اولاخر دهه 90 میلادی دوره ای بود که فوتبال ایران با نسلی جدید پای به عرصه ای بزرگ گذاشته بود. آن نسل از فوتبال ایران که تحت هدایت محمد مایلی کهن بعدها تبدیل به بزرگترین و شاید به جرات بتوان گفت طلایی ترین نسل فوتبال ایران شد که شاید هیچ گاه تکرار نشود. صعود به جام جهانی فرانسه با بازیکنان جوانی که هنوز ستاره نشده بودند و خود نیز خبر از آینده درخشانشان نداشتند داستان دراماتیکی دارد. بدون شک نقطه اوج این داستان، به روز 8 آذر سال 1376 برمی گردد که بعد از آن سال تبدیل به یک مناسبت ملی ثبت نشده در تقویم شد.
داستان با گفتن این جمله آغاز شد:
عزیزان ، صدای من را از ورزشگاه ملبورن کریکت در شهر ملبورن در جنوبی ترین نقطه استرالیا می شنوید...
شنیدن این جملات خیلی سریع ما را به سال ها پیش می برد، صدای آشنای جواد خیابانی که در میان تماشاگران استرالیایی وظیفه گزارش یک دیدار هیجان انگیز و سرنوشت ساز را بر عهده داشت. سی و دومین تیم حاضر در جام جهانی 98 فرانسه قرار بود در آن روز مشخص شود، ایران به عنوان نماینده آسیا در پلی آف و استرالیا به عنوان نصف سهمیه قاره اقیانوسیه در پی کسب آخرین سهمیه جام جهانی بودند. استرالیا با ستاره هایی بزرگ مانند مارک بوسنیچ، ویدمار، هری کیول و ویدوکا که همگی در تیم های سرشناس اروپایی توپ می زدند به مصاف تیم ملی ایران می رفت که سال ها از دوران آقایی اش در آسیا می گذشت.
بازی رفت در تهران با تساوی یک بر یک به پایان رسیده بود و همه چیز به آن شب تاریخی کشیده شده بود. سوت آغاز توسط ساندرو پل داور بازی، به مانند رها کردن تیری از کمان بود که بر پیکره تیم ملی ایران روانه شد، حملات پی در پی زرد پوشان استرالیایی به قدری سهمگین و خطرناک بود که مدافعان که هیچ کل بازیکنان تیم ملی ایران را در لاک دفاعی به حالت آماده باش رو به تسلیم قرار داده بود. ادامه بازی دو گل برای تیم میزبان داشت، کار برای ملی پوشان ما سخت شده بود، تماشاگران استرالیایی صحبت از بسکتبال به جای فوتبال می کردند ولی غافل از اینکه...
تیم ایران در خانه حریف و در جو وحشتناک استادیوم دو گل عقب بود و از نظر تجربه بسیار کم تجربه تر از امثال ویدوکا یا کیول اما بازیکنانی در این تیم بودند که آماده تاریخ سازی بودند. احمدرضا عابدازه دو گل خورده بود اما کماکان پر انرژی بود، می خندید، با یک دست توپ می گرفت و پشتک می زد، مهدی پاشازاده با سر شوت روی پای حریف را از روی خط دروازه دور می کرد و مگر ترس برایش معنایی هم داشت؟ مهدوی کیای جوان در خود پتانسیلی می دید که توپ را گرفته و به قلب دفاع حریف بزند بی هیچ هراسی، کریم باقری بود و خونسردی منحصر به فردش، دایی و عزیزی در خط حمله به اندازه ای اعتماد به نفس داشتند که هر لحظه از آنها در مقابل هر تیمی انتظار گلزنی داشته باشیم. بله اینها سربازان 8 آذر بودند که بعدها همگی برای خود ستاره های بزرگی شدند.
حال نوبت نقطه اوج درون نقطه اوج داستان دراماتیک بود که در دقیقه 71 با گل کریم باقری آغاز شد و 4 دقیقه بعد پاس بی نقص علی دایی، از پشت مدافعان توپ را به شماره یازده ایران رساند و او با یک بغل پای تاریخی توپ را درون دروازه مارک بوسنیچ جای داد تا فریاد گل همه جای ایران را فرا بگیرد و همه ما به قول خیابانی بدانیم که این دروازه روی زمین بازشدنیست...! شماره یازده داستان ما کسی نبود جز خداداد عزیزی، غزال تیز پای فوتبال ایران که برای همیشه نام خود را در تاریخ فوتبال ایران جاودانه کرد. حفظ نتیجه 2-2 در پانزده دقیقه پایانی استرسی شیرین بود که در نهایت با موفقیت انجام گرفت و تیم ملی ایران در یک نبرد حماسی با کسب نتیجه لازم راهی جام جهانی 1998 فرانسه شد.
خواندن، نوشتن، دیدن و شنیدن این لحظات باز هم هیجان انگیز است و همیشه همان طراوت و تازه گی را برای ما ایرانی ها دارد. ما به آن بازیکنان خود افتخار می کنیم و به آنها می بالیم که مردانه جنگیدند و نشان دادند اگر بخواهی می توانی...