اما این ملاقات تنها برای ادای احترام به دوستی قدیمی نیست؛ تلاش عاجزانه برای بخشایش است. مردی که زانو زده است، کسی به جز اوزه بیو نیست، و سنگ قبری که جلوی اوست، متعلق به مربی سابق او، بلا گوتمن افسانه ای است. صدای اوزه بیو می لرزد، بغضش را فرو می دهد و از روح گوتمن درخواست می کند که تیم محبوبش را از نفرینی که 30 سال است گریبانش را گرفته است، رهایی بخشد. جوابی نمی آید و روز بعد، آث میلان بنفیکا را در فینال جام باشگاه های اروپا 1-0 شکست می دهد.
کمی تزیین ادبی در پاراگراف بالا به کار رفته است، اما تمامی نکات اصلی صحیح می باشد. شب قبل از مسابقه بنفیکا مقابل میلان، اوزه بیو واقعا بر سر قبر بلا گوتمن رفت و از او تقاضا کرد که نفرینش را که از سال 1962، زمانی که اوزه بیو هنوز درابتدای دوران بازیگریش در این تیم بود، تا کنون گریبانگیر این باشگاه شده است را باطل کند.
زندگی گوتمن، زندگی مردی خانه به دوش است که فوتبال مدرن را تحت تاثیر قرار داد در حالی که طوری زیست که طعنه به داستان های تخیلی می زد.
یک کولی، یک خانه به دوش، یک مسافرکه سه قاره را پیمود تا نام خویش را در تاریخ فوتبال جاودانه سازد.
بلا گوتمن در آستانه قرن بیستم از والدینی اتریشی-مجارستانی، استر و آبراهام، به دنیا آمد. خانواده او یهودی بودند. سال های اولیه زندگی بلا جوان، آینه تمام نمای زندگی والدین او بود که هر دو از اساتید رقص بودند. بلا جوان نیز این راه را ادامه داد و در 16 سالگی تبدیل به یک استاد رقص شده بود.
در آن زمان مجارستان یک غول در فوتبال دنیا بود و بی شک تماشای جرقه های اولیه نسل طلایی فوتبال مجارستان بر روی گوتمن تاثیر خود را گذاشت و منجر به این شد که مسیر زندگی خود را تغییر دهد. او رقص را رها کرد و به تیم تورکواش، تیمی کوچک در قعر فوتبال مجارستان پیوست. در سال 1919 تیم یهودی MTK بوداپست که در دسته اول فوتبال مجارستان حضور داشت، او را به خدمت گرفت و آن جا بود که دست او اولین جام زندگیش را لمس کرد؛ او در سال 1921 قهرمان لیگ شد. آن سال، سال خوبی بود. عملکرد خوب او برای MTK بوداپست منجر به دعوت او به تیم ملی مجارستان شد. در حین بازی برای تیم ملی بود که اولین نشانه ها از مزاج آتشین او نمایان شد.
او که برای بازی در المپیک 1924 انتخاب شده بود، از انتخاب نفرات تیم ملی و شرایط اقامت بازیکنان به ستوه آمده بود. او از اینکه تعداد مقامات همراه مجارستانی از تعداد ورزشکاران بسیار بیشتر بود عصبانی شده بود و اینکه هتل محل اقامت بیشتر مناسب مهمانی گرفتن بود تا آماده سازی ورزشی، او را می آزرد. او برای نمایش عدم رضایتش، موش های مرده را بر در اتاق های مقامات همراه آویخت. این روش اعتراض او چندان مورد استقبال قرار نگرفت و این آخرین باری بود که بلا گوتمن برای کشورش به میدان رفت.
با قدرت گرفتن رژیم میکلوش هورتی در اوایل دهه 20 و به طبع سیاست های یهود ستیزی او، گوتمن مجبور به ترک دیار در سال 1922 شد و به تیم هاکوا وین (هاکوا در عبری به معنی "قدرت" است) پیوست. آن باشگاه یهودی، یک باشگاه فوق العاده بود، یکی از پیشگامان اولیه فوتبال. آن ها یکی از اولین باشگاه هایی در جهان بودند که اقدام به برگزاری تور جهانی کردند و هزاران هزار یهودی را در اقصی نقاط جهان، از لندن گرفته تا نیویورک، به ورزشگاه کشاندند. سفرهای فراوان او به همراه هاکوا وین، به کاتالیستی برای اشتیاق تمام نشدنی او به سفرتبدیل شد.
او که در جریان سفرهایش به ایالات متحده مجذوب این کشور شده بود، در سال 1926 به این کشور مهاجرت کرد و بیشتر دوران ورزشیش را آن جا گذراند. او دو دوره در باشگاه یهودی نیویورک هاکوا و سه فصل در تیم نیویورک جاینتس به بازی پرداخت. او همچنین یک فصل را به عنوان بازیکن در تیم هاکوا آل استارز که ترکیبی از دو تیم بروکلین هاکوا و نیویورک هاکوا بود گذراند. در تیم نیویورکی تعدادی از هم تیمی های سابق او در هاکوا وین نیز حضور داشتند.
دور از زمین فوتبال، او زندگی لذت محوری را در نیویورک می گذراند، یکی از تفریحات همیشگی او سر زدن به یک میخانه غیرقانونی (در دوران منع استفاده از مشروبات الکلی در آمریکا. م) بود که در آن شریک بود. نحوه زندگی هیدونیستی او با بحران اقتصادی سال 1929 دیگر مجالی برای ادامه نداشت. او در آن بحران تقریبا تمام داراییش را از دست داد. علی رغم این ها او تا سال 32 که سال منحل شدن لیگ فوتبال در آمریکا بود، در آن کشور باقی ماند. سپس به اروپا بازگشت.
نحوه بازی گوتمن، با وقار توصیف شده است که بی شک به ریشه خانوادگی او در رقص باز می گردد. او با کسب چهار عنوان قهرمانی به کار خود در مقام بازیکن پایان داد. در طی 40 سال فعالیت او به عنوان مربی بود که جهان با شخصیت یکتا و خاص او بیشتر آشنا شد.
اولین دوره مربی گری او در باشگاه سابقش هاکوا وین بود. او دو دوره، در سال های 33-35 و 37-38، در این تیم به مربی گری پرداخت که در این بین در تیم توئنته انسخده نیز انجام فعالیت کرد. دوره او در توئنته، کمی از آینده نه چندان دور را در خود داشت: در حین مذاکرات برای قبول شغل مربی گری این تیم، مجارستانی دیوانه ما بندی را در قرارداد گنجاند که در صورت قهرمانی توئنته، پاداش عظیمی به او تعلق گیرد. مدیر عامل باشگاه می دانست که این پاداش عظیم منجر به ورشکستگی باشگاه می شود اما با توجه به اینکه توئنته جزو بخت های اول سقوط به دسته پایین تر بود، آن بند را امضا کرد. در اولین فصل حضور او در توئنته، آن ها به طرزی شگفت انگیز از سقوط گریختند و پلی آف قهرمانی رسیدند و تنها با دو امتیاز اختلاف نسبت به تیم قهرمان، فاینورد، سوم شدند. مدیر عامل نفسی به راحتی کشید...
پس از دستاوردهای قابل اعتنا او در توئنته، اولین موفقیت گوتمن در اویپشت رقم خورد. او اویپشت را به مقام قهرمانی لیگ مجارستان و جام میتروپا در یک فصل رسانید، قبل از اینکه از کار برکنار شود. مثل دورانش در آمریکا، پس از هر موفقیت، مشکلات فراوانی انتظارش را می کشید. پس از قهرمانی در اویپشت، جنگ جهانی دوم آغاز شد و به دلیل تبار یهودش، مجبور به ترک مجارستان و رفتن به اتریش شد.
از آنچه به گوتمن در طی جنگ جهانی گذشت اطلاع چندانی در دست نیست. چیزی که می دانیم این است که او توانست خود را به نحوی به سوییس برساند و دوران جنگ را در کمپ اسرای جنگی گذراند. متاسفانه، بسیاری از اعضای خانواده گوتمن، از جمله برادرش، به دست نازی ها کشته شدند. بسیاری گمانه زنی های فراوانی راجع به اثر جنگ جهانی بر روی رفتار عجیب و کولی وار او ارائه داده اند. هر گاه طی سالیان آتی از او راجع به نحوه نجاتش در جنگ سوال می شد، به سادگی پاسخ می داد: "خداوند به من کمک کرد."
پس از جنگ گوتمن به فوتبال بازگشت، مصمم و مقتدر، مثل همیشه. او دوران حرفه ایش را در واشاش پی گرفت، جایی که به شکلی معروف از مقامات باشگاه درخواست کرد که به دلیل قحطی، حقوقش را به شکل سبزیجات به او پرداخت کنند. پس از اینکه رییس باشگاه رومانیایی سعی کرد در انتخاب نفرات دخالت کند، این تیم را ترک کرد. پس از واشاش، او به تیم یهودی مکابی بوداپست پیوست و سپس هدایت کیشپشت را به عهده گرفت که امروزه با نام بوداپست هانود شناخته می شود.
گوتمن و هانود رابطه ای زیبا را رقم زدند. این تیم خانه چهار بازیکن از نسل طلایی مجارهای جادویی دهه 50 بود؛ شاندور کوچیش، یوژف بوژیک، زولتان ژیبور و فرانس پوشکاش. گوتمن جانشین پدر فرانس پوشکاش شده بود و این دو بر سر مسایل فوتبالی به طور متناوب با یکدیگر درگیر می شدند. پوشکاش دایما از نحوه مربی گری گوتمن انتقاد می کرد. کاسه صبر گوتمن بالاخره در بازی مقابل گیور لبریز شد؛ او آنقدر از عملکرد مدافع تیمش، میهای پاتی عصبانی بود که در بین دو نیمه به او دستور داد که داخل زمین نشود. با این کار، هانود به طور خودخواسته نیمه دوم را با ده بازیکن آغاز کرد. پوشکاش از این تصمیم به خشم آمد و هم تیمی اش را تشویق کرد که به داخل زمین بیاید. گوتمن که از این نافرمانی به خشم آمده بود، به جای بازگشتن به نیمکت، با داخل جایگاه تماشاگران رفت و بقیه بازی را به مطالعه روزنامه گذراند. او آن شب با تراموا به خانه رفت و دیگر به آن تیم بازنگشت.
در آن دوره بازیکنان و مربیان مجار معمولا فرصتی برای تست خود در فوتبال ایتالیا می یافتند و گوتمن نیز این روند را ادامه داد. پس از جدایی از هانود، او به پادوا سفر کرد و سپس به تریستینا پیوست، او در این بین، یک فصل را در هر کدام از این دو تیم گذراند تا با فوتبال ایتالیا آشنا شود. بزرگترین تست گوتمن، در تاریخ 11 نوامبر سال 1953 رقم خورد، روزی که او به عنوان سرمربی آث میلان بزرگ انتخاب شد. میلانی که هنوز دو ضلع از مثلث گر-نو-لی را در اختیار داشت؛ گونار نوردال گلزن که آقای گل ایتالیا بود و هم وطنش نیلس لیدهولم (سومین ضلع این مثلث، گونار گرن، پیش از پیوستن گوتمن، به جنوا پیوسته بود). گوتمن همچنین تیم خود را دارای یکی از بهترین و خلاق ترین سازنده های تاریخ، خوان آلبرتو اسکیافینو، یافت.
با وجود نوردال، لیدهولم و اسکیافینو در پیکان حمله روسونری، گوتمن آن ها را به صدر فوتبال ایتالیا پس از گذشت 19 هفته در فصل 1954/55 رسانده بود. اما پشت پرده اوضاع چندان خوب نبود. گوتمن، مطابق طبعش، خصومت های فراوانی با هیئت مدیره میلان پیدا کرد. بنابراین پس از 19 هفته درخشان، هیئت مدیره او را اخراج کرد. مطبوعات برای کنفرانس خبری ای فراموش ناشدنی جمع شدند، بلا گوتمن آن ها را نا امید نکرد. او در خصوص اخراجش جمله جاودانی را بر زبان آورد: "من را اخراج کردند در صورتی که نه مجرم هستم و نه همجنس گرا. خداحافظ." [همجنسگرایی در آن زمان در اروپا مفهومی منفی تلقی می شد. م]
پس از این وداع تلخ، گوتمن در قراردادهایش این بند را می گنجاند که مدیر عامل یا هیئت مدیره نمی توانند تا وقتی که تیم او در صدر جدول است، او را اخراج کنند. پس از یک دوره به طرز شگفت آوری بدون حادثه در ویچنزا، او به هانود بازگشت تا با هسته تیم مجارهای قدرتمند دوباره کار کند. در حین فعالیت گوتمن در ایتالیا، هانود حتی قوی تر نیز شده بود و حالا فرانس پوشکاش، ژولتان ژیبور، شاندور کوچیش، یوژف بوژیک، لازلو بودای، جیولا لوران و جیولا گروشیچ را در اختیار داشت.
در سال 1956 هانود برای بار دوم جواز شرکت در جام باشگاه های اروپا را به دست آورد و حریف این تیم به انتخاب قرعه، اتلتیک بیلبائو شد. آن ها بازی رفت در بیلبائو را 3-2 واگذار کردند، اما درست پیش از بازی برگشت، انقلاب مجارستان شکست خورد و اتحاد جماهیر شوروی کشور را اشغال کرد و قدرت را در اختیار گرفت. به خاطر درگیری ها در بوداپست، بازیکنان با برگزاری بازی در آن مخالفت کردند و بازی در استادیوم هیسل بلژیک برگزار شد. در حین بازی دروازه بان هانود، لایوش فاراگو، مصدوم شد و با توجه به انجام تمامی تعویض ها، زولتان ژیبور مجبور شد که به درون دروازه رود. علی رغم این مسئله مجارها توانستند که اسپانیایی ها را 3-3 متوقف کنند اما در مجموع از دور رقابت ها کنار رفتند.
این مسئله تیم گوتمن را در بلاتکلیفی رها کرد، بازیکنان دیگر نمی خواستند که به مجارستان باز گردند از سوی دیگردر صورت باز نگشتن از لیگ مجارستان اخراج و دچار بحران مالی می شدند.
آن ها که به خانواده هایشان خبر داده بودند که به آن ها بپیوندند، تصمیم گرفتند که برای جمع آوری پول، به تور پرتغال، ایتالیا و اسپانیا بروند. این سفر به شدت مورد مخالفت فیفا و فدراسیون فوتبال حالا دیگر تحت کنترل شوروی مجارستان قرار گرفت. اما گوتمن و دیگر اعضای تیم، به برنامه خود پایبند ماندند و ماجراجویی جهانی را آغاز کردند. در اسپانیا، آن ها 4-3 از سد بارسلونا گذشتند و 5-5 با رئال مادرید مساوی کردند. علی رغم حاشیه های جانبی، تیم بسیار تماشایی بود.
هانود همچنان در بحران بود و به دلیل نافرمانی از خواسته های فیفا در آستانه لغو امتیاز بود. لیگ ملی مکزیک به آن ها پناهندگی و جایی در لیگ داخلی داد اما آن ها این پیشنهاد را به دلیل شرکت در یک مینی تورنمنت به همراه بوتافوگو و فلامینگو در برزیل، رد کردند. گوتمن که اولین بار به همراه تیم هاکوا آل استارز در تابستان 1930 به آمریکای جنوبی سفر کرده بود، این بار با یک تیم متشکل از سوپر استارهای مجار تبعیدی بازگشته بود.
فیفا در نهایت این تیم را غیرقانونی اعلام کرد و آن ها را از استفاده از نام هانود منع کرد و در نتیجه به دوران یکی از بزرگترین تیم های باشگاهی تاریخ مجارستان پایان داد. تیم از هم پاشیده شد و اعضای آن در جستجو برای افق های تازه به اروپا بازگشتند، به جز گوتمن که خانه ای تازه در گرمای سائو پائولو برای خود یافته بود.
او فصل 1957/58 را به عنوان سرمربی سائو پائولو گذراند و موفق شد پائولیستا را با ترکیب 4-2-4 انقلابی خود به خانه بیاورد، ترکیبی که تیم ملی برزیل با استفاده از آن در سال بعد توانست جام جهانی را به خانه بیاورد. علی رغم موفقیت و مشکلات کم گزارش شده، گوتمن پس از گذشت 6 هفته از فصل 1958/59، آمریکای جنوبی را ترک گفت و هدایت پورتو را بر عهده گرفت. وقتی گوتمن هدایت پورتو را بر عهده گرفت، آن ها 5 امتیاز از حریف سنتی خود بنفیکا عقب بودند. با وجود گوتمن در راس هرم، آن ها توانستند این فاصله را جبران کنند و قهرمانی را به دست بیاورند.
علی رغم موفقیت هایش در برزیل و مجارستان، این پرتغال بود که باعث شد گوتمن افسانه اش را در تاریخ ثبت کند. پس از فتح لیگ با پورتو او در انتقالی جنجالی به بنفیکا پیوست، همان تیمی که مانع از قهرمانی آن شده بود. اگر انتقال به تیم رقیب به اندازه کافی برای گوتمن جنجالی نبود، قطعا اخراج 20 نفر از بازیکنان تیم اصلی بنفیکا می توانست حتی برای گوتمن هم دیوانه وار باشد. او این بازیکنان را با اعضای تیم جوانان باشگاه جایگزین کرد.
حال نوبت به قعه آخر پازل گوتمن بود. در حین یک مکالمه در آرایشگاه با بازیکن سابق و استعدادیاب فعلی برزیلی، خوزه کارلوس باوئر، وی خبر از یک نوجوان فوق العاده سریع و رعد آسا موزامبیکی داد. نام او اوزه بیو دا سیلوا فریرا بود، یا به شکلی ساده تر اوزه بیو. گوتمن به سرعت به موزامبیک پرواز کرد تا با این نوجوان قرارداد امضا کند. او با برادر و مادر اوزه بیو ملاقات کرد و مبلغ 1000 یورو در طی سه سال را پیشنهاد داد. برادر اوزه بیو درخواست کرد که این مبلغ دو برابر شود، گوتمن بدون هیچ تعللی قبول کرد.
متاسفانه آن ها اوزه بیو را در حالی به خدمت گرفته بودند که در باشگاه اسپورتینگ کلاب د لورنچو مارکس توپ می زد، باگشاهی موزامبیکی که شعبه ای از باشگاه اسپورتینگ پرتغال بود و حکم استعدادیابی برای آن را داشت. درگیری شدیدی بین دو باشگاه در گرفت و مقامات بنفیکا حتی از گروگان گیری اوزه بیو جوان بیم داشتند. برای جلوگیری از این کار، اوزه بیو به مدت دو هفته در هتل آلگاروه مخفی شده بود. وقتی بنفیکا به شکل قاچاقی وی را به پرتغال وارد کرد، به این عملیات نام رمز روث مالوسو را داده بودند.
یک تیم پر از بازیکنان جوان، یک جوان ناشناخته از آفریقا؛ این وضع بنفیکا پیش از شروع فصل جدید بود. وضعیت هواداران و هیئت مدیره باشگاه که سرنوشت باشگاه خود را به دستان این مجارستانی رادیکال سپرده بودند، قابل حدس است. علی رغم حساسیت بیش از حد وضعیت، گوتمن همه چیز را به دقت آماده کرده بود. با وجود پلنگ سیاه در نوک حمله و ماریو کولونا کمی عقب تر در نقش بازیساز، او پایه گذار برخی از زیباترین، هجومی ترین و سیال ترین فوتبالی شد که جهان تا بدان روز دیده بود. فلسفه او ساده بود: "من هیچ گاه از این نمی ترسیدم که حریف گل بزند، زیرا همیشه فکر می کردم که ما می توانیم گل دیگری به ثمر برسانیم."
او بنفیکا را به دو عنوان قهرمانی لیگ در فصول 1959/60 و 1960/61 رساند و همچنین جام حذفی پرتغال را در فصل 61/62 فتح کرد. او همچنین بنفیکا را به دو عنوان قهرمانی اروپای پشت سر هم در سال های 61 و 62 رساند. در فینال اول آن ها بارسلونا را 3-2 در ورزشگاه ونکدورف برن مغلوب کردند و در بازی دوم از سد رئال مادرید رویایی در ورزشگاه المپیک آمستردام با نتیجه 5-3 گذشتند.
این در دوره ای بود که رئال مادرید قهرمان بلامنازع رقابت های اروپایی بود و اینکه گوتمن بتواند با ترکیب دیوانه وار خود و با چنان ترکیب جوانی از سد آن ها بگذرد، این دستاورد را حتی بزرگ تر می ساخت. در پایان بازی نهایی، پوشکاش پیراهن خود را به اوزه بیو جوان اهدا کرد، حرکتی که از سوی بسیاری به عنوان پایان دوره سلطه رئال مادرید و شروع دوران بنفیکا تعبیر شد.
پس از فینال 1962، گوتمن نزد هیئت مدیره بنفیکا رفت و از آن ها درخواست افزایش حقوق کرد. درهم شکستن سلطه رئال مادرید در اروپا و تبدیل ساختن بنفیکا به قدرت بلامنازع فوتبال پرتغال قطعا شایسته افزایش حقوق یا حداقل پاداشی سخاوتمندانه بود. اما درخواست گوتمن رد شد، هیئت مدیره به او خاطر نشان کرد که جایی در قرارداد او ثبت نشده است که در صورت موفقیت، افزایش حقوقی در کار خواهد بود. گوتمن بسیار خشمگین شد و از باشگاه بیرون رفت. چیزی که دقیقا گفته شد را هیچ گاه نخواهیم فهمید، اما افسانه محبوبی موجود است که اذعان می کند او چنین حرفی را به زبان آورده است: "حتی در صد سال آینده هم بنفیکا قهرمان اروپا نخواهد شد."
گوتمن به تازگی دومین فصل خود را در باشگاه سپری کرده بود و به عنوان مردی که پیشتر اظهار کرده بود: "سومین فصل کشنده است."، شاید ممانعت برای افزایش حقوق، تنها دلیل ترک بنفیکا از سوی او نبوده باشد. این پایان تلخی برای آن بنفیکای مقتدر بود.
وقتی خبر جدایی گوتمن از بنفیکا پخش شد، باشگاه دسته سومی پورت ویل انگلستان، نامه ای برای گوتمن نوشت و از علاقه این تیم به روش کار او و درخواست برای همکاری با وی خبر داد. متاسفانه برای این باشگاه و فوتبال دوستان انگلیسی، او این درخواست را رد کرد و با پاسپورت پر از مهر خود، به سوی آمریکای جنوبی بازگشت. این مسافر ابدی فوتبال، این بار به پنارول پیوست و این تیم را قهرمان لیگ اروگوئه ساخت. او برای آخرین بار آمریکای جنوبی را ترک گفت. این همچنین آخرین جام او به عنوان مربی فوتبال بود.
پس از بنفیکا، دیگر دوران حرفه ای او به موفقیت های گذشته نزدیک نشد. سال های آخر مربی گری او به عنوان مربی تیم ملی اتریش گذشت، پیش از آن که دوره ای کوتاه و ناموفق در بنفیکا را دوباره تجربه کند. او دوره های کوتاهی را در سوییس، اتریش و یونان سپری کرد پیش از آن که دوران حرفه ایش را در پورتو به پایان برد، باشگاهی که آن را با سردی و بی رحمی در تابستان 1959 ترک کرده بود.
او در 28 آگوست 1981 درگذشت، در سن 82 سالگی. خود محوری و توانایی عجیب او برای در افتادن با افراد مختلف، عموما باعث شده است که توانایی تاکتیکی او زیر سایه قرار بگیرد. در مدت زمان حضورش در اتریش، او تبدیل به عضوی از نحله "چای خانه" مجارستان شده بود، محفلی که متشکل از تاکتیسین ها و مربیان رادیکال بود. غرق شدن او در مجمعی که بسیار پیشرو فکر می کرد، زمینه ای برای تاکتیک های نوین او در سال های بعد مربی گریش بود.
گوتمن عضو خرده فرهنگی از مربیان فوتبال بود که کاتالیزوری برای به وجود آمدن توتال فوتبال شدند. دهه 30 تیم ملی اتریشی ( ملقب به Wunderteam، تیم شگفت انگیز) را به چشم دیده بود که به رهبری اسکاتلندی افسانه ای جیمی هوگان، بازی سریع و پر از پاس های کوتاه را ارائه می دادند. گوژتاو شبش، مارتون بوکووی و بلا گوتمن از کسانی بودند که از این روش الهام گرفتند و با گنجاندن تمرینات سفت و سخت، حرکات سیال و استفاده از بازیکنان چند پسته، این سبک را گسترش دادند. همچنین آن تیم مجارستان شاید اولین تیمی بود که از شماره 9 کاذب در ترکیب خود استفاده می کرد.
در فوتبال مدرن، سرمربی ای که تیتر روزنامه ها را به خود اختصاص دهد کم نیست زیرا ما امثال مورینیو ها، کلاف ها، فرگوسن ها و ... را دیده ایم. اما پیش از گوتمن، این اتفاقی نادر بود.
در هنگام نوشتن از گوتمن می توان به صفت های زیادی فکر کرد؛ مصمم، خود محور، مغرور، پیشرو، آینده نگر، یاغی، دوره گرد، ماجراجو و نابغه.
نفرینی که او بر بنفیکا باقی گذاشت، هنوز بر سر این تیم سنگینی می کند. پس از خروج او از باشگاه، این تیم 8 فینال اروپایی را تجربه کرده است که در تمامی آن ها بازنده بوده است؛ 1963، 1965، 1968، 1983، 1988، 1990، 2013 و در نهایت 2014.
برای برخی این نفرین شاید یک داستان بانمک باشد برای برخی دیگر اما، گوتمن کینه توز آن بالا نشسته است و سانتر خوان ماتا را بر روی سر برانیسلاو ایوانوویچ می نشاند.