22 گل خورده. مورینیو استاد امتیازگیری بود و در این راه، او را میتوان فراتر از موفق دانست. البته آمار گلزنی تیم قهرمان تناسب مناسبی با آمار بردهایش نداشت؛ میانگین کمتر از 2 گل برای هر بازی، آمار خط حمله او در 2 فصل ابتداییاش در چلسی بود. البته آمار خط دفاعی چلسی بینظیر بود، بهترتیب میانگین گل خورده 4 دهم و 6 دهم، آماری رویایی است که میتواند خط دفاعی آن روزهای چلسی را به یکی از بهترین خطوط دفاعی تاریخ تبدیل کند.
مورینیو در این 2 فصل در فتح لیگ قهرمانان در مقابل لیورپول و بارسلونا ناکام ماند و در فصل سوم، فرگوسن به قدرت بازگشت. در روزهای طلایی و ابتدایی حضور مورینیو در چلسی، یکی از دلخوشیهای هواداران پرشمار منچستر یونایتد، تنها شکست چلسی بود که توسط شاگردان یکی از بزرگترین سرمربیان تاریخ رقم زده شد. فرگوسن ثابت کرده بود که برای مدت طولانی نمیتواند زیر سایه کسی باقی بماند. مورینیو در فصل سوم در کسب لیگ قهرمانان ناکام ماند تا آبراموویچ همچنان در کسب یکی از آرزوهای فوتبالی خود ناکام بماند. آمار تیم مرد پرتغالی در فصل سوم بد نبود ولی برای شکست فرگوسن کافی نبود. 24 برد و 11 تساوی و 3 باخت، 64 گل زده و 24 گل خورده بهوضوح تغییر کیفی تیم لندنی در طول 3 سال را نمایش میدهد.
فصل 2008-2007، سال پایان دوره اول حضور مورینیو در چلسی بود. بعد از شروع نه چندان بد و پس از 3 برد و 2 تساوی و یک باخت، بهانهای بهدست مالک ثروتمند یهودی چلسی بهدست آمد تا مورینیو که پس از پیوستن "آندری شوچنکو" از میلان به چلسی، رابطه سردی با مدیران چلسی و خصوصا شخص میلیارد روس داشت، اخراج شود و جایش را به دستیارش "آورام گرانت" بدهد. گرانت به بهترین نحو ممکن تیم مورینیو را مدیریت کرد و تیم بحرانزده بهجا مانده از وی را به فینال لیگ قهرمانان رساند و حتی تا مرز قهرمانی در لیگ برتر نیز پیش رفت. شاید اگر عدالت فوتبال برقرار میشد چلسی باید همانسال قهرمان اروپا میشد. در هر صورت مورینیو اخراج شد تا یکی از مبدعان دفاع اتوبوسی اولین شکست بزرگ خود را تجربه کند.
شکست مورینیو نمادی مشخص از شکست فوتبال اتوبوسی در آن سالها بود و نیاز به یک تغییر بزرگ در فوتبال دنیا بهشدت احساس میشد. منچستر فرگوسن قهرمان اروپا شد ولی نوآوری بزرگی در جهان فوتبال بهسان سال 2004 رخ نداد. بازیهای نتیجهگرای لیورپول و چلسی جذابیت گذشته را از دست داده بود و طبق معمول باید یک ایدهآلیست ظهور میکرد تا دنیا را تغییر دهد.
فصل 2008-2007، برای بارسلونا، تیم قدیمی و رقیب کنونی مورینیو نیز سالی کابوسوار رقم خورد. ناکامی در همهجای این باشگاه موج میزد بعد از چند فصل رویایی آنها در 2 فصل متوالی مغلوب رئال مادریدی شدند که با تیم رویایی خود فاصله زیادی داشت. برآیند نتایج این تیم باعث اخراج فرانک رایکارد و همینطور نزول شدید رونالدینهو، فوق ستاره تیم پرافتخار سالهای 2004 تا 2006 شد. در پایان فصل خوزه مورینیو با جواب رد به بارسلونا، تنها بهدلیل نخواستن داشتن دستیاری که باشگاه میخواست، حاضر نشد به تیمی که پایههای موفقیتش در آنجا شکل گرفته بود، بازگردد. این نه عامل بزرگی در تغییر تاریخ گشت، "جوزف (پپ) گواردیولا آیسالا" که قرار بود دستیار مورینیو باشد و آن روزها با تیم "ب" بارسلونا روزهای خوشی را میگذراند به یکباره سکان هدایت کشتی بحرانزده بازمانده از دوران رایکارد را تحویل گرفت. دست روزگار باعث شد تا نیامدن مورینیو، باعث شد تا گواردیولای جوان که فقط 4 سال از خداحافظیاش میگذشت به عرصه مربیگری حرفهای گام نهد و بزرگترین تغییر دهه اول قرن بیست و یکم رقم بخورد. در سراسر دنیا به انتخاب سران بارسلونا با دیده شک و تردید نگریسته میشد، اما تاریخ ثابت کرد که "یوهان کرویف" که یکی از عوامل اصلی این انتخاب بود، باز هم بهترین انتخاب ممکن را برای بارسلونا انجام داد مانند روزی که با تصمیم به ترک سیگار، بارسلونا را قهرمان اروپا کرده بود. گواردیولا توتال فوتبال را به اوج تکامل خود رساند و پایهگذار تیمی شد که بعد از خروج رایکارد به یکی از دستنیافتنیترین تیمهای تاریخ تبدیل شد و تنه به تیم دوران بازی رایکاردی میزد که بسیاری آن تیم را بهترین تیم تاریخ میدانستند.
در قسمت قبل به جایی رسیدیدم که فوتبال ایدهآل بارسلونای رایکارد شکست خورد و کسی امیدی به روزگار خوش رونالدینهو و ... نداشت اما گواردیولا سرمربی بارسلونا شد و اولین اقدام او نظم بخشیدن به اوضاع تیمی بود که خود با آن در دنیا مطرح شده بود. وضع جریمههای سنگین و کنار گذاشتن رونالدینهو یکی از بزرگترین اسامی آن روزها باعث بازگشت ثبات به کشتی شکسته بارسلونا شد. شروع گواردیولا رویایی نبود ولی برای هواداران بارسلونا تنها 2 هفته کافی بود تا بتوانند شاهد اوجگیری تیمشان باشند و شاهد هنرنمایی تیکیتاکای عجیب خود در دنیا بودند. آنها شاهد فوتبالی بودند ماورای زمان خود. بله باز هم یه ایدهالیست ظهور کرد و فوتبال یک گام به جلو برداشت. آنها آن فصل همه عناوین و اعتبارات ممکن را درو کردند، بارسلونا با شکست منچستر آلکس فرگوسن قهرمان اروپا شد و همه جامهای ممکن را با اقتدار بهدست آورد و " لیونل مسی"، که جایگزین رونالدینهویی شده بود که اولین نشانههای ظهور قدرت بارسلونا را کلید زده بود و اکنون به آ.ث. میلان رفته بود، بهترین بازیکن جهان شد. بارسلونا بهچیزی فراتر از آرزوی خوشبینترین هوادارش رسید. گواردیولا در همان فصل اول به آسمان رسید.
فصل بعد روزگار بهخوبی فصل اول نبود و در لیگ آنها با تنها یک شکست قهرمان شدند و سبک بازی فضایی خود را به رخ حریفان کشیدند. اما در سایر عرصهها کوپا دلری را به سویا واگذار کردند و در نهایت لیگ قهرمانان را هم مغلوب اینتر مورینیو شدند. مورینیو که بعد از اخراج از چلسی و یک قهرمانی ایتالیا با اینتر این بار در لیگ قهرمانان بار دیگر به مصاف تیمی میرفت که پلههای ابتدایی حضور خود در جهان مربیگری را از آنجا شروع کرده بود.
اندیشههای ماکیاولی همیشه در سیر تاریخ در میان مردم و حکمرانان وجود داشتهاند بعضی با آگاهی و برخی بدون آگاهی از آرا و نظراتی فیلسوف ایتالیایی به وی پایبند بودهاند. ماکیاولیست همهچیز را برای خود میخواهند و مورینیو ثابت کرد که بیشترین وفاداری را به اصل اول از اصول دهگانه ماکیاولی دارد. «همیشه در پی سود خویش باش.» مورینیو بر مبنای تکیه بر خواست خود و تنها برای رساندن تیمش به قهرمانی همهکاری کرد و مهمترین آن بازی با اعصاب میلیونها هوادار فوتبال بود. در هر صورت مورینیو بردنده نیمهنهایی شد و در فینال به مصاف بایرنی رفت که در رنسانس خود بهسر میبرد. بایرن در فینال مغلوب ساقهای توانایی "دیگو میلیتو" شد و نایب قهرمان شد. مورینیو برخلاف چلسی اینبار خودش از اینتر جدا شد و در تاریخ این باشگاه ماندگار شد و برای رقابت بیشتر و اثبات خود در برابر بارسلونا، به رئال مادریدی رفت که علیرغم هزینههای میلیارد چندسالهاش در کسب جام ناکام بود و بهشدت زیر سایه بارسلونای گواردیولا بود.
فصل 2011-2010 سال تغییر روند دنیای فوتبال بود، اینتر قهرمان سرمربی خود را تغییر داد و رقیب مورینیو در دوران حضور در چلسی به این تیم قدم نهاد و تیم دیگری در آلمان سر برآورد که رقیب جدی بایرن و بعدها از مدعیان اروپا شد. در اسپانیا با حضور مورینیو شور و شوق رقابت موج میزد و انگلستان هم شاهد خروج "کارلو آنجلوتی" و حضور دستیار مورینیو، "آندره ویلاس بواش" بهعنوان پنجمین جایگزین مورینیو در مدت 4 سال در چلسی بود.
چلسی اثبات کرد که فوتبال تهاجمی و تماشاگرپسند با این تیم سازگاری ندارد و ویلاس بوآش خیلی زود برکنار شد و منچستر یونایتد در پایان فصل رکورد قهرمانیهای لیورپول را شکست تا فرگوسن بزرگ بهعهد خود مبنی بر شکستن این رکورد وفا کرده باشد و عنوان پرافتخارترین تیم لیگ جزیره را از آن خود کرده باشد. بایرن هم زیر سایه رقیب تازهوارد خود، بوروسیا دورتموند قرار گرفت. دورتموند با مربی خوشفکرش "یورگن کلوپ" با ارائه بازیهای زیبا و استفاده از مهرههای ناآشنا و جوان مقتدرانه قهرمان شد و به یکی از عوامل برکناری "لوئیس ونخال" از سکان هدایت بایرن تبدیل شد. برخلاف تمام لیگها رقابت در اسپانیا تازه شروع شده بود، مورینیو با اتکا به ابرمهره خود بهمصاف گواردیولا و پادشاه فوتبال دنیا از آنروز تا امروز رفت. این دو، 4 بار در برابر هم قرار گرفته بودند، که گواردیولا 2 پیروزی و سهم مورینیو یک پیروزی بهدست آورده بودند. فصل اول با برتری قاطع گواردیولا را بر مورینیو حاصل شد. فصل اول مورینیو تلاش کرد تا بتواند سبک دفاع اتوبوسی خود در چلسی را در اجرا کند ولی رئال بزرگتر از مورینیو بود و نتوانست هرکاری که در چلسی و اینتر دوست داشت و انجام میداد را در رئال مادرید پیاده کند. رئال تنها با این روش توانست به یک جام دست یابد و آن جام، کوپا دلری یا جام حذفی اسپانیا بود؛ دستاوردی کم در برابر هیاهوی بسیار. در عوض گواردیولا بهجز کوپا دلری همه جامها را درو کرد و اگر وی را بزرگترین شخصیت تاریخ بارسلونا ننامیم، قطعا در میان بزرگترینهای تاریخ بارسلونا قرار گرفت.
در این سالها به لطف بازی فضایی تیم گواردیولا فوتبال تدافعی روزگار خوشی نداشت و فقط در تکبازیها موفق بود، مانند اینتر 2010-2009. فصل 2012-2011 حکایت متفاوتی داشت. بارسا از مقام یک ایدهآلیست افول کرد و بهمقام یک منفعتطلب تمامیتخواه نزول پیدا کرد. بارسایی که باید نمایانگر فوتبال زیبا و ایدهآل بود از ابزار فوقالعادهاش فقط در جهت بردهای تکراری استفاده کرد و رنگ خطری که در اواخر فصل 2011-2010 بهلرزه درآمده بود، بهطور علنی صدای خود را به جهان فوتبال رسانید. گواردیولا تلاش کرد تا این معضل را رفع کند ولی تغییر سیستم از 3-3-4 به 3-4-3 هم پاسخگو نبود. بارسلونا فصل را مغلوب یکی از بهترین و رکوردشکنترین رئال مادریدهای تاریخ شد، رئالی سرشار از انگیزه. حس قدرت و انگیزه حلقه گمشدهای است که یک ایدهآلیست را از کمال به تمام پایین میکشد. این فصل مصادف شد با قهرمانی رئال لالیگا، لیگ قهرمانان میتوانست مرهمی برای بارسلونا باشد ولی بهلطف ظهور ضدفوتبال نوین و چلسی که همواره پای ثابت فوتبال مینیمالیستی چند سال اخیر بوده، شکست خورد و تنها 2 راه برای آینده بارسلونا و پپ باقی بود، رفتن یا ایجاد تغییرات وسیع. امکان ایجاد تغییرات وسیع در زمانی که شخصی منفعتطلب بهسان مدیر عامل کنونی در بارسلونا حضور دارد، وجود ندارد و تنها راه برای گواردیولا رفتن بود.
چلسی فصل 2011-2012 را با مینیمالیستیترین حالت ممکن قهرمان شد، قهرمانی که سال بعد ثابت شد شایستگیاش را نداشت. مینیمالیستها که همیشه دشمنی خونینی با ایدهآلیستها داشته و دارند، پیروز شدند. بایرن در فینال مغلوب همین چلسی شد تا شاهد یکی از فکاهیترین فینالهای تاریخ فوتبال باشیم. تیمی که باید جسارت حضور در فینال را داشت با ترس تمام بازی را شروع و جرئت حضور در نیمه زمین حریف را هم نداشت و بایرنی که به میراث چندسال اخیر فوتبال آلمان و شکست در پلههای آخر پشت نکرد و ناآمادگی آلمانها در پلههای آخر، باعث شد نتواند 5 دقیقه از گل خود محافظت کند و چلسی به جامی که حقش نبود، دست یافت. سوال دوگزینهای فوتبال مینیمالیستی یا فوتبال ایدهآلیست دوباره ورد زبانها شد. حتی مورینیو هم نتوانسته بود با فوتبال تهاجمی نتیجه بگیرد. دورتموندی که برای دومین فصل متوالی بالاتر از بایرن قرار گرفته بود با ارائه فوتبال تهاجمی در کسب نتیجه ناکام مانده بود. آیا باز هم روزگار سیاه فوتبال تدافعی بارگشته بود؟ آیا باز هم هواداران بیطرف فوتبال باید قید تماشایش را میزدند یا هنوز کورسویی بود؟ بدون شک این بارسا بود که با ارائه بازیهای چشمنواز خود لطف زیادی به شبکههای تلویزیونی کرده بود و بینندگان زیادی را به پای جعبه جادو کشیده بود و آیا شکست خوردن بارسا میتوانست مترادف بازگشت به دوران قبل از بارسا باشد؟
فصل 2013-2012، فصلی بود که بار دیگر ایدهآلیستها با قدرت بازگشتند اما اینبار نه در اسپانیا که در آلمان، سرزمین بزرگترین آرمانگرایان تاریخ. بایرن با هدایت مربی کارکشتهاش، یوپ هاینکس که فصل قبل را با ناکامی بزرگ 3 نایبقهرمانی به پایان برده بود، نمونه کاملی بود از بمب انگیزه. بغز فوتبال آلمان سالها بود که نترکیده بود. بعد از قهرمانی یورو 1996 و قهرمانی بایرن در لیگ قهرمانان فصل 2001-2000، آلمانها همواره در پلههای آخر همهچیز را از دست داده بودند. سال قدرتنمایی دوباره آلمانها با ظهور دوباره بایرن فرارسید. بایرن در مسیر قهرمانی همه دنیا را حیرتزده کرد. آرسنال، یوونتوس، بارسلونا و در نهایت دورتموندی که 2 سال سخت برای بایرن ساخته بود. بایرن و دورتموند به فینال رسیدند و آلمانها پس از سالها پذیرای یک قهرمان در خاکشان بودند. در این میان بایرنی که فصلی کابوسوار را گذرانده بود، با اقتدار کامل و شکستن تقریبا همه رکوردها قهرمان آلمان شد و اولین شکست بزرگ یورگن کلوپ در دورتموند رقم خورد. 91 امتیاز، 29 برد، 4 تساوی و تنها یک شکست و رکورد 89 درصد امتیازات ممکن با زدن 98 گل و خوردن تنها 18 گل، رکورد دستنیافتنی بایرن در فصل 2013-2012 بود. ارکستر سمفونیک مونیخ که قطعهای اختصاصی برای تیم ایالت جنوبی آلمان ساخت تا بتواند خاطره شکست در 2 فینال از 3 فینال اخیر لیگ قهرمانان را از یاد ببرد و آلمانها دوباره تاجدار فوتبال آلمان بشوند. آری ایدهآلیستها این بار با روش بایرن 2013-2012 ظهور کرده بودند و همهچیز را از آن خود کردند. بایرن سهگانه تاریخی خود را برد و تاریخ را به کرنش واداشت. "فرانک ریبری" تنها بازیکنی شد که توانست بعد از چند سال عنصر سوم جدال مسی و "کریستیانو رونالدو" باشد. مهم نیست که ایدهآلیستها زیاد در اوج باشند یا نباشند، مهم نیست که ایدهآلیستها ممکن است بعدها در دام حس قدرت و کاهش انگیزه، خود نیز تغییر کند و در مغلطه تمامیت و کمال گیر بفتند، مهم این است که ایدهآلیستها همواره بزرگترین تغییرات تاریخ را رقم زدهاند. مهم این است که ایدهآلیستها بهورای دوران خود مینگرند. بایرن با تکامل توتالفوتبال کاری کرد که بعد از 5 سال بالاخره پایان دوران امپراطوری بارسلونا اعلام و خود با قدرت تمام بر تخت نشست. بله ایدهآلیستها این بار خیلی زود به قدرت رسیدند تا مینیمالیستها و فوتبال تدافعی بهدنبال راه بهتری برای حضور خود باشد.
شاید بررسی 10 سال گذشته فوتبال دنیا از دید یک بیننده، اثری در پیشرفت و پسرفت آن نداشته باشد. قطعا نظر ما بهعنوان هوادار تاثیر زیادی در تغییر فکر ایدهآلیستها و مینیمالیستها نداشته باشد. اما شاید این مقاله بتواند تغییری در نظرات هواداران فوتبال داشته باشد که در نهایت این ما هستیم که به فوتبال ارزش میبخشیم. این مقاله و بخش اول تحلیلی بود از دید یک علاقهمند فوتبال با خط مشی و آرمانهای شخصی که ممکن است مخالف و موافقان زیادی داشته باشد. تا به اینجا اتفاقات 10 سال گذشته تحلیل شد و نتیجهای ارائه نشد. نتیجهگیری وابستگی مشخصی به بررسی دیدگاههای مختلف دارد. از خوانندگان گرامی تقاضا میکنم با نقد این 2 مقاله در نوشتن قسمت سوم و نتیجهگیری مرا یاری نمایید.
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید * تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر * که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
(مولوی)