من انسان با فرهنگی هستم، باور کنید، من حتی پشت چراغ قرمز عابر پیاده هم می ایستم، خیلی با فرهنگم. اما وقتی عجله داشته باشم و به چراغ قرمز چهار راه ولی عصر که روی 199 ثانیه قفل شده برسم سعی می کنم با با فرهنگی تمام و طوری که باعث اختلال در تردد خودرو های مردم نشوم از بینشان سریع بگذرم. من با فرهنگم، موقع رانندگی قوانین را رعایت می کنم، پشت چراغ می ایستم، به عابرین احترام می گذارم و جلوی بیمارستان ها بوق نمی زنم، باور کنید یا نه، من حتی موقع پیچیدن و دور زدن هم بر عکس برخی ماشین های آبی رنگ و بزرگ راهنما می زنم، اما خوب گاهی کار فوری دارم، عجله دارم، در اتوبان باید از همه سبقت بگیرم و اگر کسی با چراغ زدنم کنار نرود تا از کنارش رد نشوم و بهش چپ چپ نگاه نکنم راحت نمی شوم، جالبه ها نه؟! نمی فهمند من عجله دارم و کار من از همه دنیا واجب تر است!
من در تاکسی، اتوبوس و مترو بلند بلند با موبایل یا با دوستانم صحبت می کنم، بلند می خندم چون جوانم این حق را دارم که از جوانیم لذت ببرم و آن پیر مرد ها و پیر زن هایی که حوصله کمی دارند و اعصبشان از سر و صداهای ما خورد شده است هم هیچ حق اعتراضی ندارند، چون جدا از اینکه در صورت اعتراض با پاسخ کوبنده من مواجه خواهند شد این نکته را هم باید در نظر بگیرند که آن ها عشق و حال خود را کرده اند و حالا فقط بلدند نصیحت کنند.
من آشغال زمین نمی ریزم، اما خب ته سیگارم را چه کنم؟ تقصیر شهرداری است که جایی تعبیه نکرده، نکند توقع دارید در زیر سیگاری ماشین نازنینم خاموشش کنم؟! گاهی هم که با تاکسی رفت و آمد می کنم، وقتی راننده تاکسی پس از 55 ثانیه انتظار، تحمل 5 ثانیه نهایی را ندارد، از خاطره ام در آلمان برای او می گویم که اگر ساعت 3 نصف شب هم به چراغ بر بخورند نمی گذرند، نمی دانم چرا این خاطره را از زبان صد ها نفر شنیده ام! اما وقتی راننده تاکسی از سختی های کار و گرما و صبح خروس خون تا بوق سگ با مسافر سر و کله زدن و غیره و ذلک می گوید بخش آلمانی وجودم ارور می دهد و می گویم: بعله! شما حق دارید، کارتان واقعا سخت است!
من در یک وب سایت گمنام و بدون مخاطب و کوچک اجتماعی عضو هستم، لوگوی آبی ساده ای دارد، هیچ کس آن را نمی شناسد پس به خودتان زحمت ندهید که نامش یادتان بیاید، فقط گاهی الکی رفع فیلتر می شود. در این پایگاه اجتماعی من انواع و اقسام صفحه ها را پسندیده ام، کوروش کبیر، دکتر شریعتی، فرانس کافکا، الناز شاکر دوست، آرتور شوپنهاور، آرتور سی کلارک، باب اسفنجی شلوار مربعی، چه گوارا، «د. الف . ف» های ایرانی، جوک های بی تربیتی، کافه کتاب، کریشنا مورتی، من نژاد پرست نیستم، استیون اسپیلبرگ، من یک آریایی مسلمانم، مانوئلا آرکوری، آدولف هیتلر، من بی ادبم، نقد فیلم، من از .... متنفرم (در جای خالی نام قوم، طایفه، نژاد یا ملتی را بگذارید) و بسیاری دیگر از صفحه های فاخر دیگر که الان حضور ذهن ندارم. برخی فکر می کنند این یک ملقمه در هم است، اما این را نمی فهمند که این نشان از ذهن باز من دارد. من کلا می پسندم، به اشتراک می گذارم و نظر می دهم، در تمام صفحه های فاخری که گفتم، به تمام موضوعات مطرح شده آن ها اشراف کامل دارم.
من می دانم وقتی فلان عکس از فلان واقعه که در سال 1923 درتاهیتی اتفاق افتاده است واقعیت است و آن را به اشتراک می گذارم، من می دانم؟ خودم دیده ام که در صفحه اول پاسپورت های آمریکا و بریتانیا و آلمان آن چیز ها را نوشته اند و روی پاسپورت ما آن یکی چیز ها را، نمی خواستم این را بگویم که ریا شود، اما من یک فیلسوف گمنامم، گاهی برای این که شناخته نشوم جملات نغز و قصار خود را به نام کوروش کبیر، ویلیام شکسپیر، گاندی و حتی دکتر شریعتی به اشتراک می گذارم و به سبک گدایان پست مدرن، آن علامت شصت رو به بالای بها دار را می گیرم. چه اشکالی دارد، حاضرم قسم بخورم که اگر خود دکی هم اینجا بود از جملات من استقبال می کرد.
البته گاهی مجبور می شوم بر خلاف اصول محکم اخلاقی خودم رفتار کنم، مجبورم، چاره ای نیست، به عنوان مثال وقتی SiSi JooJoo orginal page 5 مطلبی را به اشتراک می گذارد که من نمی پسندم، باید بپسندم، می فهمید که، باید تایید کنید تا تایید شوید. من عاشق طرز فکر و نوع نگاه او به زندگی و کمال هستم، احساس نزدیکی قلبی فراوانی به او دارم، سادگی و نجابت او را با دیدن فول آلبوم عکس هایش فهمیدم، عکس هایی که با انواع و اقسام شیشه های رنگی و بزرگ دارد نشان از روشنفکری و دید باز او به زندگی است، این همه تفاهم، باورتان می شود؟! البته رابطه مان را فعلا در حد یک فالوئر پیگیر محدود کرده ام!
من انسان شوخ طبع و خنده داری هستم، از کوچک ترین مسائل روز گرفته تا معضل های بزرگ اجتماعی را در کمتر از جیک ثانیه به استاتوس، جوک، اس ام اس و انواع طنز های سمعی و بصری تبدیل می کنم. به عنوان مثال: «میلی ثانیه چیست؟ مدت زمان بین سبز شدن چراغ و بوق زدن راننده پشتی!» خیلی کول هستم می دانم، ولی برخی انسان های بی جنبه این را از بی فرهنگی می بینند و به آن نمی خندند و سر تکان می دهند. البته اینکه من برای فارس و ترک و لر و عرب و گیلک و مازنی و جنوبی و بلوچ تمام اقشار خرد و کلان کشورم جوک می سازم از بی غیرتی من نیست، من بسیار هم با غیرتم، نمونه اش را در حاشیه لیگ جهانی والیبال و پیدا کردن صفحه شخصی آن والیبالیست ایتالیایی بی فرهنگ که ما را باختوند ثابت کرده ام.
من یک صد هزار نفرم، برای دیدن بهترین و مهیج ترین دربی (ببخشید شهر آورد) دنیا به مدرن ترین استادیوم کشور می روم، بازیکن حریف شوت می زند همه اش با اختلاف ده دوازده متر توپ به بیرون می رود، پنجاه هزار آدم بی منطق از ته دل آه می کشند و ما پنجاه هزار نفر آدم متشخص و با فرهنگ با صدای بلند (که از تلویزیون هم قابل حذف و سانسور نباشد) یک صدا می گوییم: ... ! واقعا این همه همانگی در هیچ دربی ای ندیده ام. اما متاسفانه مسئولان کشور به محیط های فرهنگی و ورزشی به خصوص در زمینه بانوان اهمیت نمی دهند، چرا خانم ها حق به استادیوم رفتن ندارند؟ واقعا من هر چه فکر می کنم دلیلش را نمی فهمم. استادیوم آمدن با من و امثال من، یک مشت جوان چشم پاک و مودب و ورزشکار چه ایرادی دارد؟
من علی دایی هستم، یک نام بزرگ در دنیای فوتبال، صندلی اختصاصی در مقر فیفا دارم، پس من این حق را دارم که هر چیزی را که فکر می کنم بگویم، چه درست است چه نیست، چه به آبرو و شرافت انسانی ضربه می زند چه نمی زند، من حق دارم سامان گوران را سرباز فراری بخوانم و از او شکایت کنم و چند روز بعد با او عکس یادگاری با نیش باز بگیرم، من حتی به این فکر نمی کنم که چرا با این همه افتخار ذره ای از محبوبیت مهدی مهدوی کیا و کریم باقری را ندارم.
من امیر قلعه نویی هستم، با گواردیولا صحبت کرده ام و از او ایراد گرفته ام (و صد در صد پپ هم در دلش گفته: واو! کل یوم ایرانی ها مثل تاریخ و تمدنشان خفنن!) من پر افتخار ترین مربی لیگ برتر هستم و وقتی می گویم دربی جذاب بود ما تیم برتر بودیم قطعا همین طور است، چون من از هوش سرشار، دانش مربیگری، استراتژی مربیگری و هزار و یک حسن خوب! از ژوزه مورینیو فقط بی منطقی او را یاد گرفته ام آن هم بدون اینکه بدانم چرا او بی منطق است!
من عادل فردوسی پور هستم، مجری پر تماشاگر ترین برنامه پخش زنده تاریخ صدا و سیما و گزارشگر محبوب فوتبال، من تریبون دارم و فاز لری کینگ برم داشته است، پس حق دارم به هر کس و هر جا که دلم خواست بتازم، با ذهن حاضر جوابم و زبان تندم طرف را بدون اینکه بفهمد مسخره کنم، با خاک یکسان کنم و در نهایت فرهنگ و ادب از او تشکر و خداحافظی کنم. اما گاهی هم نمی شود، می دونی؟! دلم نیست، نباید، طرف به کار می آید، مجبورم، طرف تو تیم خودمه و هزار یک دلیل دیگر که هیچ کدامشان صلاح فوتبال نیست مجبورم آن کار ها را نکنم و مماشات کنم. بیننده فقط جنجال می خواهد، کمی کفاشیان را که مسخره کنیم حال می کنند و به جرات و جسارت من لایک می دهند.
بله من ایرانی هستم، من 75 میلیون نفرم، با 75 میلیون باگ اساسی فرهنگی و میلیارد ها باگ و ساب باگ دیگر! اول خودم، کارم راه بیوفتد، باقی مهم نیست. من قاتلم، دستم به خون صداقت و اعتماد و فرهنگ و ارزش ها آلوده است. من سرطانی در حال تکثیرم که خودم دکترم و خودم از خودم قطع امید کرده ام. من بازنده بزرگ زندگی هستم و خودم را در نقش قهرمان زندگی ام می بینم، باید زرنگ بود، کارم را راه بیاندازم و باقی به من ربط ندارد، یک نفره که نمی شود چیزی را درست کرد، از دست کسی کاری بر نمی آید. خلاص.
البته پس همه این ها یک دلیل محکم وجود دارد؛ من ایرانی ام، هفت هزار سال قدمت و فرهنگ و تمدن دارم، من از نسل کوروش و رستم و آرش و حافظ و و و و هستم، این ها دیگر نیازی به مطالعه ندارد، صفحات آن وب سایت اجتماعی کوچک را می خوانم و همه چیز را می دانم، چیز هایی که هیچ کس نمی داند، چون من تحلیل گرم، از اوضاع سوریه و علت جنگ بگیر، تا بازار سهام نزدک، ازفیلم های ساختگی قتل عام و نسل کشی در کنیا بگیر تا داستان غصب زمین های یهودیانی که کوروش به آن ها بخشیده بود توسط فلسطینیان، من بدون اینکه بخوانم می دانم و تا به حال به یکی از جملات خفنی که خوانده ام یک دقیقه هم فکر نکرده ام، فکر نکرده ام که چرا گوستاوو لوبون گفته است «دانستن بدون خواستن هرگز توانستن را به بار نمی آورد»، هرگز فکر نکرده ام منظور کریشنا مورتی از «نظاره کردن بدون نیت ارزش گذاری بالا ترین شکل شعور انسانی است» چیست چون من و ذهن و منطقم کاملیم و میزان و معیار و سنگ محک ارزشیابی همه چیز.
خیلی دوست دارم بدانم چرا منطق و ادبیات عجیب و نامتعارف احمدی نژادی در تاکسی مورد نکوهش قرار می گیرد، نقل محافل خبری و رسانه ای می شود، به جوک و سوژه خنده تبدیل می شود و به جای اینکه با برخورد و قهر و نکوهش روبرو شود به صورت باینری بین سران و روسای مملکتی تکثیر می شود و کسی هم ککش نمی گزد و اعتراضی نمی شود. خیلی دوست دارم بدانم چرا عین خیالم نیست که نمکی که گندیده دارد همه چیز را می گنداند و من هم می گویم کاری از دست کسی بر نمی آید و اس ام اس و استاتوس «دیگه کار از فرهنگ سازی گذشته، باید نسلمون منقرض شه و یه سری دیگه بیان» را با صدای بلند برای خنده می خوانم و به اشتراک می گذارم و برای دوستانم فوروارد می کنم و لحظه ای هم به طنز تلخ پشت آن نمی اندیشم، دوست دارم بدانم چرا با اینکه می دانم هیچم، اما خودم را مایه فخر کائنات می دانم و بدون کسب کردن احترام توقع آن را از همه دنیا دارم. می دانم که من آن ایران را به ایران امروز تبدیل کرده ام، اما نمی خواهم بدانم که خودم باید آن را درست کنم، من همیشه یا به دنبال مقصرم یا منجی، کسی که مسیح وار همه مصائب را به جان بخرد، جور گناهانم را بکشد و از خدا برایم طلب بخشش کند و در راه اصلاح من و خطا هایم زجر کش شود، به صلیب کشیده شود و بمیرد تا من بتی دیگر برای پرستیدن و بزرگ کردن داشته باشم. من ایرانی ام، اما لایق آن نیستم، این نام و خاک ارزشش بیش از این است که من خودم را با آن بشناسم و بشناسانم، جبر جغرافیایی در حق نام ایران بد کرده که من ایرانی شده ام.
دشت بی فرهنگی ما، هرز تموم علف هاش