طرفداری- شاید پس از شنیدن این نام، کمی به حافظهتان فشار بیاورید. با خود کلنجار بروید که اسمش را شنیدهاید یا نه؟ پس از مدتی از فکر کردن خسته شوید و بگویید:
ایتالیاییهای لعنتی! همه اسمهایشان شبیه هم است!
آگوستینو دیبارتولومی متولد یکی از روستاهای حومه شهر رم، بازیکنی که خیلی زود وقتی فقط 16 سال داشت به عضویت تیم بزرگسالان آ.اس.رم درآمد و در سریA بازی کرد. دوران حرفهای طولانی و تقریبا موفقی داشت. در رم رشد کرد و به بلوغ رسید، بازوبند کاپیتانی جلوروسی را به بازو بست و سپس به میلان رفت. در سالهای شروع اوجگیری میلان در دهه هشتاد بین سالهای 1984 تا 1987 بازیکن ثابت خط میانی بود و نزدیک به نودبازی برای این تیم انجام داد. البته در دورانی که ترافیک ستارههای بزرگ در خط میانی ایتالیا بسیار شدید بود، این هافبک توانای رمی هرگز شانس بازی در تیم بزرگسالان ایتالیا را پیدا نکرد.
پس از سه فصل موفق در میلان، دی بارتولومی در 32 سالگی به چزنا رفت و سرانجام در سال 1990 و با پیراهن سالرنیتانا کفشهایش را آویخت. قاعده این بود که بازنشسته شود، بعد برود سراغ مربیگری یا تجارت. شاید هم مفسر فوتبال شود یا حتی یک رستوران زنجیرهای در رم باز کند. اما دیبارتولومی یکی از تلخترین سرانجامها را میان فوتبالیستهایی داشت که هرگز نتوانستند با فشار و استرس تغییر ناگهانی خداحافظی از مستطیل سبز کنار بیایند. سرنوشتی حتی تلختر از جرج بست و گارینشا. پایانی وحشتناکتر از تراژدی ممکنالوقوعی که در کمین گازای دوستداشتنی است.
حداقل اینکه بست یا گارینشا، با تخدیر خودخواسته و مرگ زودرس افسانه شدند. داستانهای عجیبی که از دوران بعد از بازنشستگی جرجبست و جنگ نابرابر الکل با کبد بیمارش بر سر زبانهاست، گاه تنه به تنه داستان کوتاههای رازآلود چارلز دیکنز می زند. ماجرای شبی بارانی که جرج بست افسانهای فرزند بیمارش را با همسرش به بیمارستان میرساند و خودش پای پیاده زیر باران در خیابانهای گلآلود به سمت خانه میدود تا بتواند مخفیگاه پولها را پیدا کند. پول یونایتد. پولی که پزشک به خانوادهاش گفته بود قاتل بالقوه اوست. سکهها و اسکناسهایی که در چشم بست به شکل مولکولهای در هم تنیده C2H6O دیده میشدند و همسرش که با مخفی کردن پولها ناامیدانه سعی میکرد دست این قاتل زنجیرهای به جرج نرسد.
داستانهایی که هرچقدر عجیب باشد، باورش دیگر سخت نیست. وقتی همین سال گذشته عکسی از گازا منتشر شد که جلوی در یک بار، گوشه پیادهرو نشسته بود و از رهگذران تقاضای پول برای مشروب میکرد.
سرزنش کردن فوتبالیستهایی که هرگز با بازنشستگی کنار نمیآیند سادهترین کار است. اما باید فوتبالیست بوده باشی تا بفهمی. باید در بوی تند عرق رختکن لباس پوشیده باشی، بیقراری کرده باشی برای لحظه ورود به زمین، تقتق صدای برخورد استوکهایت به پیست تارتان را شنیده باشی، و ناگهان مانند پرنده در لحظه پرواز، کف کفشت زمین چمن را لمس کرده باشد، تا بدانی خداحافظی از فوتبال حرفهای یعنی چه. ثروت، شاید مرهم بزرگی باشد بر این درد بیدرمان. پول زیاد و سیارهای پر از جذابیتهای شناخته و ناشناخته. اما برای همه اینطور نیست. بودهاند، هستند و خواهند بود کسانی که بعد از زمین چمن سیز هیچ کدام از جاذبههای کره آبی-خاکی ارضایشان نمیکند. سرزنش کردن این عده، سادهترین کار است. شاید تنها کار ممکن هم باشد، چون متاسفانه معمولا از هیچکس کاری برنمیآید. نمیشود دروغ گفت، نمیشود به بازیکنی که سالها از تونل بیرون آمده، سرش را بلند کرده و مشتهای گره کرده هواداران را دیده در حالی که نامش را فریاد میزنند گفت برو سفر کن و بالای دیوار چین عکس بگیر. نمیشود این توهم را تلقین کرد که روزهای بهتری در راه است. و این حقیقت که هرگز و تحت هیچ شرایطی آینده بهتر از گذشته نخواهد بود، به تنهایی نابودکننده است.
فوتبالیستهای بزرگ دودسته میشوند. دسته اول زمان فرارسیدن لحظه مخوف خداحافظی، مستقیم به روبرو نگاه میکنند و به حرکتشان ادامه میدهند و مربی یا مدیر ورزشی یا چیزی درهمین مایهها میشوند. گروه دوم مدام برمیگردندد و به پشت سر نگاه میکنند و همه چیز را از دست رفته مییابند. مگر خوششانس باشند و کسی را داشته باشند، که دستش را بلند کند و جلوی نگاهشان را بگیرد، فریاد بزند:
نه! به پشت سرنگاه نکن!
وگرنه، دیگر از دست هیچکس کاری ساخته نیست.
و اما دیبارتولومی.
آگوستینو دیبارتولومی فوتبالیست بزرگی بود. اما نه به اندازه جرج بست یا حتی گازا. مطمئنا بازیکن کوچک یا معمولی نبود. خصوصا در شهر رم و بین هواداران این تیم محبوبیت زیادی داشت. زمانی که او بازوبند کاپیتانی را به بازو داشت، رم در فصل 1982-83 پس از چهل و یک سال دوباره قهرمان سریآ شد. افتخاری که در کل تاریخ این باشگاه فقط سهبار به دست آمده و قبل از او «گودیو ماستّی» در سال 1941 و پس از او فرانچسکو توتی در سال 2001 تنها کاپیتانهای تاریخ رم هستند که اسکودتو را بالای سر بردهاند. اما عجیب اینجاست که در خارج از محدوده رم، حتی در ایتالیا کمتر کسی اورا درست به یاد دارد.
حالا حتی در رم هم شاید جوانترها خوب او را نشناسند. بعضیهایشان این نام را تکرار میکنند دیبارتولومی؟؟ دیبارتولومی؟؟ و گویی ناگهان مه کنار برود و حقیقت را به خاطر بیاورند، داستان وحشناکی که قطعا روزی از پدر، مادر، پدربزرگ یا عمویشان شنیدهاند. آه بلندی میکشند و با حسرت میگویند بله بله، دیبارتولومی.
دی بارتولومی که زمانی در ورزشگاه المپیک شهر رم هواداران برایش یک شعار اختصاصی ساخته بودند:
اووو آگوستینو... آگو آگو آگو... گو (Go)
بازیکنی که در آن سالهای طلایی رم، محبوبترین بازیکن در میان هواداران بود.
از او هیچ اتوبیوگرافی، خاطرات یا دستنوشتهای به جانمانده، ولی احتمالا در آن سالهای طلایی، هضم این موضوع برایش دشوار بود، که در بیستوهفت سالگی کاپیتان بهترین تیم ایتالیا و قهرمان سریآ باشد امابه تیم ملی ایتالیا دعوت نشود. خصوصا پس از قهرمانی در سال 1983، رمیها فکر میکردند بالاخره طلسم شکسته شده و هافبک بزرگ و کاپیتان دوستداشتنیشان به تیم ملی دعوت خواهد شد. اما انزو بیرزوت مانند سالهای گذشته بازهم اعتقادی به او نداشت. البته اینبار ایتالیای قهرمان جهان، حتی به دور پایانی مسابقات یورو 1984 در فرانسه هم نرسید. آگوستینو که به سیسالگی نزدیک میشد و رویاهایش را در تیمملی تقریبا بربادرفته میدید، تصمیم گرفت زمین دیگری برای ادامه ماجراجویی پیدا کند.
به میلان رفت. تیمی که پس از چند فصل بحرانی و پشت سر گذاشتن سختترین سالهای تاریخ باشگاه و دو بار سقوط به سریB در سالهای 1980 و 1982، دوباره به سریA بازگشته بود. میلان با تغییرات ساختاری در مالکیت و مدیریت باشگاه، درست در ابتدای راهی قرار داشت که در فاصله کوتاهی به پرافتخارترین سالهای تاریخ این باشگاه ختم شد. طی سه فصل حضور درمیلان، دیبارتولومی در کنار بازیکنانی چون فرانکو بارهسی، پائولو مالدینی، کاستاکورتا، تاسوتی و فیلیپهگالی بازی کرد و معمولا هم بازیکن ثابتی در ترکیب میلان بود. در این سهسال میلان یک بار ششم و دوبار پنجم شد و به جام یوفا راه یافت، موفقیت نسبی که زمینهساز سالهای طلایی میلان شد. دورانی که با ساکی شروع شد و با کاپلو ادامه یافت و به سه قهرمانی و دو نایب قهرمانی چمپیونز لیگ آن هم فقط در فاصله هفت سال ختم شد. اما دیبارتولومی زیاد در تیم نماند تا طعم شیرین این قهرمانیها را بچشد.در سال 1987 دیبارتولومی از تیم جدا شد و همان سال میلان قهرمان ایتالیا و دوسال بعدش قهرمان اروپا شد. آگوستینو که حالا سیو دو ساله شده بود، از میلان به چزنا رفت و سرانجامدر سال 1990 و در تیم سالرنیتانا در سن سیوپنج سالگی از فوتبال حرفهای خداحافظیکرد.
زندگی حرفهای نسبتا موفقی داشت و اگر ناکامیاش را در عرصه ملی نادیده بگیریم، 18 فصل خوب را در سطح اول فوتبال ایتالیا سپری کرد که پانزده فصلش را در تیمهای بزرگی مانند رم و میلان بود و خصوصا در شهر رم، در دوران اوج جزو محبوبترین بازیکنان به حساب میآمد. شاید ناکامی برای اون در عرصه ملی واژه مناسبی نباشد. چون هرگز به او فرصتی داده نشد تا بخواهد موفق یا ناکام شود. بدشانسی احتمالا لغت مناسبتری است. بدشانسی او این بود که انزو بیرزوت، مربی که سالهای طولانی در دوره اوج او روی نیمکت تیمملی مینشست، هرگز اعتقادی به او نداشت.
او در سیو پنج سالگی با دنیای حرفهای خداحافظی کرد اما پس از بازنشستگی در سال 1990 روند اتفاقات برای او بسیار سریع و کوبنده پیشرفت. بله، شاید دیبارتولومی در دنیای فوتبال به اندازه جرجبست یا گاسکویین بزرگ و شناختهشده نبود. اما در عرصه نابود کردن همهچیز و پشت پا زدن به تمام دلخوشیهای زندگی پس از خداحافظی، هیچکس در تاریخ فوتبال وجود ندارد که به گرد پای او برسد و پایانی دراماتیک و البته تراژیکتر داشته باشد.
وقتی آگوستینو بازنشسته شد. اولین سال دهه نود، دهه رویایی فوتبال ایتالیا بود. سالهایی که باشگاههای ایتالیایی به معنای کامل کلمه اروپا را تحت سلطه خود داشتند. قهرمانیهای پیاپی میلان در جام باشگاههای اروپا و همزمان موفقیتهای ناپولی و اینتر و یوونتوس در جام یوفا، ایتالیا را به قدرت بدون رقیب اروپا تبدیل کرده بود و برگزاری جامجهانی 90 در کشور ایتالیا این پازل باشکوه را تکمیل میکرد. ایتالیایی پر از ستارههای بزرگ، ایتالیای برگومی و آنچلوتی، بارسی و مالدینی و کاستاکورتا. ایتالیای جیانینی و دونادونی و باجو، و ایتالیای سالواتوره اسکیلاچی. تیم پرستاره نود، رویای فتح دوباره جهان و آهنگ به یادماندنی «یک تابستان ایتالیایی» تم جامجهانی نود، که بعد از سالها شنیدنش هنوز خاطرهانگیز و گوشنواز است.
در میان این کارناوال پر زرق و برق، طبیعی بود که کسی توجهی به بازیکن پا به سن گذاشتهای که دور از هیاهو و فلاش دوربینها از دنیای فوتبال خداحافظی میکند نداشته باشد. اولین بار که تراژدی دیبارتولومی را از یک دوست میانسال اهل رم شنیدم، به اینجا که رسید، عذاب وجدان در چشمهایش هویدا بود. رم اسطورهاش را از یاد برد. به سادگی فریادها و شعارها و همهچیز فراموششد و آگوستینو در اوج عزلت سالهای تلخ بازنشستگیاش را آغاز کرد. اطلاعات زیادی از دوران کوتاه بعداز خداحافظی او در دست نیست. همراه خانوادهاش ساکن رم شد اما خودش بیشتر اوقات به خانه ییلاقیاش در یکی از روستاهای کوچک استان سالرنو میرفت. انگار واقعا همه اورا فراموش کرده باشند. چیزی که بعدها بررسی پرونده پزشکی او مشخص کرد، این بود که در این سالها از افسردگی شدید رنج میبرد و بیشتر اوقاتش به تنهایی میگذشت و تمایل به دیدن کسی نداشت. حتی همسر و پسرهایش نتوانستند این خلا بزرگ را در زندگی او پر کنند. پسر بزرگ دیبارتولومی، در مستندی که سالها بعد ساخته شد گفت پدرش چند تلاش ناموفق برای انتخاب یک شغل یا مسیر جدید در زندگی پس از بازنشستگی داشت. اما انگار هیچچیز او را راضی نمیکرد. دنیا بدون فوتبال و فریادهای هواداران برایش غیرقابل تحمل بود. گاهی درباره ایده بازکردن یک مدرسه فوتبال حرف میزد، ایدهای که آن هم هرگز به مرحله عمل نرسید.
تا اینکه در نهایت آن اتفاق عجیب و باورنکردنی رقم خورد. چیزی که هنوز کسی دلیل اصلیاش را نمیداند. آیا یک نتیجهگیری پس از چهارسال افسردگی و اندوه بود یا یک دیوانگی آنی؟ هنوز دلیلش روشن نیست. روز 30 می سال 1994، بیست و یک سال قبل، یک ماه و نیم مانده به شروع جامجهانی 1994 آمریکا و 10 سال پس از روزی که رم را به مقصد میلان ترک کرد، آگوستینو دیبارتولومی با شلیک گلوله به سرش در ویلای شخصی خود، به زندگیاش پایان داد. پایانی خونین و اندوهبار.
هیچکس نمیداند در آخرین لحظات زندگی به چه فکر میکرد؟ شاید این وسوسه در سرش بیدار شده بود، که این گلوله، همان چیزیست که او را از اندوه دوباره «دیبارتولومی» شدن رها میکند. و همزمان، نام او را برای همیشه، خاص و پرآوازه زنده نگه میدارد. فکری که اگر از سرش گذشته باشد، زیاد هم بیراه نبود. هرطور که فکر کنی، چنین پایان همینگوی واری در دنیای فوتبال، باید نام او را جاودانه میکرد. اما عشق به قهرمان زنده، به بیرحمانهترین شکل ممکن در فوتبال جاریست. تجربه دیبارتولومی این را برای همیشه ثابت کرد. که دنیای فوتبال گذشتگان را به رسمیت نمیشناسد. که حتی شلیک گلوله و پایان دادن به زندگی، با تیتر «بازیکن سابق رم و میلان» جذابیتش را از دست میدهد. کسی که هزاران حنجره همزمان نامش را فریاد میکشیدند. در اوج استیصال دستش را روی ماشه گذاشت، چشمهایش را بست و یک فشار کوچک تا رهایی.
حالا پس از دودهه، شاید آگوستینو دی بارتولومی را غیر از شهر رم در جای دیگری به یاد نیاورند. حقیقت تلخ و وحشتناکیاست. کافیست به پشتسر نگاه کنی، تا دیگر حتی مرگ هم دوای این درد بی درمان نباشد.
در موزه آ.اس.رم، نام او در تالار افتخارات باشگاه و به عنوان یکی از 11 بازیکن تیم رویایی تاریخ رم دیده میشود. رفیق رمی من وقتی از دی بارتولومی حرف میزد، با اندوهی عمیق آرزو میکرد که ای کاش او زنده میشد و فرصت دوبارهای به رم میداد تا مردم شهر به او ثابت کنند چقدر دوستش دارند. برای اینکه حرفی زده باشم و حال و هوای او را عوض کنم، گفتم گذشتهها گذشته. بهتر است به آینده فکر کنید. مراقب باشید یک وقت همین بلا بعد از بازنشستگی سر فرانچسکو نیاید.
حربهام جواب داد. لبخندی زد و گفت، نگران او نباش. تنها لطفی که میشود به عنوان یک رمی به فرانچسکو کرد این است که هرازگاهی راحتش بگذاریم که به زندگیاش برسد!
سامان زمان زاده