طرفداری - همه چیز در کمتر از یک دقیقه اتفاق افتاد. راند اول را علی مظاهری برد. حریف کوبایی اصلاً آنطور که در هفته های اخیر در بوق و کرنا کرده بودند، نبود. علی با ضربات راست و چپ قدرتمند خود حریف را مقهور توانایی هایش کرد و راند و با اقتدار به اتمام رساند. اما همه چیز در راند دوم اتفاق افتاد. بوکسور کوبایی که قافیه را باخته بود دست به یک شیطنت زشت زد. او با هر ضربه ای که مظاهری به صورتش می زد خودش را به آغوش بوکسور ایرانی می انداخت. داور هم به جای تذکر به بوکسور کوبایی، در کمتر از یک دقیقه سه اخطار پیاپی به مظاهری به خاطر گرفتن حریف داد و ناباورانه او را بازنده اعلام کرد. انگار داور و بوکسور کوبایی از قبل با هم هماهنگ کرده بودند.
در این لحظه همه مبهوت بودند: علی مظاهری، مربی تیم ملی، تماشاگران و .... اما مثل اینکه علی مظاهری دنیایی از فریاد در گلویش داشت. یک عمر زحمت کشیدم، تلاش کردم حالا اینجوری...؟ (علی مظاهری، بوکس، المپیک لندن)
هادی ساعی سرگروه تیم ملی ایران در بازی نیمه نهایی حریف ناصراحمد از افغانستان شد. این بازی در پایان 3 راند مبارزه و با اینکه دو تکواندوکار خیلی تلاش کردند بدون هیچ امتیازی و با تساوی به اتمام رسید.
در راند چهارم دو تکواندوکار برای کسب امتیاز باز هم تلاش کردند. ساعی به دلیل برخورد با زمین یک اخطار از داور گرفت. حریف افغان هم قبل از این یک اخطار گرفته بود ولی تا چند ثانیه بعد از این اخطار داور روی عقب نشینی ساعی که در منطقه قانونی شی هاپ چانگ بود یک اخطار بی مورد دیگر به ساعی داد تا کاپیتان تیم ملی از رسیدن به فینال محروم شود و تنها به یک مدال برنز برسد. (هادی ساعی، نیمه نهایی تکواندو قهرمانی جهان)
"درسته داوری ... تا این لحظه البته، اما حکایتی داریم با این کره ای ها در خاک خودشون، اینجا می ره برای اجرای فن دست تو، یک لحظه، اینجا یک لحظه برای ... موفق می شه از بالا به پل بزنه سعید عبدولی بر روی یک غافلگیری، حالا می ره برای فیتو ... فیتو رو اجرا میکنه عبدولی، یک بار دیگه فیتوی دوم، دو تا فیتو، فیتوی سوم .. تمام ... تمام ... تمام میشه، تمام، ضربه فنی هم می کنه حریف خودش رو، میره تا اینکه ضربه فنی کنه ... می ره تا اینکه ضربه فنی کنه حریف کره ای خودش قهرمان المپیک رو میره که ضربه فنی کنه. همچنان حریف و در کمند خودش قرار داده سعید عبدولی، سه فیتوی پی در پی، سه فیتوی پی در پی که میتونن سه چهار تا دوازده امتیاز به او بدن. برای بار بعد هم فیتو رو اجرا می کنه، همچنان می ره تا اینکه ضربه فنی کنه حریف خودش رو، و اینجا موفق می شه با ضربه فنی قهرمان المپیک و شکست بده، با ضربه فنی قهرمان المپیک و شکست میده، خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان ...."
هادی عامل اینطور ادامه می دهد: "... سعید عبدولی بایستی با او و داور و هیات ژوری و دکتر کیم و همه و همه بجنگه ..... و داوری و خودتون دیدین دیگه من صحبتی راجبه داوری نمی کنم ..... و چند دقیقه بعد، یک زانوی بغل کرده و صورت سرخ شده ای که غرق اشک است." (سعید عبدولی، نیمه نهایی کشتی بازی های آسیایی اینچئون)
خاطراتمان را که ورق می زنیم پر است از این دیده ها و شنیده ها، پر از اشک های قهرمانانمان. اشک هایی که از چشمان پرغرورشان جاری میشود و ما با سرهای بالا و دل های شکسته و غم زده نگاهشان می کنیم. عباس جدیدی و سجاد عباسی و تیم ملی کبدی و ..... حالا تیم ملی فوتبال هم به این سیاهه اضافه شد.
شاید دیگر بعد از این بازی ها تیم اول آسیا نباشیم و شاید تعدادی از این بازیکنان دیگر برای تیم ملی به میدان نروند. تیم زودتر از آنی که آرزویش را داشتیم بر می گردد اما آنها شیر بچه های ایرانند، شاید هیچ تیمی هرگز بهتر از این از یک جام حذف نشده باشد. آنها جام را نه، اما قلب های ما را فتح کردند.
درست است، می توانستند خیلی بهتر از این باشند، می توانستند قوی تر بازی کنند، می توانستند بیشتر مراقب توپی باشند که باید دفع شود، می توانستند بهتر از تک موقعیت ها استفاده کنند، می توانستند بهتر پنالتی بزنند و .... اما ما به آنها افتخار می کنیم، چون آنها لایقش هستند. آنها مردانه جنگیدند و سربلند شکست خوردند.
هیچوقت هیچکس مقصر تر از خودمان نیست، هیچ جایی هم برای فرافکنی و مقصر جلوه دادن زمین و زمان وجود ندارد. فقط در این بین چیزی به ما اضافه شد، یک خاطره، یک خاطره که وقتی به آن فکر می کنیم بغض گلویمان را می فشارد.
3 بهمن 93، کانبرا، ¼ نهایی جام ملت های آسیا، بازی با عراق. خوشحالی، غرور، بهت، ناراحتی، دعا، دلشوره، یک نفس راحت، عصبانیت، داد، هورا، خدایا نه، پریدن به هوا و داد و دست زدن، پنالتی ها .... ای وای. این خلاصه حال امروز ما بود.
یک داستان دیگر:
داییش تلفن کرد، گفت: "حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشستین؟" گفتم: "نه. خودش تلفن کرد. گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد. گفت شما نمی خواد بیاین. خیلی هم سرحال بود." گفت: "چی رو پانسمان می کنه؟ دستش قطع شده." همان شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه می کردم. گفتم: "خراش کوچیک!" خندید. گفت: "دستم قطع شده، سرم که قطع نشده." ( شهید حسین خرازی، فرمانده لشگر 14 امام حسین (ع) )
ما بچه های این مردانیم. ما ایرانی هستیم و حتی اگر بمیریم هم ایستاده می میریم.