در شماره گذشته، به تعریف فشردگی و برخی مزایای آن اشاره کردیم. می توانید شماره قبل را از اینجا بخوانید.
استفاده از نبود بازیکنان برنده
یک بازیکن برنده (needle player) بازیکنی است که دارای توانایی بالا در کنترل توپ در فضاهای کوچک و دریبلینگ است و می تواند به تیمش کمک کند تا مالکیت توپ را در یک سوم دفاعی حریف که انتظار می رود دارای تراکم دفاعی بیش از حد باشد، حفظ نماید. به این دلیل، این بازیکنان می توانند به طور اخص در مقابله با فشردگی دفاعی به کار روند و یکی از مهم ترین راه های ضد تاکتیک این روش باشند.
حال این مسئله را در نظر بگیرید، در نبود چنین بازیکنانی در تیم حریف، دفاع فشرده میتواند به طور مقطعی برای مقابله در برابر چنین تیم هایی به کار رود؛ یک مثال می تواند نبرد رئال مادرید در مقابل حریف همشهری خود باشد. در طول فصل گذشته، تفاوت معناداری در عملکرد رئال مادرید و بارسلونا مقابل تیم سیمئونه بوده است. یک دلیل اصلی برای این مسئله، کیفیت بازیکنانی بوده است که آنچلوتی و انریکه دراختیار داشته اند.
بارسلونا را با تکنیک استثنایی آن می شناسند، تیمی که هر بازیکن آن در فاز هجومی دارای توانایی حفظ توپ در فشار فراوان است. این به آن ها کمک شایانی در بازیمقابل تیم هایی همچون اتلتیکو می نماید، چرا که آن ها چندین بازیکن برنده دارند که می توانند دفاع فشرده را باز کنند.
یک تصویر از بازی بارسا اتلتیکو را مشاهده می کنید، به این نکته توجه کنید که بارسلونا همچنان تعداد زیادی بازیکن را در بلوک دفاعی اتلیکو مستقر کرده است، زیرا آن ها در چنین فضای تنگی نیز می توانند موثر باشند.
در طرف مقابل، بازیکنانی همچون رونالدو و بیل به فضا احتیاج دارند تا موثر باشند. اگر به آن ها توسط تیمحریف فضا داده نشود، آن ها به شدت دچار مشکل می شوند همانطور که این بازیکنان در بازی های اخیر این دو تیم نتوانسته اند مثمر ثمر واقع شوند. این گونه نیست که رئال مادرید از وجود چنین بازیکنانی تهی باشد، زیرا آن ها امثال ایسکو و مودریچ را دارند که می توانند در نفوذ به 4420 سیمئونه حیاتی باشند، اما آنچلوتی در استفاده از چنین بازیکنانی اشتباه عمل کرده است و از تمامی پتانسیل آن ها استفاده نکرده است.
صحنه ای از شکست 4-0 رئال. 4420 سیمئونه هیچ فضایی برای استفاده به بازیکنانی همچون بیل نداده است. ساختار رئال مادرید بسیار بیشتر از تیم بارسلونا وابسته به گوشه هاست.
علاوه بر آن، عدم فعالیت رونالدو در گسترش مالکیت در خط میانی باعث شده است که آنچلوتی از بنزما بخواهد که به عقب بیاید و به کروس مودریچ کمک کند. این مسئله سبب بهم ریختن تعادل می شود زیرا رونالدو به عنوان تک مهاجم اثرگذاری کمی دارد (زیرا بازیکنی خودخواه است) و این بدان معنی است که نمی توان از حداکثر توانایی بنزما (که بازیکنی بسیار بهتر از چیزی که در اذعان عمومی باور می رود است) در یک سوم دفاعی حریف استفاده شود.
از بنزما (با رنگ قرمز) خواسته می شود که جایگاه اصلی اش را برای راحتی رونالدوی منفعل (با رنگ مشکی) ترک نماید.
کنترل فضا
با کم کردن فاصله بین دورترین بازیکنان چه به شکل عرضی و چه به شکل طولی، تیم مدافع فضای کمتری را پوشش می دهد را در عین حال فضای بیشتری را کنترل می کند. با داشتن شکلی فشرده، یک تیم می تواند درجه بیشتری از کنترل را بر روی منطقه خاصی از زمین داشته باشد در حالی که اگر بازتر می بودند دیگر چنین کنترل فضایی نمی توانستد داشته باشند.
کنترل فضا می تواند با داشتن برتری عددی در آن منطقه خاص به دست آید که منجر به توقف دسترسی تیم حریف به آن منطقه و استفاده استراتژیک از آن می شود. اورلود کردن یک منطقه باعث افزایش پوشش خطوط پاس فرضی، محدود کردن هر گونه فضای قابل استفاده و به حداقل رساندن استفاده حریف در خود بلوک و وادار کردن آن ها به به گردش در آوردن توپ و استفاده از استراتژی های جایگزین در فضاهای کم ارزش تر می شود.
مدیریت کنترل فضا فاکتور مهمی در تیمی است که به خوبی از فشردگی بهره می برد. در اکثر موارد دفاع کردن، فضاهایی در زمین وجود دارد که دلیلی برای پوشش آن نیست، زیرا تیم حریف نمی تواند از آن بهره ای ببرد که می تواند دلایل زیادی برای این مسئله وجود داشته باشد. بنابراین تیم مدافع گاهی می تواند در رابطه با شکل دفاعی با اغماض برخورد کند تا بتواند به شکلی مطمئن مدیریت فضا را در دست گیرد و نقاط کلیدی را به تصرف خود در آورد و نقاط کم ارزش تر را در این راه فدا کند. یک مثال ساده و متداول از این مسئله، که به ندرت در برابر حریفان تغییر می پذیرد، جایگیری باریک و فشرده هافبک های کناری اتلتیکو در سیستم 4420 آن هاست. به جای پوشش فضاهای کناری، آن ها به داخل می آیند تا نیم فضاهای بسیار با ارزش تر را اشغال کنند.
بلوک دفاعی فضای بسیاری را پوشش می دهد اما کنترل کمی بر روی آن دارد.
در این تصویر اما، در عین پوشش فضای کم، کنترل زیادی بر روی آن وجود دارد.
با بهره بردن از یک بلوک دفاعی فشرده، تیم می تواند بر روی یک فضای مشخص بر رویزمین تمرکز کند. در اکثر موقعیت ها، بهینه ترین منطقه برای تمرکز دفاعی، وسط زمین است زیرا ارزش استراتژیک فراوانی به چند دلیل دارد، مانند دامنه گسترده تر حرکات احتمالی و بهترین حالت برای دسترسی به دیگر فضاها. همانند ورزش شطرنج، مرکز زمین به عنوان مهم ترین بخش زمین بازی شناخته می شود.
صحنه ای از مسابقات قهرمانی جهان در سال 1985، بین کارپوف و کاسپاروف. بازی شانزده.
در صحنه بالا از بازی کارپوف و کاسپاروف، کاسپاروف (مشکی) کنترل مرکزی خوبی ایجاد کرده است که نقشی مهم در پیروزی متعاقبش ایفا کرد. این اتفاق با استفاده هوشمندانه از اسب محوری مستقر در خانه D3 (ملقب به اختاپوس، به دلیل کنترل خوبش بر روی خانه های کلیدی) و حرکت همزمان سرباز خانه B4 به جلو، و وادار کردن اسب کارپوف به گرفتن نقاطی بی ارزش میسر شد. کارپوف تنها یک فیل و یک وزیر دارد که می توانند بر روی مرکز زمین تاثیر بگذارند، در حالی که کاسپاروف هر دو اسب و فیل خود را در نقاط مهم مستقر کرده است.
شکل کلی گلادباخ در برد 2-0 مقابل بایرن مونیخ.
علاوه بر آن، این اصل را می توان به منطقه خاصی نیز اعمال کرد. در بسیاری از موارد، تیم ها تاکید مشخصی بر روی منطقه خاصی از زمین در فاز هجومی دارند. برای غلبه بر این مسئله، تیم مدافع می تواند از شکل فشرده مخصوصی در آن منطقه استفاده کند و زهر تیم حریف در آن منطقه را بگیرد و آن ها وادار به استفاده از راه های جایگزین کند.
مثال مشخص این مسئله، توسط رئال مادرید در مقابله با مسی انجام می شود. آن ها که 433 شان در دفاع بدل به 442 می شود، فشردگی بیشتری در سمت راست بارسلونا که مسی عموما در آن حضور دارد، دارند. بدین وسیله آن ها می خواهند از تاثیر مسی و احتمال دریبل او به سمت مرکز زمین جلوگیری نمایند.
رئال مادرید در حال دفاع در جناح مسی
وادار کردن حریف به استفاده از استراتژی های هجومی کم اثر
از طریق کنترل مرکز زمین، تیم فشرده می تواند حریفش را وادار به یکی از غیر بهینه ترین استراتژی های هجومی، یعنی سانتر کند. تحلیلی که توسط مایکل کالی انجام گرفت، نشان داد ضربات سر و شوتی که توسط یک سانتر ایجاد شده اند، نرخ گل شدن به شدت کمتری نسبت به شوت های عادی از همان منطقه دارند. یک صحنه رایج در چنین دیدارهایی، پاس تیم مهاجم به تنها بازیکن هجومی خالی، یعنی دفاع کناری است. در بسیاری از موارد نیز دفاع کناری توپ را از فاصله ای دور سانتر می کند که خود بدترین نوع سانتر است.
مثال این مورد را می تواند در برد 2-0 گلادباخ مثابل بایرن و شکست دورتموند مقابل یوونتوس یافت. در هر دو بازی، تیم ها از بلوک دفاعی با تاکید بر روی گرفتن فضای مرکزی استفاده کردند، که منجر به وادار حریف به حمله از جناحین و سانترهایی کم خطر به محوطه جریمه شد.
پس از برد یوونتوس، استفان لیخشتینر در مصاحبه پس از بازی اظهار کرد که آن ها تنها سعی کردند که از مرکز زمین دفاع کنند، زیرا سانترهای بوروسیا خطر کمی ایجاد می کرد.
این استراتژی به شدت در مقابل دورتموند مفید بود، زیرا اوبامیانگ قابلیت چندانی در سرزنی نداشت در حالی که بازیکنی خطرناک در حملات مرکزی و کات بک ها بود. به علاوه، انتخاب عجیب سوکراتیس به عنوان مدافع راست، باعث شده بود چرخه مالکیت در سمت راست دچار اختلال شود، زیرا او به ندرت جلو می رفت و از مخیتاریان حمایت می کرد.
مشکل سانتر الزام آور بودن آن برای ضربه اول است، به این مسئله اگر زاویه سخت ضربه زدن و سرعتی که توپ به بازیکن می رسد را هم اضافه کنید، کلکسیون مشکلات آن تکمیل می شود. جدا از آن، احتمال گل شدن ضربات سر نسبت به شوت نیز بسیار پایین تر است.