مارسی فوتبالی پویا، فوق العاده و چشم نواز بازی می کند. اگر بتواند به فرم خود ادامه دهد و بر قدرت اقتصادی شگرف پاریسن ژرمن فائق آید و قهرمان لاشامپیونه شود، یکی از عجیب ترین داستان های پریان معاصر رخ خواهد داد.
رمانتیسم داستان با علم آن که چه کسی عهده دار هدایت مارسی است، حتی بیشتر می شود. مارچلو بیلسا آرژانتین را به مقام قهرمانی المپیک 2004 آتن رهنمون ساخت، اما به جز آن و قهرمانی کلاسورا با ولز سارسفیلد در سال 1998، او مطلقا چیزی پس از آن نبرده است. در طی 16 سال پس از آن، بیلسا تبدیل به یک بنیادگرا در فوتبال شده است، حتی با علم به اینکه این کار او را از کسب جام ها باز می دارد. "اگر بازیکنان انسان نبودند، من هیچ گاه نمی باختم." او این جمله را هنگامی که در ولز سارسفیلد بود، به زبان آورد. لحظه کوتاهی از خودآگاهی، که دیگر به آن وقعی ننهاد.
دوست داران او، که تعداد آن ها کم نیز نیست و شامل افرادی همچون پپ گواردیولا، مائوریسیو پوچتینو و خورخه سامپائولی می شود، راهبرد او را کمی تغییر داده اند. زیرا اعتقاد داشته اند که گاه باید از ایده آل به نفع ممکن صرف نظر کرد و لذا نتایج بهتری کسب کردند. بیلسا، به واقع تئوریست بهتری است تا یک مربی. اما او همچنان به پیش می رود، رویا پس از رویا، او در پی تحقق آرزوهایش می گردد. شاید نوعی نخوت در راه او وجود دارد اما در عین حال نوعی اصالت ترجیح دادن فرایند و مسیر به نتیجه نهایی در کارهای او دیده می شود. و او اگر بتواند بر پاری سن ژرمن فائق آید، دستاورد او، پس از تمام سال های همراه با شکست، بسیار عظیم ترخواهد بود زیرا مکتب بیلسا توانسته است، هر چند مقطعی، بر اصول خسته کننده و اقتصاد محور فوتبال مدرن پیروز شود.
اگراین اتفاق بیفتد؛ اگر مارسی بتواند ادامه دهد. و اینجاست که به مهم ترین مشکل مکتب بیلسا می رسیم.
الگوی عملکرد باشگاه های تحت هدایت بیلسا روشن است. ابتدا یک شروع نامطمئن در انتظار است، بازیکنان به مدتی زمان برای خو گرفتن به روش او نیاز دارند. سپس دوره پیروزی ها و ذوق زدگی فرا می رسد. "در ابتدا او خشن و سخت گیر به نظر می رسد و حتی ممکن است با تکرارهایش و قبول نکردن جواب نه، شما را بیازارد، اما در نهایت، او یک نابغه است." این گفته فرناندو یورنته است، که مدتی زیر نظر بیلسا در اتلتیک بیلبائو بازی کرد. دیگران در مورد وی گفته اند که او باعث شده است که به درک عمیقی از تعاملات درونی اتفاق افتاده در زمین برسند.
تئوری اصلی بیلسا بسیار ساده است. او ویدیوهای حریفان آینده را به شکلی مریض گونه تماشا می کند و گویا به این توانایی رسیده است که همزمان دو صفحه نمایش را با هم نگاه کند. او شکل ها را تشخیص می دهد. او الگوهای ناخودآگاه بازی سازی حریف را می بیند. او سپس تدبیر می کند که چگونه مانع تشکیل ریتم بازی حریف شود، به دست آوردن توپ در کجا ساده تر و در کجا خطرساز تر است، سپس این دانش را به تیمش انتقال می دهد. یک بازی ایده آل بیلسایی، بازی ای است که اکثر بازیکنان تیمش در اکثر دقایق بازی در زمین حریف به سر ببرند. به همین دلیل است که او غالبا از خط دفاع سه نفره استفاده می کند: تا بتواند بیشترین تعداد بازیکن را در جلوی زمین داشته باشد، تا پرسینگ متمرکزتر و مهلک تر باشد. و همچنین به این دلیل است که بسیاری از شاگردان سابق بیلسا که عادت کرده اند بازی را به شکل الگوها و اشکال ببینند، تبدیل به مربی شده اند.
مشکل این است که پرسینگ به آن شکل، خسته کننده است. به تلاش دائم فیزیکی نیاز دارد. هیچ زیر کار در رفتنی در کار نیست: پرس موثر یک فعالیت تیمی است، و یک عنصر معبوی می تواند کل فرایند را خراب کند. همچنین پرسینگ از نظر ذهنی طاقت فرساست. اندیشیدن دائم به شکل ها و الگوها که هر بازی متفاوت است، بازیکنان را از پا می اندازد. پس از یک دوره فرم خوب، که معمولا شش ماه به طول می انجامد، فروپاشی فرا می رسد. بازیکنان دیگر نمی توانند ادامه دهند، بدن ها و ذهن هایشان دیگر کشش ندارد.
در بیلیائو، بیلسا به اوج رسید. تیم او توانست در هر دوبازی مرحله یک هشتم نهایی لیگ اروپا، منچستر یونایتد را شکست دهد، با دو نمایش فوق العاده و به یاد ماندنی. زمانی که اتلیتیک به فینال این رقابت رسید، خستگی کار خودش را کرده بود و به راحتی از اتلتیکو مادرید شکست خورد. در کوپا دل ری نیز وضع بدین منوال بود: نمایش های خیره کننده تا فینال و سپس شکستی آسان مقابل بارسلونا.
وقتی خستگی در ساق ها و سرها جا خوش کند، دیگر راه بازگشتی نیست. بیلسا راه دیگری ندارد، و این موقعی است که اختلافات آغاز می شوند. بازیکنانی که او را نابغه می خواندند به او انگ غیر منطقی بودن می زنند. دعواهای بیلسا با مدیریت که در هنگام نتایج خوش، یک موضوع کم اهمیت بودند، ناگاه در هنگام شکست ها غیر قابل تحمل می شوند. بیلسا کار خود را در مارسی با انتقاد علنی از هیئت مدیره آغاز کرد، اگر نتایج خوب ادامه نداشته باشد، این روزی به ضرر او تمام خواهد شد.
بازی مارسی مقابل لیون که با شکست همراه شد، اولین تست جدی بیلسا در این فصل بود. اما چالش اصلی در مارس انتظار آن ها را خواهد کشید. آیا مارسی می تواند ادامه دهد؟ آیا خستگی دوباره مسئله ساز خواهد شد؟ آیا آن ها به اندازه کافی اختلاف ایجاد خواهند کرد که فرصت خطا داشته باشند؟ پارادایم تکرار خواهد شد یا مارسی تبدیل به دستاورد بزرگ بیلسا خواهد شد؟
جاناتان ویلسون